بازگشت

خلافت، حقِ حسين بن علي


نكته نخست آنكه خلافت پيغمبر هم به حكم شرع و هم به حكم عقل از آنِ حسين بن علي (ع) بود. بنابر رواياتي كه از رسول خدا (ص) نقل شده خلافت پس از امام حسن مجتبي، به برادرش امام حسين مي رسد. چه اينكه شايستگي هاي علمي، اخلاقي و برتري آن حضرت بر رجال و شخصيتهاي وارسته آن عصر مقبول همگان بود، چه رسد به امويان كه اصلاً قابل قياس با اهل بيت پيامبر نبودند. مراجعه گروهي از شيعيان علي (ع) به آن حضرت پس از قرارداد امام مجتبي (ع) و معاويه و نيز مراجعه كوفيان به امام پس از شهادت امام حسن و اعلام آمادگي براي بيعت با ايشان، همچنين ارسال نامه هاي متعدد از كوفه و دعوت امام به

منظور سفر به كوفه و پذيرش رهبري آنان [1] همگي برخاسته از همين حقيقت است و كسي

در فضيلت و برتري حسين بن علي (ع) در عصر خويش ترديدي نداشت. امام نيز از وقتي كه از تصميم معاويه مطلع شد كه قصد دارد فرزندش را به جانشيني خود نصب كند، به اين مطلب اعتراض كرده و آن را حق مسلّم خود مي شمرد. - بارها در حضور معاويه بر منبر خطابه از برتري خود و ضرورت پيروي از خاندان پيغمبر سخن گفت. [2] .

- در نامه مفصلي كه به او نوشت، جنايات وي را در حق شيعيان پدرش علي (ع) بر شمرده و علت آن را اين چنين تشريح فرمود: «تو آنان را به قتل نرساندي مگر بدين خاطر كه آنان فضائل ما را يادآوري كرده و در بزرگداشت حق ما تلاش مي كردند.» [3] .

اگر خليفه دوم پس از رسول خدا (ص) از خروج اصحاب پيغمبر از مدينه جلوگيري نمي كرد [4] تا مبادا به شهرهاي مختلف سفر كرده و از فضائل اهل بيت پيغمبر سخن بگويند و مردم را از غصب حق مسلّم علي بن ابي طالب آگاه سازند، معاويه جرأت نمي يافت كه شيعيان علي (ع) را به چنين جرمي به قتل رساند. شايد خليفه دوم گمان نمي كرد رفتار ناپسند او با اصحاب پيغمبر بهانه و مستمكسي براي امويان خواهد شد كه با اصحاب پيغمبر و شيعيان اهل بيت آن حضرت چنين رفتاري داشته باشند. - هنگامي كه معاويه در جمع مردم مدينه سخنراني كرده و از جانشيني يزيد سخن گفت، امام برخاست و به او اعتراض كرد: «به خدا سوگند كسي را كه پدر و مادر و خود او بهتر از يزيد است، ترك كردي». و وقتي معاويه پرسيد: گويا خودت را در نظر داري؟ فرمود: آري خدا اصلاحت كند! معاويه با بيان مطالب سفسطه آميز گفت: يزيد براي امت پيغمبر از تو بهتر است. و در اين هنگام امام پاسخ داد: «چه كسي براي امت محمد بهتر است؟ يزيد شرابخوار بي بند و بار؟!» [5] .

- امام در سخنراني مهم خود در سرزمين منا و در جمع رجال و شخصيتهاي معروف آن زمان از اصحاب و تابعين، حق اهل بيت پيامبر را در امر خلافت ياد آورشد و آنان را به خاطر استخفاف حق ائمه سرزنش كرد و از آنان خواست براي آنكه اين حقيقت در بين مردم فراموش نشود، آن را در شهر و ديار خود مطرح كرده و به افراد مورد وثوق خود

منتقل نمايند. [6] .

- وقتي نامه درخواست بيعت براي حكومت يزيد به حاكم مدينه رسيد و او امام را احضار كرد، عبدالله بن زبير از امام پرسيد: اگر از شما درخواست بيعت كنند، چه مي كنيد؟ فرمود: «من هرگز با او بيعت نخواهم كرد، زيرا پس از برادرم حسن امر (ولايت) با من است. معاويه كار خود را كرد، او براي برادرم سوگند ياد كرد كه پس از خود خلافت را در هيچ يك از فرزندانش قرار ندهد و آن را - اگر من زنده بودم - به من واگذار كند، اكنون او مُرد و به سوگند خود وفا نكرد...» [7] .

دومين ماده قرارداد بين امام حسن مجتبي و معاويه چنين بود: «پس از معاويه حكومت متعلق به حسن است و اگر براي او حادثه اي پيش آمد، متعلق به حسين است و معاويه حق ندارد و كسي را به جانشيني خود انتخاب كند». [8] .

چنانكه معاويه بارها به خاطر آنكه خود را داراي تجربه بيشتر، سياست مدارتر، با تدبيرتر و حيله گرتر در مصاف با دشمن مي دانست از امام مجتبي (ع) مي خواست كه به نفع او كناره گيري كند مشروط بر اينكه خلافت پس از معاويه از آنِ حسن بن علي باشد. [9] .

- هنگامي كه امام حسين (ع) در حضور حاكم مدينه تصميم خود را بر بيعت نكردن با يزيد با صراحت اعلام كرد، افزود: «ما انتظار مي كشيم و شما نيز انتظار بكشيد تا ببينيم كدام يك به جانشيني رسول خدا (ص) به بيعت سزاوارتريم». [10] .

- كوفيان به امام نامه نوشتند كه «ما امام و پيشوايي نداريم، به سوي ما بيا، شايد خداوند به بركت وجود تو ما را بر هدايت و حقيقت جمع نمايد.» امام (ع) نيز در پاسخ نوشت: «به جانم سوگند كه امام و پيشوا جز كسي كه به كتاب خدا عمل كند، عدل را برپا دارد و حق را اجرا كند و خود را وقف در راه خدا نمايد، نيست». [11] .

- امام در نامه دعوت اهل بصره براي ياري خود، پس از اشاره به رسالت پيغمبر و جايگاه اهل بيت آن حضرت، نوشتند: «ما خاندان و اوليا و اوصيا و وارثان او (پيامبر) و سزاوارترين مردم به جانشيني او هستيم كه ديگران بر ما سبقت جستند و ما تسليم شديم، ما تفرقه نخواستيم و به وحدت پاسخ گفتيم، اين در حالي بود كه مي دانستيم كه ما بر حق ولايت بر متوليان آن سزاوارتريم». [12] .

- وقتي نامه مسلم بن عقيل به امام رسيد و از بيعت مردم كوفه با خود خبر داد، امام نامه اي به كوفيان نوشت و به وسيله قيس بن مصهّر صيداوي ارسال كرد. در اين نامه آمده است. «نامه مسلم بن عقيل به دستم رسيد و از حسن نيت شما و هماهنگي بزرگان شما در راه ياري و حق خواهي ما خبر يافتيم...» [13] .

موارد ياد شده تنها نمونه هايي از شواهد تاريخي است كه امام حسين (ع) با صراحت از حق خود در امر حكومت و ولايت سخن گفته است. امام در ادامه سفر و حتي در روز عاشورا نيز در سخنان خود با كوفيان بار ديگر اين واقعيت را مطرح نمود. [14] با وجود چنين حقيقتي امام چگونه مي توانست آن را ناديده بگيرد و با يزيد بيعت كند و سلطنت موروثي و استبدادي او را به رسميت بشناسد؟ بخصوص كه حكومت او را به معناي نابودي كامل اسلام مي دانست و نزاع امام با وي تنها بر سر غصب حق امام در مسئله حكومت نبود، بلكه حق امام يكي از عوامل به شمار مي رفت.


پاورقي

[1] همان، ص‏238.

[2] همان، ص‏240 - 241.

[3] همان، ص‏256.

[4] طبري، تاريخ طبري، ج‏3، ص‏426 - 427.

[5] موسوعة، ص‏263 - 264.

[6] همان، ص‏274 - 276 در منابع حديثي سخنرانيهايي از امام‏حسين (ع) در سرزمين منا نقل شده، ظاهراً

دو سخنراني است که يکي توسط سليم بن قيس هلالي از اصحاب جليل القدر ائمه اطهار (ع) تا زمان امام باقر (ع) نقل شده است. کتاب او تحت عنوان «اصل سليم بن قيس» مورد توجه علماو دانشمندان بوده است. (ر.ک: کتاب سليم بن قيس، تحقيق محمد باقر انصاري زنجاني، ج‏2، ص‏788) سخنراني ديگري از امام در منابعي چون احتجاج، ج‏2، ص‏87، تحف العقول، بحارالانوار، ج‏100، ص‏79 و وافي، باب الامر بالمعروف و النهي عن المنکر نقل شده است. با اينکه در منابع حديثي محل ايراد اين سخنراني ذکر نشده، اما حضرت امام خميني و بعضي از حديث‏شناسان محل آن را منا دانسته‏اند چون امکان ايراد آن در زمان بني‏اميه در محل ديگري با حضور صدها تن از رجال و شخصيتهاي مذهبي و سياسي آن روز مقدور نبوده است. (ر.ک: ولايت فقيه، ص‏112؛ علي اکبر غفاري، تحف العقول، ترجمه بهزاد جعفري، ج‏1، پاورقي، ص‏422). همچنين چون ابن شعبه حراني براي اختصار اسناد روايات تحف العقول را حذف کرده، و اين سخنراني هم بدون سند نقل شده، اما حضرت امام خميني متن آن را بهترين گواه بر صدور آن از امام مي‏داند. ناگفته نماند که بعضي از محققان معاصر دو سخنراني ياد شده را که در منابع مختلف به صورت مجزا نقل شده، يک سخنراني دانسته‏اند که در هر منبعي بخشي از آن نقل شده است (ر.ک: محمد صادق نجمي، سخنان امام حسين، ص‏302 به بعد) بخش اول آن در کتاب سليم بن قيس و احتجاج و بخش ديگر آن در تحف‏العقول که منابع بعدي نيز از اين کتاب نقل کرده‏اند. گرچه اين احتمال بعيد نبوده و مي‏توان شواهد و قرائني هم براي آن ذکر کرد، امّا از طرف ديگر در منابع آمده است که سليم بن قيس در آن جلسه حضور داشته و متن کامل سخنراني امام را نقل کرده است. با اين توصيف چرا فقط بخش نخست آن در کتاب او ثبت شده است؟.

[7] همان، ص‏278.

[8] ر.ک: شيخ راضي آل ياسين، صلح امام حسن، ترجمه سيد علي‏ [آية الله] خامنه‏اي، ص‏355 - 357.

[9] بحارالانوار، ج‏44، ص‏40 و 55.

[10] موسوعة، ص‏283.

[11] همان، ص‏312 - 313.

[12] همان، ص‏315.

[13] همان، ص‏339، نيز ص‏357.

[14] همان، ص‏422 - 425.