بازگشت

امام در مصاف با استبداد اموي


حال كه نمايي از شرائط عصر حاكميت معاويه ارائه شد، مشخص مي شود كه امام حسين (ع) در چه شرائطي به سر مي برد، شرائطي كه تنها شخصيت آزاده اي چون او، كه جز به اعتلاي دين خدا و نجات ستمديدگان نمي انديشيد، با بيان و قلم خويش اعتراض كرده و براي قيام و نهضت علني منتظر فرصت بود و انتظار لحظه موعود را مي كشيد. شخصيت وارسته اي چون فرزند پيغمبر در انديشه سلطه و رياست بر مردم نبود، روح بلند و متعالي او برتر از آن بود كه در انديشه رياست باشد. هنگامي كه امويان به زعم باطل خويش در صفين در هوايِ رهايي از عدالت و قاطعيت علي بن ابي طالب بودند، به سراغ فرزندش حسين بن علي رفتند و به او پيشنهاد كردند كه پدرش را از قدرت كنار بزند تا با او به عنوان خليفه مسلمين بيعت كنند، كاري كه در دنياي سياست بازان و قدرت طلبان سكّه رايج است، اما امام با قاطعيت دست رد بر سينه آنان زد، [1] و اين فارغ از مقام عصمت، از يك سو از وارستگي آن حضرت حكايت دارد و از سوي ديگر ذكاوت و هوشياري و دشمن شناسي امام را نشان مي دهد. امام از اينكه امويان جان و مال و مهم تر از آن روح و روان و انديشه مردم را به اسارت گرفته اند، رنج مي برد مي فرمود: «بار الها! تو مي داني آنچه كه از ما سر مي زند براي رقابت در حكومت و سلطه بر مردم و نيز رسيدن به مال بي ارزش دنيا نيست، بلكه با اين هدف است كه نشانه هاي دين تو را آشكار سازيم و سرزمينهاي تو را اصلاح كنيم تا بندگان مظلوم تو آسوده شوند و به فرائض و سنتها و احكام تو عمل كنند. و شما (اي شخصيتهاي موجّه جامعه!) اگر ما را ياري نرسانيد و در خدمت ما نباشيد، ستمگران بيش از اين بر شما مسلط شوند و در خاموش كردن نور پيامبر شما بكوشند. خدا ما را بس است و بر او توكل مي كنيم و به سوي او باز مي گرديم و سرانجام كار به سوي اوست». [2] .

امام (ع) علي رغم اندوه عميقي كه در ماجراي صلح امام مجتبي با معاويه و واگذاري حكومت به او در دل داشت، تصميم برادر و امام زمانش را كه ناشي از واقع نگري امام مجتبي (ع) بود و از سر چاره جويي به آن تن داده بود پذيرفت و به مفاد عهدنامه پاي بند بود. به كساني كه پس از قرارداد صلح نيز نزد او آمده و به چنين عهدنامه اي معترض بودند، توصيه كرد تا وقتي كه اين مرد (معاويه) زنده است، بايد منتظر بود. [3] هنگامي هم كه كوفيان شهادت امام مجتبي (ع) را به ايشان تسليت گفته و آمادگي خود را براي قيام و مبارزه عليه معاويه اعلام كردند، امام آنان را از هرگونه حركت و تلاش علني و اقدام نابجا و زود هنگام تا زماني كه فرزند هند زنده است، برحذر داشت و اظهار اميدواري كرد كه اگر پس از معاويه زنده بود، نظرش را به اطلاع آنان برساند. [4] .

فرزند پيغمبر از يك سو نگران فراموش شدن «حق حاكميت اهل بيت پيغمبر» به عنوان شايسته سالاري، در جامعه بود كه نتيجه اي جز مشروعيت يافتن حكومت هاي غاصب و ستمگر در ميان نسلهاي آينده نداشت و از سوي ديگر شاهد دست اندازي امويان به احكام و قوانين دين و نابودي اين آيين نو پا بودند. دين تنها پوششي براي كسب قدرت و حفظ آن و موروثي نمودنش در خاندان اميه بود. اينان براي آنكه مردم را بفريبند، به دنبال آن بودند كه بر حاكميت غاصبانه و ظالمانه خود لباس مشروعيت بپوشانند و اين امر جز با بيعت گرفتن از اهل بيت پيغمبر و ياران با سابقه آن حضرت ميسر نبود. تلاش فراوان معاويه در مدت ده سال پس از شهادت امام مجتبي (ع) براي گرفتن بيعت از رجال و شخصيتهاي معروف مدينه براي جانشيني يزيد، با همين تحليل قابل ارزيابي است. تحت فشار قرار دادن عبدالله بن عمر - فرزند خليفه دوم -، عبدالله بن زبير - فرزند يكي از اصحاب قديمي پيغمبر - و مهمتر از همه امام حسين (ع) فرزند پيغمبر كه حكومت را حق خود مي داند، همگي براي كسب مشروعيت خلافت يزيد بود، چرا كه بيعت نكردن آنان به معناي فقدان مشروعيت حكومت اموي بود معاويه پس از ناكام ماندن از جلب نظر بزرگان مدينه، بالاخره، به فريب و شمشير متوسل شد و با احضار شخصيتهاي ياد شده در مسجد و گماردن مأموراني بر هر كدام، به دروغ از رضايت و موافقت ايشان با خلافت يزيد سخن گفت [5] و بدين وسيله با مكر

و حيله به زعم خويش بر قامت خلافت فرزند بي كفايت و فاسقش لباس مشروعيت پوشانيد. امام (ع) با آنكه حكومت معاويه را بزرگترين فتنه و منكر در جهان اسلام مي دانست و در پاسخ به نامه معاويه به صراحت آن را ابراز نمود: «و اني لا اعلم فتنة اعظم علي هذه الامة من ولايتك عليها» و حتي بهترين عمل را «جهاد بر ضد معاويه» مي شمارد: «و لا اعلم نظراً لنفسي و لديني و لامة محمد (ص) علينا افضل من ان اجاهدك، فان فعلت فانه قربة الي الله» [6] .

امّا قيام و مبارزه بر ضد حكومت فريب و نيرنگ معاويه را در زمان حيات او ثمر بخش نمي دانست. در عين حال حسين بن علي (ع) شخصيتي نبود كه نابودي اسلام را در پرتو انحرافي كه درامر خلافت در شرف وقوع بود، تحمل كند: «و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامّة براعٍ مثل يزيد». [7] .

خلافت يزيد دو آفت بسيار خطرناك به همراه داشت: اول شخصيت فاسد و نالايق يزيد بن معاويه: «يزيد رجل فاسق شارب خمر، قاتل النفس المحرّمة، معلن بالفسق». [8] .

دوم تبديل شدن خلافت اسلامي به سلطنت موروثي كه بسيار خطرناك تر از آفت نخست بود. حتي شخصيتهايي مانند عبدالرحمن بن ابي بكر نيز اين خطر را احساس كرده و به معاويه و ايادي او اعتراض كردند كه شما به دروغ ادعاي دلسوزي امت پيغمبر را داريد، بلكه مي خواهيد هر هرقلي را با مرگ هرقلي جانشين او سازيد: «كذبت و الله يا مروان و كذب معاوية، ما الخيار اردتما لامّة محمد و لكنكّم تريدون ان تجعلوها هرقلية كلّما مات هرقل قام هرقل». [9] .

مقصود او اين بود كه شما قصد داريد مانند روميان حكومت و خلافت اسلامي را به سلطنت موروثي تبديل كنيد. بسياري از شخصيتها و مهمتر از همه حسين بن علي (ع) به اين درخواست نامشروع معاويه پاسخ ردّ داده و با اين بدعت خطرناك به مخالفت برخاستند. گرچه همه آنان انگيزه يكساني در اين مخالفت نداشتند. قصد بررسي انگيزه هاي متفاوت همه رجال و شخصيتهاي مخالف را در اين نوشته كوتاه نداريم، و تنها به بررسي انگيزه داشت و اين جايگاه و موقعيت چه رفتار و عملكردي را ايجاب مي كرد.


پاورقي

[1] همان، ص‏142 «عبدالله بن عمر به معاويه گفت: خواستم با اين پيشنهاد حسين را فريب دهم، ولي

نتوانستم. معاويه پاسخ داد: او فريب نمي‏خورد، فرزند پدرش علي است».

[2] همان، ص‏276.

[3] همان، ص‏205.

[4] همان، ص‏238 - 239.

[5] همان، ص‏269.

[6] همان، ص‏256.

[7] همان، ص‏285.

[8] همان، ص‏283.

[9] همان، ص‏252.