بازگشت

سخني از عقلانيت و عقول


پس از پايان چاپ اين كتاب، و پيش از آماده سازي اوراق آن براي صحافي و تجليد، تقدير چنين بود كه مقاله اي باارزش و مفصل از«دكتر زكي نجيب محمود» در روزنامه ي الاهرام بخوانم. ايشان در اين مقاله از عقولي غير از اهل بيت عليهم السلام سخن به ميان آورده است. و همين انگيزه، اشتياق، و توجه ويژه اي به آن مقاله را فزوني بخشيد، و تا پايان آن را مورد نقد و بررسي قرار دادم، و در عبارات مختلف آن با انديشه و تدبري خاص به تحقيق و مطالعه پرداختم. زيرا انديشه و ژرفنگري پرسودترين و بليغ ترين اثر را در روان انساني به جا مي گذارد، اين بود كه محتواي مقاله مرا به فضايي متعارض كه هيچ رابطه و انسجام و هماهنگي در آن به چشم نمي خورد، منتقل ساخت. يكي از اين فضاهاي آن چناني (بطور نمونه) فضاي بزرگان و علمايي بود كه مقام و منزلتي در ميان مردم داشته، و به علت افاده و افاضه اي كه دارند از آنها مجسمه هايي به عنوان ياد بود و احترام در ميادين شهر ساخته اند. و ذهنيت ديگر، فضايي از «شمر بن ذي الجوشن» بود، با علم بر اين كه نويسنده بطور مستقيم يا غير مستقيم به اين پليد خائن اشاره اي نكرده، ولي ناگهان چنين ذهنيتي برايم پيش آمد، و ملاحظه كردم، ديدم به قسمتي از نوشته رسيدم كه ذيلا معروض مي گردد:

«دكتر زكي نجيب» مي گويد: «با جمله و عبارات زيبايي از سهروردي؛ فيلسوف و عارف حكيم ايراني؛ در عوارف المعارف برخورد كردم كه شايان كمال دقت و توجه بود، و مي توان آن را در توضيح و توجيه تفاوت و فرق بين عقلانيت و عقول به كار گرفت و آن جمله اين بود؛ شخصي دست خود را پر از دانه هاي گندم كرد و آن را در جاهاي مختلف پخش نمود. يك قسمت از آن روي جاده و سر راه افتاد، طولي نكشيد پرندگان آن را


بلعيدند. و بخشي از دانه ها روي يك سنگ صاف كه لايه نازكي از خاك روي آن را فراگرفته بود، پاشيده شد. اندك نم و رطوبتي در آن خاك و سنگ وجود داشت. دانه ي گندم رشد و نمو كرد تا ريشه هايش به سطح سنگ صاف رسيد. راهي براي نفوذ به عمق سنگ نداشت. گياه نو نهال بزودي به خشكي گراييد، و پژمرده شد. يك قسمت از دانه ها كه قسمت سوم دانه ها را تشكيل مي داد، در زميني پاك اما سرشار از خار و خاشاك پخش گرديد. دانه هاي گندم رشد و نمو كردند تا آن جا كه گياهي جوان سر از خاك بيرون آورد اما خارها او را احاطه و خفه كردند. اين گياهان نو رسيده نيز به تباهي و فساد كشيده و نابود شدند. و بالاخره قسمت باقي مانده ي دانه هاي گندم بر خاكي مساعد و طيب فرود آمدند، كه نه مثل جاده و مسير راه بود، و نه چون آن سنگ صاف و سفت صيقلي، و نه در لابلاي خارها خفه شد. بلكه اين دانه هاي خوش شانس رشد و نمو كردند و به شكوفه و ميوه نشستند... سهروردي در اين تشبيه زيبا مي گويد: «مفهوم آن دانه اي كه بر سر راه و جاده قرار مي گيرد، و پرندگان آنها را ربوده و مي بلعند، مانند شخصي است كه انديشه ها و افكار بسيار ارزشمند و عالي بر او عرضه مي شود، ولي آنها را نمي شنود. شيطان نيز از موقعيت استفاده كرده، اثرات مثبت و سودمند آن را از قلبش مي ربايد، و او را يله و رها در وادي حيرت مي گذارد. مثلي كه در مورد دانه هايي كه روي سنگ صاف پوشيده از كمي خاك زده شد، به شخصي مي ماند كه دريچه هاي گوش خود را به روي فكر و انديشه ي خوب باز كرده و آن فكر و شيوه را تأييد و تحسين كند ليكن در قلب خود اراده ي صادقانه اي در عمل و اجراي آن احساس نكند در نتيجه اثر آن فكر وانديشه ي خوب و مفيد چون گرد و غبار از ميان مي رود. بذر و دانه اي كه بر زميني طيبه و مساعد ولي داراي خار و خاشاك فرو مي افتد، مثل شخصي است كه كلام و سخن سودآوري را از شما مي شنود و براساس امكانات و مقتضيات، كوشش در عمل به آن را در سر مي پروراند، اما در مسير راه و هدفش، شهوات كور و گنگ و هوسهاي پليد و كشنده او را از اقدام به آن عمل باز مي دارد. و بالاخره، دانه هايي كه بر زميني پاك و طيب فرو مي غلتند، و آن زمين طوري است


كه هيچ گونه عوامل بازدارنده و موانع رشد و توسعه در آن يافت نمي شود، مانند شخصي است كه طرز فكر و نوعي انديشه ي مفيد و خوب را گرفته، و پس از درك و فهم، آن را به مورد عمل و اجرا مي گذارد، و بين درك مفهوم و عمل به آن، هيچ گونه مانع و حايلي نمي يابد.».

هر كلمه و واژه اي در اين قسمت، خود حكمت و موعظه اي است. گويا و بليغ. گواه من بر مدعايم حالت اول از حالات چهارگانه است، زيرا به زمينه هاي نوشته ي من نزديكتر و مناسب تر است. و آن مثالي است كه در آن مي گويد: «مانند شخصي است كه انديشه ها و افكار مفيد و خوب و عالي با صدايي رسا بر او عرضه مي شود، ولي آنها را نمي شنود. شيطان نيز از موقعيت استفاده كرده، اثرات مثبت و مفيد آن را از قلب صاحبش مي ربايد، و او را در وادي حيرت رها مي كند». اين مثال كاملا و به طور حقيقي نه مجازي بر «شمر بن ذي الجوشن» صدق مي كند، و به طور دقيق با او تطبيق دارد. همين جا بود كه او به ذهنم متبادر شد و نه هيچ كس ديگر.

در روز دهم محرم امام حسين عليه السلام با صدايي بلند و رسا مي فرمايد: «اي مردم سخن مرا گوش كنيد، و عجله و شتاب نكنيد، تا چند كلامي شما را موعظه كرده، پند دهم، و حقي را كه بر گردن من داريد، ادا كنم، تا عذرها و بهانه ها را براي شما تشريح نمايم...».

تا پايان كلام گهربار و گرانسنگ و جاودانش كه راويان حديث آن را چنين گويند: «هيچ متكلم و صاحب سخني هرگز، نه در گذشته و نه در آينده، گوياتر و بليغ تر از منطق او را نشنيده است». اما شمر بن ذي الجوشن به امام مي گويد: من نمي فهمم تو چه مي گويي؟! كه حبيب بن مظاهر در پاسخ مي گويد: و من گواهي مي دهم كه تو در آن چه مي گويي (من نمي فهمم تو چه مي گويي!» كاملا صادق هستي؛ زيرا خداوند بر قلبت مهر خاموشي و جهالت زده است. البته اشتباه است كه فكر كنيم اين ويژگي و توصيف منحصر و مختص به «شمر» است، بلكه اين معيار و ميزاني است براي سنجش هر كس كه كلام و سخن حق و عدل را مي شنود، ولي اثري در وجود و عملش احساس نمي كند. و چه فرقي است بين كسي كه سوء نيت دارد، و كسي كه بي تفاوت است و خنثي و نيز چه تفاوتي است ميان كسي كه اقدام به قتل حسين عليه السلام مي كند، و


كسي كه به خاطر ضعف و عجز و زبوني قادر به انجامش نيست! ولي ساكت و خموش در كنجي بي تفاوت و خنثي نشسته است! اين است كه معيار و بنياد همه چيز تقواست، و غير متقي درباره ي خود هر چيزي را بدون استثناء جايز است انجام دهد!.

و السلام علي من اتبع الهدي

سؤالات

1- تمثيلي از سهروردي در مورد چگونگي فرق ميان عقول ذكر كنيد.

2- شمر در روز دهم محرم در مورد خطابه ي بليغ امام حسين عليه السلام چه گفت و حبيب بن مظاهر چگونه پاسخش داد؟