بازگشت

معاويه و عمروعاص


دكتر نجيب زكي محمود در صفحه ي 34 به بعد مي گويد: معاويه پيراهن و انگشتر و يكي از انگشتان عثمان را بر سر در يكي از شبستانهاي مسجدي در دمشق آويخته بود، تا بدين وسيله خشم مردم را بر قاتلين عثمان برانگيزد، و فزوني بخشد. وقتي پيراهن و انگشتر و انگشت را بر مي داشت، مردم از طلب ثار و انتقام عثمان سست مي شدند. اين توطئه به تحريك عمروعاص صورت مي گرفت... عمرو عاص در اين نقشه ي شيطاني بسيار زيرك و كوشا بود، او در حقيقت با اين كار مي خواست دنياي خود را آباد كند نه آخرت خويش را. خود او نيز به همين حقيقت اشاره اي زيركانه دارد كه صراحتا دو بار آن را مطرح كرده است: يكبار به دو فرزندش به هنگامي كه در مسير رفتن به سوي دمشق پس از بيعت با علي عليه السلام بود. و يك بار در حضور معاويه وقتي كه او را در دمشق ملاقات مي كند و از او برمي گردد. كه در اين مرحله عمروعاص، معاويه را با سرزنش و عتاب مورد خطاب قرار داده و مي گويد: «بخدا اگر همراه تو براي انتقام و طلب خون خليفه (عثمان!) جنگ كرديم، در نفس قضيه چيزي نبود كه بگوييم تو به خاطر اين كه سابقه و فضل و خويشاوندي او را پاس مي داري، مي جنگي، خير، اين طور نيست، بلكه اگر ما جنگ مي كرديم صرفا براي مقاصد دنيوي مسأله بوده است».

آنگاه نويسنده با تفسير و تحليلي بر آن سخن مي گويد: «من به شدت ميل دارم كه نظر خوانندگان را به اين موضع گيري عمروعاص جلب كنم، و متذكر شوم كه عمروعاص در اين موضع، خود جزئي از ميراث و فرهنگ موروث ماست. و نيز معاويه و علي عليه السلام دو جزء ديگر اين ميراث مي باشند. بنابراين اگر يكي از اين سه نفر - يعني علي عليه السلام -


مسير حيات و زندگيش براساس خشيت الهي و لوازم اين خشيت باشد، آن گونه كه از اين نمونه ي ايده آل و الگوي بي مثال در رفتار و مقاصد و نياتش برمي آيد، آن دو نفر ديگر عمروعاص و معاويه مسير زندگيشان تمايل به دنيا و مافيها، و رغبت شديد به جاه و سلطه و مقام مي باشد».

و در صفحه 45 مي گويد: «اما وجه شگفت آور و اعجاب انگيزي كه متأسفانه در طول مدت حيات خود به تحرير و نگارش آن موفق نشدم، مسأله جمع همه ي عوامل شگفت آفرين و زيبايي است كه در يك مرد حضور دارند. علي عليه السلام در حالي كه تك سواريست كه به خوبي با شمشير و اسبش مي جنگد، در همان حال يك رجل سياسي است كه با منطق سياست به مذاكره و گفت و گو مي نشيند، و در عين حال اديبي است كه به زيبايي سخن مي گويد و به خوبي و به راحتي قادر به تركيب واژه ها در زيباترين نوع تركيب ادبي ممكن مي باشد. يك سياسي كار در زمان ما، شايد برخوردار از موهبت شيوايي در كلام و خطابه، و نويسندگي باشد؛ اما همين سياستمدار، فاقد هنر و مهارت نظامي و رزمي و شجاعت نبرد در ميدان جنگ است. و باز همين سياستمدار فاقد آن نوع فلسفه و حكمت فلاسفه اي است كه صاحب خود را به تمام جهان هستي پيوند دهد، و با احكامي موجز و ثابت كه تا ژرفاي حقيقت نفوذ دارد، حكمت آفريند، اما تمامي اين ابعاد و اضداد و كيفيات تنها در يك مرد نهفته و گرد آمده، و آن «علي بن ابي طالب» عليه السلام است».

عبارت پي آمده؛ عبارت جامع و مانعي است كه مي گويد: «پيوند تمام جهان هستي در احكامي موجز و ثابت كه در اعماق حقيقت نفوذ دارد». اين محصول و نتيجه بررسي و مطالعه ي دقيق نهج البلاغه است. و اين كلام زيبا؛ خود پاسخگوي آنهايي است كه در اسناد نهج البلاغه به امام علي ترديد و تشكيك دارند. زيرا نهج البلاغه آينه ي تمام نماي انديشه ها و حكمت هاي خود علي عليه السلام است نه هيچ كس ديگر.