بازگشت

صلح امام حسن


گروهي را رجال قديم و جديد شيعه در مورد صلح امام حسن عليه السلام و انقلاب امام حسين عليه السلام، و درباره ي تفاوت عوارض و حوادث هر يك،


سخن ها گفته، و چيزها نوشته اند. و در اين زمينه كتابهايي خاص نگاشته اند، و هر كدام به نوبه ي خود با منطقي محكم و استوار ثابت كرده اند كه اين دو امام بزرگوار، در رفتار خود متأثر از يك مصدر و منبع، و به خاطر يك اساس متين عمل نموده اند؛ و آن هم مصلحت اسلام و مسلمين بوده است. و هر يك از ايشان به نحوي كه واجب بوده، عمل فرموده اند... آخرين مطلبي كه در اين مورد مطالعه كردم، «كلمه ي طيبه ي شيخ محمد حسين كاشف الغطاء» كه در ابتداي بخش دوم كتاب امام حسن عليه السلام نوشته ي شيخ باقر شريف قرشي است، مي باشد.

چكيده ي آن مطلب اين است: معاويه سرشار از مسرت و شادي در شهادت اميرالمومنين بود، اما در بيعت امام حسن عليه السلام فرزند نبي، و گل خوشبوي رسالت، تحت فشار رواني و دغدغه و اضطراب شديد قرار داشت. او مي ديد كه امام حسن عليه السلام در بين مسلمين، از محبوبيتي خاص برخوردار است معاويه دريافت كه هيچ گونه راه فرار و گريزي از اين معركه ندارد، بنابراين تنها راه چاره را در ايجاد فساد مالي و مفاسد اقتصادي و رشوه و تطميع در ارتش امام حسن عليه السلام يافت، و سران ارتش امام حسن را با پول و رشوه، غلام حلقه به گوش خود نمود؛ در پي اجراي چنين توطئه اي، صلح تحميلي را كه از نظر ما شيعيان يك آتش بس، موقت بود، بر امام تحميل كرد. درست مانند شرايطي كه در آن، با حيله گري و دغل كاري، قرآن را بر سر نيزه نمود. ثانيا توده ي مردم نيز براي صلح و آتش بس لحظه شماري مي كردند زيرا مصيبت هاي جنگ، روحيه ي آنها را سست و خسته و ناتوان كرده و دعوت به جنگ مجدد براي آنها بسيار سنگين و غير قابل تحمل مي نمود.

شرايط امام حسن عليه السلام از نظر سياسي، و ادامه ي جنگ دشوار شده بود. اگر جنگ را بر صلح ترجيح مي داد، مي گفتند: خون مسلمين را ريخته است، و اگر امام در جنگ مغلوب مي شد (كه احتمال آن امكان پذير بود) اولين سخني كه گفته مي شد اين بود كه او خود را به كشتن و هلاكت افكند... اين است كه صبر بر صلح تحميلي براي حفظ اسلام منطقي تر به نظر مي رسيد. در حالي كه خاري در چشم، و استخواني در گلو داشت، (درست مانند


شرايطي كه پدرش اميرالمؤمنين تعبير مي فرمايد) لذا با اكراه و از روي ناچاري آتش بس را قبول فرمود...

كاشف الغطاء مي گويد: امام حسن عليه السلام با اين اقدام انقلابي در جهت پذيرش آتش بس، مي خواست نيات پليد معاويه را بر توده ي امت افشا كند، زيرا مردم غالبا مواضع علني و آشكار جريانات و امور را به حساب مي آوردند، و از حقايق پشت پرده بي خبر بودند.

حداقل سودي كه از اين آتش بس تحميلي عايد شد اين بود كه معاويه را رسوا و مفتضح كرده و شناخت مردم را نسبت به كفر و ستم و حيله هاي بني اميه فزونتر ساخت و همين كافي بود.

اگر اين صلح و آتش بس نمي بود، معاويه، زياد بن ابيه را به پدرش ابوسفيان ملحق و منتسب نمي ساخت. و حجر بن عدي و صحابي جليل القدر، عمر و بن حمق را نمي كشت، و به وسيله ي عوامل نفوذي خود با سم، فرزند پيامبر را به شهادت نمي رساند، و براي فرزند زنازاده ي خويش، يزيد، بيعت نمي گرفت.

اين خلاصه ي اظهارات شيخ اجل و گرانقدر ما بود. همين جاست كه تفاوت شرايط سياسي - اجتماعي و نظامي امام حسن عليه السلام به گونه اي ويژه، شرايط استثنايي را تحميل مي كند. اما يزيد و ابن زياد از امام حسين عليه السلام مي خواهند كه مزاحم حكومت ستمگرانه آنها نشود، و دست از تحرك و اعتراض و مبارزه عليه رژيم اموي بردارد، كه آنها هر چند مي خواهند انجام دهند. در غير اين صورت بايد سرش را از بدن جدا، و سينه و پشت او را وحشيانه مورد هجوم و تاختن و كوبش قرار دهند. اين جا بود كه امام حسين عليه السلام به شرايط ننگين يزيد اشاره مي كند، و مي فرمايد: آگاه باشيد كه اين زنازاده، پسر زنازاده مرا بين دو امر مخير ساخته است: بين مرگ با شمشير، و ذلت و خواري. هيهات كه ما پذيراي ذلت و تسليم و خواري باشيم... نه، به خدا سوگند، هرگز مانند افراد ذليل و زبون دست بيعت به او نخواهم داد، و همچون بردگان اقرار به حاكميت و پذيرش سلطه ي او نخواهم كرد (و يا مانند بردگان كه از سلطه و ستم اربابان فرار مي كند، من هرگز فرار نخواهم نمود).

حسين عليه السلام از ابن زياد، و ارتش مجهز او خواست كه بگذارند به همان


جايي كه بودند بازگردند، و او را رها كنند كه كار خويش به انجام رساند، و رسالت عظيم خود را تحقق بخشد. اما ستمگران امتناع ورزيدند، و گفتند: يا بايد بيعت كند يا كشته شود!

با اين تفاوت بزرگ و اختلاف عميق در شرايط هر يك از دو امام، آيا جايز است كه عاقلي بگويد: بايد امام حسن عليه السلام نيز همچون امام حسين شهيد مي شد؟ امام حسن عليه السلام برادر امام حسين عليه السلام، و هر دو از يك پدر و مادرند. و هر دو سرور جوانان اهل بهشت، و گلهاي خوشبوي گلستان رسالت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم هستند، اگر اولي صلح تحميلي را مي پذيرد، و دومي به شهادت مي رسد، هر دو بزرگوار براي اطاعت از خدا، و اثبات مقام اخلاص در عبادت، و دفع زيان فزونتر با زيان كمتر، و رعايت اصل «اهم فالاهم» مي باشد؛ نه ترس از مرگ، و نه ميل و رغبت به حيات دنيوي... هيچ يك عامل جاذبه و دافعه ي آنها نبود. آن بزرگواران جز به مصلحت اسلام و مسلمين به چيزي نمي انديشيدند.