بازگشت

ما جزء باطني ها نيستيم


چيزي كه مرا برانگيخت تا سخناني از دكتر عبدالرحمن بدوي با نقل از پروفسور كوربن را متذكر شوم، اين سخن بود كه مي گويد: انديشه ي شيعي براساس دو پايه استوار است: 1- تأويل باطن، 2- ولايت.

نبوت با حضور محمد صلي الله عليه وآله وسلم در سلسله ي پيامبري خاتمه يافت، يعني محمد صلي الله عليه وآله وسلم آخرين حلقه ي زنجيره اي است كه آيين نويني براي بشريت


آورده. و ديگر، آن كه اين پيامبر بعد از آدم و نوح و ابراهيم و موسي و عيسي عليهم السلام بوده است. [1] .

اما شيعه، پايان نبوت را در همان وقت، در آغاز دوره ي جديدي كه بنام دوره ي ولايت يا امامت است، مي بيند. و به ديگر سخن، امامت لازمه ي تكميل رسالت و استمرار نبوت است. تعبير مستقيم امامت، همان ولايت است. و آنها ولايت را باطن نبوت مي شناسند. بنابراين، نقش امامت كه باطن است، دنباله ي نبوت كه ظاهر است، مي باشد.

مفهوم اين بيان، دو امر است: اول اين كه نقش امامت و رهبري از نظر شيعه از نقطه اي آغاز مي گردد كه نقش نبوت خاتمه مي يابد. اين نسبت و اسناد كاملا درست است و به حق، چرا كه ولايت پيامبر به تنهايي از خود مؤمنان بيشتر است، و به اتفاق همه ي مسلمين مادام كه در ميانشان حضور داشته باشد، هيچ كس در اين سرپرستي و ولايت با او شريك نخواهد بود.

موضوع دوم اين كه: شيعه با فرقه ها و خطوط مختلف خود، آن گونه كه از اين بيان استفاده مي شود، در قلمرو مسلك باطني ها قرار مي گيرد، و براساس آن معتقدند كه: اسلام يا نبوت، داراي ظاهر و باطن است. ظاهر آن، كلام خدا در قرآن، و سنت پيامبرش مي باشد. اما مفهوم باطن اسلام، اين كه در حقيقت در آن سوي ظاهر متون و نصوص قرار دارد، و تا پس از پيامبر مستور و پوشيده باقي مي ماند، و امام آن را كشف و به مردم مي رساند. اين مفهوم از باطن، حقيقت و جوهر اصلي دين را تشكيل مي دهد. اما آن چه كه پيامبر به ابلاغ آن اهتمام ورزيد، صرفا يك حالت قشري و پوسته براي آن حقيقت جوهري مي باشد!!


اين ماحصل و تلخيص بيان كوربن، كه به وسيله ي دكتر بدوي نقل گرديده، مي باشد.


پاورقي

[1] صاحبان شريعت از پيامبران پنج گانه يا پيامبران اولوالعزم عبارتند از: نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و محمد صلي الله عليه وآله وسلم. آدم جزء آنها نيست، چرا که خداوند در آيه‏ي 115 سوره طه مي‏فرمايد: با آدم عهد و پيمان بستيم ولي او را داراي عزم و اراده نيافتيم... و نيز از عيسي آييني سراغ نداريم، و اثري از آن نمي‏بينيم. اقوالي که در ميان مردم است، تماما يک رشته وصايا و نصايح است، و اين کليساست که حرام و حلال مي‏کند نه اناجيل. (مترجم)