بازگشت

منبر حسيني


در اين جا خوب است سؤال شود كه چرا هنگامي كه «استاد مطهري» با گلوله خيانتكاران به شهادت رسيد، اين مصيبت قلب «امام خميني» (ره) را به درد آورد، و اشك معظم له را جاري ساخت و آن مرد باوقار در برابر مصيبت ها و گرفتاريها، اين چنين شد. راستي چرا اين همه بي تابي؟ مگر مطهري چه شخصيتي بود؟

جواب:

استاد مطهري، خطيبي از خطباي منبر حسيني بود كه كارش، افشاندن روح فداكاري و عزت در قلوب مردم، و عاملي در انفجار انقلاب بر ضد ظلم و تجاوز بود و نظير اين دانشمندان و خطبا در ايران به تعداد صدها نفر وجود دارد. آنها در كنار امام خميني و سربازانش، بزرگترين نقش را در تعيين شعارهاي حسيني داشتند و تظاهر كنندگان، آن شعارها را بر ضد شاه مخلوع به كار مي بردند. بنابراين، جاي تعجب نيست اگر امام خميني (ره) در فقدان يكي از مبلغين قيام اسلامي ايران، متألم و متأثر گردد.

رسانه هاي گروهي و خبرنگاران خارجي، اين شعارها را در ايران شنيده و مشاهده نموده اند و درباره ي آنها مطالب زيادي نوشته اند. به عنوان نمونه در مجله ي «المستقبل» [1] چنين آمده است:

به تازگي كتابي در فرانسه تحت عنوان «انقلاب ايران به نام الله» منتشر شده است كه نويسندگان آن عبارتند از: «كليربرير» و «پير پلانشه».


در اين كتاب چنين آمده است:

«در حقيقت، تظاهرات ايران چيزي جز شعار حسين عليه السلام كه از آن سخن مي گفت، نبود. حسين عليه السلام چه كسي بود؟ حسين عليه السلام شهيد شاهدي كه تمام درد و ناراحتي اش متبلور و متجلي در شعارهاي ضد ستم و ظلم ستيزي است. و در حقيقت مجد و عظمت و سربلندي او در شهادتش بود و نه در حياتي كه سرتاسر مورد ظلم و تعدي و فساد واقع گرديده بود.

از اين جاست كه تظاهرات مردم ايران بر ضد نظام و ساواك شاهنشاهي در كليه مراحل، نظير قيام و تظاهرات حسين عليه السلام است.

هم چنين در روزنامه لبناني النهار [2] چنين آمده است:

«استاد «ميشل ابوجوده» گفت: «چه مفهومي دارد كه ايالات متحده آمريكا با كمال قدرت و نيرو، از نظام شاهنشاهي در ايران حمايت مي كند، آيا جز اين است كه اين نظام، منافع آمريكا در ايران و خاورميانه را حراست و حفاظت مي كند؟

و بر آمريكا است قبل از هر چيز معني «تاسوعا و عاشورا» را كه امام حسين عليه السلام در شعاري تفسير كرد، بشناسد و آن عبارت است از اين كلام:

(و الله لا اعطيكم بيدي اعطاء الذليل و لا اقر اقرار العبيد، هيهات ان نؤثر طاعة اللئام علي مصارع الكرام). [3] .

: به خدا سوگند دست تسليم و ذلت به شما نخواهم داد و همچون بردگان با بيعت، شما را به رسميت نخواهم شناخت. هيهات، هرگز اطاعت فرومايگان - نظير ابن زياد - را بر شهادت در راه حق ترجيح نخواهم داد.

به طور خلاصه بايد گفت كه انقلاب اسلامي ايران نه كمونيستي است و نه كاپيتاليستي، (نه شرقي نه غربي) و نه ملي (يعني فارسي و يا تركي و...»؛ بلكه تماما نشأت گرفته از «نهضت امام حسين عليه السلام» و اسلام است و همان گونه كه چهره ي آن را روزنامه ي «السفير» [4] ترسيم نموده است:


«در حقيقت، انقلاب ايران، اولا اسلامي است، و دوم اسلامي است و سوم هم اسلامي است. زيرا رهبري آن، اسلامي است و در كليه ي شاخه ها و راههاي تلاش و نبرد آن، اسلام حضور دارد، و در شعارها و اهداف فقط اسلام است. و به طور خلاصه، داراي ملت مسلماني است كه با قدرت كوبنده و عظيم خويش، شاه شاهان را سرنگون كرد».

آيا پس از اين همه توضيح مي توان گفت: «دين افيون ملتها است؟»

تاريخ قديم و جديد اسلام، اين دروغ و تهمت را به طور جدي رد مي كند زيرا سرطان كشنده ملتها، همان نظامي است كه براي انديشه ي آزاد، احترام و ارزشي قايل نيست. و اين گونه طرز تفكر خيانت آميز (دين افيون توده ها) را گناه و جرمي بزرگ و تجاوزي عظيم بر حقيقت و واقعيت مي داند.

خلاصه ي كلام، آن كه: آيا بر روي زمين، عاقلي وجود دارد كه انسانيت را بدون آزادي بخواهد و يا حداقل تصور كند؟ در واقع ديكتاتوري و استبداد، دشمن بزرگي است كه متوجه انسان و انسانيت است، چه حكومت ديكتاتوري فرد بر فرد باشد يا گروه بر گروهي ديگر.

و اگر شعار «لا اله الا الله» در اسلام نبود، نمي توانستيم بگوييم اسلام يك دين جهاني كامل براي همه ي زمانها و مكانها است. شعار «لا اله الا الله»جامعه بشري را در كليه ي حقوق و وظايف، بر يك سطح متساوي و عام قرار مي دهد.

در پايان مناسب است، كلام پروردگار را كه بر رسول بزرگوارش وحي فرموده است، متذكر شويم؛ خداوند مي فرمايد:

(ما عليك من حسابهم من شي ء و ما من حسابك عليهم من شي ء) [5] .

: نه چيزي از حساب آنها بر تو و نه چيزي از حساب تو بر آنها است.

(فانما عليك البلاغ و الله بصير بالعباد) [6] .

: بر تو چيزي جز تبليغ دين خدا و اتمام حجت بر آنها نيست و خداوند به حال بندگان بينا است.



پاورقي

[1] شماره 119، به تاريخ 2 / 6 / 1979 م.

[2] به تاريخ 20 / 1 / 1979.

[3] بحارالانوار، ج 45، صفحه 7 و 9.

[4] به تاريخ 6 / 4 / 1979 م، صفحه 6.

[5] انعام / 52.

[6] آل عمران / 20.