خط سرخ شهادت از كربلا تا فلسطين و جنوب لبنان
هيچ چيز سينه ي پرسوز مرا آرام و سرد، و روح پرتلاطم مرا آرامش نمي دهد، مگر رحمت و شفقت سلطان عدل و داد...
اما ظلم و ستم و قساوت؛ عواطف و احساساتم را ملتهب و گدازان مي كند. شايد همين دليل تعصب و جانبداري من از اين ارزشها باشد، و شايد كه احساس و آگاهي عميق ندارم به آن حاكمي كه بي گناهي ضعيف به او پناه مي برد، و مجرم و ستمگر از او بيم دارد. به هر تقدير، عادل را دوست دارم، و به او عشق مي ورزم، هر كس كه باشد، و هر ديني داشته باشد. و متنفر و خشمگين هستم، و لعنت مي كنم هر متكبر ستمگر و زورگويي را حتي اگر اهل نماز شب باشد، و روزها را روزه بدارد.
بار ديگر تصادف و اتفاق نيز حادثه آفريد، صاعقه هاي آتش زا و بمب هاي خانمان سوز بر سر توده هاي مردم جنوب لبنان فرو مي ريخت. صاعقه پشت صاعقه، و من همواره با تمام وجود وابسته و همآهنگ با خاك پاك كربلا و مصيبت هاي دردناك آن. زيرا در همان لحظات مشغول نوشتن كتاب الحسين و القرآن بودم، فضاي محيط پر از سر و صدا و غرش هاي گوشخراش بود، و اعصابم ملتهب و هيجان زده... و با چنين اعصاب متشنج و پر التهاب آن چه را مي خوانيد مي نوشتم.
تمام تاريخ بشري، بدون استثنا، از بدو پيدايش آدم تا واپسين طلوع
انسان بر كره ي زمين، از شمرها و يزيدها پر است.
آيا قابيل، آن ظالم، فرزند اول انسان -هابيل - برادرش را ستمگرانه در مذبح شرارت و حسادت نكشت؟ پس كدامين رابطه ي سرخ خون، آنها را بهم پيوست؟ و مي بينيم كه در روند تاريخ فرزندان او اين ظلم را تا روز رستاخيز به ميراث بردند.
تنها تفاوت در اسم و صورت است، صورتكهاي ستم با اسم هاي متفرق و متعدد ليكن ظلم و ستمي واحد، و مصاديقي متغير است.
قربانگاه كربلا، دردناك است و عظيم. در آن جا عفريت نكبت و خباثت جهان شمول و گسترده ي انسانيت، تجسم مي يابد. فرزندان ابوسفيان و هواداران رژيم اموي، خواستند تا از عترت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم با بهاي سنگيني خلاصي يابند و بي دشواري و مشكلات، به سلطنت ننگين و جاهلي خود، مستانه استمرار بخشند. و آن چه نبايد مي شد، در صحراي تفتيده ي كربلا رخ داد، و مسلمين آن زمان بسان خفاشان ساكت، در سكوتي مرگبار و شگفت آور فرو رفته بودند. چنان كه در وصفشان شاعر مي گويد:
«سر فرزند دختر پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم و وصي او - در مقابل دديه ي ناظرين بر فراز نيزه بود - و مسلمين با نگاهشان مي ديدند، و با گوششان مي شنيدند - آنها نه منكر فاجعه بودند، و نه از مصيبت، دردمند و گدازان». [1] .
حماسه ي ملت فلسطين نيز درد آور و عظيم است، چرا كه صهيونيزم ستمگر اين سازمان مافيايي و تروريستي كه تمامي مردم آزاده ي جهان را هدف گرفته تصميم دارد ملت غيور فلسطين را با تمام وسايل تسليحاتي خود نابود و محو سازد، و در نهايت مي خواهد باب اميد و آرزوي بازگشت
را مسدود كنند، تا به تنهايي در فلسطين پاك و عزيز، سكونت كرده و به حيات ننگين خود ادامه دهد.
قساوت و شرارت و كينه هاي صهيونيزم بين الملل كمتر از اميه و دوستداران حكومت اموي نيست. به همين لحاظ مشابهتي خاص در اين برهه از زمان ميان كربلا و فلسطين وجود دارد. و نيز وجه ديگر شباهت، موضع بي طرفي و منفي جهان اسلام، و دنياي عرب در مقابل مسأله ي فلسطين و لبنان است، درست مانند موضع مسلمين آن زمان در مقابل واقعه ي كربلا كه به وضوح تبيين گرديد.
كجاست آن عمليات مشترك و موضع واحد كه بر عليه نقشه هاي شوم و ويرانساز رژيم اشغالگر قدس به كار گرفته شود؟
كجاست آن فريادهاي خشم آلود «نجف» و طنين اعتراض آميز «الازهر» و كنفرانسها و همايشهاي اسلامي عليه آمريكا و هم پيمانان خائن و همپالكي هاي متجاوز او؟
و كجاست انقلاب توده ها و ملتهاي اسلامي و عربي بر عليه طاغوت هاي خائني كه با نفت مسلمين و اعراب، مؤيد و محرك تجاوز اسرائيل گرديده، منابع ذخاير آنها، را غرق در نفت نموده، و بانكهاي صهيونيست ها را مملو از دلار خود كرده اند، تا ارتش صهيونيستي بهتر بتواند آن دلارها را تبديل به اسلحه ي كشنده و نابود كننده عليه مسلمين و اعراب، و هر كس كه دم از حق و عدالت مي زند، نمايند؟
در گذشته، همين آقايان متورم از دلار، چند روزي نفت را قطع كردند، بلافاصله موجوديت غرب به لرزه درآمد، و از اين زلزله كوبنده، هستي اش به مخاطره افتاد. اما به زودي همه چيز به وضع عادي بازگشت، و مجددا تحت مهاميز اطاعت و ذلت كشيده شدند، و ابرهاي تيره در آسمان روابط آنها از ميان رفت، و بهاي سنگين آن را لبناني ها و فلسطيني ها پرداختند!
حماسه ي فلسطين در سال 1948 آغاز گرديد. از آن سال تاكنون، پي در پي آوارگي و مصيبت هايي بر مردم آن سرزمين اشغالي وارد شده است. و هم اكنون كه در حال نوشتن اين فصل هستم، هواپيماهاي اسرائيلي به كرات ارتباط جنوب لبنان را از ميان برده اند، و روستاها و اردوگاههاي
فلسطيني را بمباران مي كنند نشريات و جرايد لبناني، همواره گزارشهاي اين هجوم هاي هوايي وحشيانه را با تصاويري از قربانيان و مجروحين آن به چاپ مي رسانند.
در اين تصاوير كودكان مجروح و تكه تكه شده را مي بينيم كه در بالاي آن با خط درشتي نوشته شده: «كجاست وجدان انساني؟» «كجاست وجدان عربي» و زير آن نوشته شده، نه غرور و افتخار...، نه شهامت... نه انتقام... همه در جدايي و انفكاك و انزوا...
آيا اين واژه هاي كوبنده و گزنده تفسير كامل آن شاعر حسيني نيست كه مي گويد: «و مسلمين مي ديدند و مي شنيدند - اما هيچ يك از اين حوادث دردناك را نه منكر بودند و نه از آن به دغدغه و احساس درد مي آمدند.».
اين جاست كه نقش شعر در گذشته مانند نقش جرايد در عصر حاضر هنرنمايي مي كند. برخي از قسمت هايي را كه جرايد، آن فاجعه هاي صهيونيستي - آمريكايي را تشريح كرده اند، اشاره مي كنم:
«حملات هوايي اسرائيل به روستاهاي جنوب لبنان و اردوگاه هاي پناهندگان به قصد ويرانگري، و نابودي از سر گرفته شد. در نتيجه ي اين حملات دهها نفر از پير و جوان و زن و كودك شهيد و مجروح شدند.
بمب ها، كودكان را نشانه گرفته اند، و در حالي كه آنها در خيابانها بازي مي كردند، به شهادت مي رسيدند. خانه ها را بر سر اهالي آن ويران مي كردند، و اردوگاه ها را به آتش مي كشيدند، و مي رفتند. وقتي مردم براي جمع آوري سريع اجساد كشته شدگان و مجروحين جهت انتقال به بيمارستان ها اجتماع مي كردند، اين جنايت كاران، نيروهاي امدادي و مصدومين را با هم بمباران مي نمودند. وقتي بمباران قطع مي شد، بولدوزرها براي برداشتن آثار ويراني ها مي آمدند، اوضاع به گونه اي بود كه چهره ي خانه ها بوسيله صاحبش شناخته نمي شد. سرهاي تكه تكه شده، دستها و پاها، انگشتان بزرگ و كوچك و اجساد پاره پاره و سوخته شده در اثر بمب هاي ناپالم، در گوشه و كنار، يا افراد خفه شده زير آوار، كه در آن كودكان و پيران و زنان حامله و شيرده، نيز ديده مي شود، در گوشه و كنار به چشم مي خورد».
اين خلاصه ي كامل گزارشهايي است كه روزنامه هاي بيروت از اين فاجعه نوشته اند،بود.
تنها چيزي كه از بيان صريح آن ساكت بودند، و ما براي تاريخ صرفا به منظور خاطرات تلخ و ماندگار تشريح مي كنيم، مسأله اردوگاه هاي فلسطيني در لبنان است كه تحت فشار فقر و احتياج، و سرما و بيماري، و تحقير و آوارگي، و سرگرداني و نگراني و... بدتر و بالاتر از همه، ستم و تجاوز صهيونيستي است كه افراد را از ميان مي برد، و اجساد را مي سوزانند، و پشتيباني آمريكا در تمام زمينه ها به صورتي گسترده، و بي حد و مرز، و يا توأم با ترور و وحشت و تخريب وجود دارد...
آيا تاكنون با دقت به اين فاجعه كه در قرن بيستم، عصر نور و فضا و مشعشع طلايي رخ مي دهد نگاه كرده ايد؟ آيا در طول تاريخ مانند آن را ديده ايد؟ آري مانند آن فقط در صحراي كربلا رخ داده است. اما در قرن هفتم ميلادي، زماني كه فتوحات گسترده ي علمي در زمينه ي اكتشاف نيروي بخار و برق و اتم صورت نگرفته بود.
آري، شبيه همين حوادث دلخراش در صحراي نينوا اتفاق افتاده بود، براي آوارگان دشت كربلا... آنها از نوشيدن آب منع شدند، آنگاه با شمشيرهاي آخته، تكه تكه شدند، و با نيزه ها مجروح، و با سنگها به رگبار بسته شدند... و در انتها، دستها و سرهاشان بريده، و پشت و سينه هاشان با اسبان سترگ كوبيده شد. كودكانشان قرباني، و زنانشان مورد بي حرمتي و فحش و ناسزا قرار گرفتند. اسيرانشان در غل و زنجير شدند، و خيمه هاشان به آتش كشيده شد. سر شهيدانشان بر بالاي نيزه ها رفت. و اجساد بي جانشان را از بلندي به زير پرتاب كردند، و زنده هايشان را با طناب در خيابانها و بازارها چرخاندند. تمام اينها براي يك كلام جاودانه حادث شد، آن هم اظهار كلمه ي حق و به جرم عدالت خواهي و ديگر هيچ با همين دو واژه است كه لبناني ها و فلسطيني ها فرياد مي زنند، و اين تنها گناهشان در عصر دموكراسي و حقوق بشر!!
اين قتل عام ها و كشتارهاي وحشيانه در اين جا و آن جا همه دلالت بر يك چيز دارد، و آن اين كه: پيشرفت در علوم طبيعي و تقدم در علوم فيزيك و شيمي و كشف اتم و ليزر هرگز به مفهوم پيشرفت و تقدم انسانيت
و تجلي شرافت و بيداري وجدان نيست، بلكه اين ساز و كارها، مي تواند ابزار ويرانگر و نابود كننده اي براي جامعه ي انسانها باشد. چنان كه خداوند مي فرمايد:
(ان الانسان ليطغي، ان راه استغني علق / 6)
:هر آينه انسان به سمت طغيانگري مي رود و طاغوت صفت مي شود، همين كه احساس استغنا و بي نيازي كند!
جامعه ي مدني و مدينه ي فاضله هنوز در زمين تحقق نيافته، و شايد وحشيان متمدن مانع تحقق آن شوند، و هرگز با اختراعات و رفتن به ماه و مريخ نيز تحقق نخواهد يافت. هرگز، چنان كه هيچ گاه با افزايش در توليد كالاي مصرفي و توسعه و رشد اقتصادي و انفجار اطلاعات و گفت و گوي تمدن ها متحقق نمي شود. بلكه فقط زماني جامه ي عمل مي پوشد كه حق و عدالت، جهان شمول، و امنيت و آرامش روحي و اخوت و تعاون و تعاضد و وحدت جهاني براساس آن چه كه همه ي مردم مي خواهند (نه فرد بخواهد)، همه جا را فراگيرد.
امام حسين عليه السلام به سردمداران ستم و استكبار مي فرمود: واي بر شما آيا مي خواهيد انتقام قتلي را كه نكرده ام، بگيريد، يا مالي را كه مصرف نكرده، يا قصاص جراحتي را كه مرتكب نشده ام، بگيريد؟
و اينك با زبان فلسطيني ها و لبناني ها به صهيونيست ها و هواداران آنها، و به آمريكاي تروريست و فريب خوردگان آمريكا مي گوييم: آيا ما كسي از شما را كشته ايم، يا زن و كودكي را آواره، يا يك وجب از خاك شما را غصب كرده، يا خانه اي از شما را ويران، و يا عزيزي از شما را ذليل و خوار نموده و عرض و ناموس شما را از ميان برده ايم؟ آيا بارها و به كرات فلسطيني ها به يهوديان و مسيحيان نگفته اند كه بياييد برادرانه در سرزميني واحد، و در سايه ي حكومتي واحد، كه متكبر و مدعي و متجاوز در آن نباشد، زندگي كنيم!
امتناع ورزيدند، و پاسخشان جز طرد و آوارگي و اخراج اهالي منطقه، يا قتل و كشتار با سلاحهاي تخريبي غارتگري به نام آمريكا چيز ديگري نبود. درست مثل داستان درگيري امام حسين عليه السلام با فرزندي نامشروع، و زنازاده اي بنام يزيد كه بفرموده ي حسين عليه السلام:
(الا وان الدعي ابن الدعي قد ركز بين اثنتين: بين السله و الذلة... و هيهات منا الذلة!)
: آگاه باشيد كه اين زنازاده فرزند زنازاده مرا بين دو امر مخير ساخته، يا مرگ با شمشير آخته، و يا ذلت و سكوت... زنهار كه ما پذيراي باشيم!...
تعابير كوبنده ي حسين عليه السلام به رهبران زور و ستم چنين است: «شما طاغوت هاي ستمگر بر اين امت، و دم هاي خبيث شيطان، و كپسول گناهان، و رانده شدگان احزاب، و دور افكنان قرآن».
آيا اين ويژگي ها بر كساني كه موضوع لبنان و ملت فلسطين را مورد تسامح و تجاهل قرار مي دهند و اظهار مي دارند كه لبنان و فلسطين طرفهاي اصلي در مذاكرات صلح مي باشند، صدق نمي كند؟ و آيا صحيح است كه شايع كنيم كه جنوب لبنان، بهاي مقابل قنيطره و كانال سوئز مي باشد؟
و نيز پيام توفنده امام حسين عليه السلام خطاب به مسرفين و مرفهين بي درد كه با لهو و لعب، و ثروتهاي باد آورده و نامشروع و رانت خواريهاي غير قانوني، دستاوردهاي حرام را بالا مي كشند، و اسراف ها و تبذيرها و ولخرجي هاي مستانه مي كنند، و هيچ توجهي به منتقدين و شاكيان و معترضين و محرومان و طبقات آسيب پذير جامعه ندارند، و ترس و حسابي از دين و وجدان نمي برند آيا نمي بينند كه عرقوب و جنوب لبنان در ميان آتش آتشبارهاي توپخانه دشمن و هواپيماهاي متجاوز آن مي سوزد!؟
ثانيا، تمام جهان كنوني نسبت به آن چه كه در لبنان و فلسطين اتفاق افتاده، و يا روي مي دهد، مسؤول هستند. به ويژه آمريكاي جنايتكار و استثمارگر، متجاوزي كه به اسرائيل غاصب براي كوبيدن مردم لبنان و فلسطين و در بيانيه ي مشترك آمريكايي - اسرائيلي، چراغ سبز نشان مي دهد. و به خصوص جهان عرب، و مرتجعين خود فروش و سران ملتهاي محروم عرب، كه داراي قدرت نفت و نيروي مالي فراوان و ميلياردها سپرده ي نقد در بانكهاي صهيونيستي، و غربي هستند. لبنان به خاطر فلسطيني و فلسطيني ها، خيلي بيشتر از تمام دولتهاي عربي، بلكه كشورهاي اسلامي و غيره، مصيبت ها را تحمل نموده است، و از اين مصيبت هاي فيزيكي بالاتر مصيبت تحمل شعارهاي پوچ و تو خالي و نفاق هاي پنهان و
آشكار است كه همواره از تمام دوستان و رفقايش اين جمله ي نامبارك را مي شنود: «محكوم مي كنيم، و يا تأييد مي كنيم، و با شماييم». يا همواره مي گويند: به به و آفرين به عرب و عربيت، و احسنت به همايشهاي اسلامي كه دهها بار اين جا و آن جا منعقد گرديده و مي گردد ولي هيچ چيزي عليه حملات، تهاجمات اسرائيل جز همان احسنت و به به و صدور بيانيه هاي تكراري و كليشه اي حاصل نگرديده است.
در حقيقت اين به به و چه چه ها نه تنها اثري در جنايات مكرر آمريكا و اسرائيل اشغالگر نداشته است بلكه اين شيوه و امثال آن انگيزه ي پيدايش مقاومت فلسطين، و رويكردي مأيوسانه و غير موفق، و يك سري عمليات انتحاري و انفجار خشمگنانه عليه غاصب و مغصوب، و سالب و مسلوب گرديده است.
چنان كه حوادثي انتقامجويانه در مونيخ، و معالوت، و شمونا، و نهاريا بوجود آورد كه خود معلول عكس العمل همان بي تفاوتي هاست. و همان طور كه گفته اند: «اگر مسبب نباشد، علت فاعلي، توفيق و تحقق نمي يابد.»
باز مي گردم به بيان شرح حال كشورم لبنان، و پرسشم را تكرار مي كنم: گناه لبنان چيست كه پس از قطع ارتباط، اسرائيل شب و روز كشتار وحشيانه... ويراني... آواره سازي... آتش سوزي و اسارت را از سر گرفت؟ و اين همه درندگي و زيان و خشونت براي چيست؟
آري لبنان گناهي نابخشودني دارد! و آن اين كه ملت فلسطين را بعد از 1948 كه مي رفت مطلقا به فراموشي سپرده شود، و با توطئه ي صهيونيست ها و آمريكايي ها به نابودي كشيده شود، و پس از سالياني دراز كه در اين فراموشي و غفلت بسر مي برد، لبنان موجب تقويت مقاومت فلسطين گرديد تا آن جا كه (مقاومت فلسطين) توانست موجوديت و حضور خود را به طريقي اثبات كند. و نگاه جهانيان را به فلسطيني ها، به عنوان يك ملت معطوف سازد. آري شروع مقاومت از لبنان بود، و اگر لبنان نمي بود هيچ اثري از فلسطين نبود. و همين نقطه ي آغازين، تنها جرم و گناه لبنان، در ميان دشمنان حق و عدالت و انسانيت بوده است.
در حال خواندن جريده ي النهار بودم. به جمله ي جامع و مانعي برخورد
كردم كه گوينده اش رئيس جمهور اسبق لبنان بنام شارل حلو بود، كه در آن گفته بود: «به نظر مي رسد كه ما لبناني ها، مصيبت ملت فلسطين را بر دوش گرفته ايم. اما در زمينه ي كمك هاي تسليحاتي و نيروهاي انساني از طرف دوستانمان، صراحتا بايد بگويم كه تاكنون صرفا يك نوع مجامله و تعارف بوده است. چگونه از نيروهاي سوريه و مصر كمك نخواهيم، آيا دو ارتش به قطع ارتباط با متجاوزين پايبند و متعهد خواهند بود؟ ما طالب كمترين كمك مالي هستيم. ما از دوستان و برادران خود مي خواهيم كه با تدابير اقتصادي كساني را كه به ادامه تجاوزات اسرائيل اشغالگر كمك مي كنند، تهديد كرده و ما را در راه مقاومت و مبارزه تشجيع و تشويق نمايند. و به نظر مي رسد كه روند مذاكرات سازش، جز به تسليم ما در مقابل اسرائيل، و به انزوا و گوشه گير كردن ما، نيانجاميده است.
باز كردن هر چه بيشتر دست اسرائيل عليه ما، نه به عنوان تدابير صلح، و در جهت روند عادي سازي روابط بلكه به عنوان تصميمات و تدابير جنگي آشكار عليه ما به كار رفته است».
خلاصه كلام شارل حلو (تا آن جا كه من مي فهمم) اين است: صلحي را كه در آن سخن از قطع ارتباط مي باشد، مفهومش سازش و صلح و تسليم لبنان در مقابل اسرئيل، آن هم از روي تصميم و نقشه و تدبير و توطئه اي است كه بين صهيونيست ها و آمريكايي ها وجود دارد مي باشد و در همين راستا، گروهي از اعراب در مقابل اين سازشكاري و عادي سازي روابط متعهد شده، و حتي خود را به اجراي كامل مفاد آن، متعهد ساخته اند.
و بالاخره، هر قدر كه شر و ستم و درندگي اسرائيل بيشتر، و گسترش آن فزونتر شود، ما هرگز در بازگشت اعراب به موضع وحدت مأيوس نشده، مصرتر خواهيم بود. مضافا اين كه بايد از سلاح نفت، و نيز سلاح سپرده هاي فراوان، به نفع مسأله فلسطين و لبنان بهره جست، و تا آن جا كه دشمن اصرار به عناد و لجبازي و خصومت دارد، ما نيز پايمردي و پافشاري كنيم.
سؤالات
1- شاعر در وصف مردماني كه در برابر شهادت حسين عليه السلام بي تفاوت باقي ماندند چه مي گويد؟
2- قتل عام ها و كشتارهاي وحشيانه در جهان بر چه چيز دلالت دارند؟
3- با تكيه بر واقعه ي كربلا وضعيت مردم لبنان را چگونه تفسير مي كنيد؟
پاورقي
[1] مرحوم دکتر شريعتي در فرازي از حماسهي پرشور و گدازش در خصوص «شهادت» امام حسين عليه السلام با بياني شيوا به راستي که حق مطلب را ادا کرده و چنين ميگويد:
دانشمندان و ادبا ميگويند: سال شصت هجري است نهضت علي شکست خورد و امام حسن آخرين رهبر مقاومت در برابر جور و ارتجاع کهن ضد مردمي و ضد الهي، ناچار صلح کرد و سپس خودش نيز مسموم شد و از ميان رفت و ديگر هيچ کاري فايده ندارد و فقط بايد به مسائل ديني و معارف الهي و تحقيقات فقهي و کشف و شهودهاي عرفاني پرداخت و از اين طريق مردم را با افکار و حقايق اسلامي آشنا کرد و اسرار معنوي و وجوه علمي قرآن را استنباط نمود. غور در معارف و حکمت و الهيات، فلسفهي ماوراء، رموز قرآن: فصاحت، بلاغت، معاني و بيان و بديع و تعليم و املاء حديث و مطالعهي سيره و مغازي و فقه و به هر حال، تحقيق و تعليم و تبليغ ديني و احکام اسلامي و گسترش فرهنگ اسلام و خدمت فکري و علمي به اسلام و جامعهي مسلمين و دگر هيچ!
عجبا که روشنفکران يعني شيعيان علي و حتي خويشاوندان علي و نزديکان اهل بيت که همه چيز برايشان روشن است و بنيهاشم نيز در پاسخ اين پرسش که: «اکنون چه بايد کرد»؟ همه، از يک کنار ميگويند: هيچ کار! چون هر کاري نتيجهاش شکست است. چون نميتوان، قصهي «مشت و درفش» است، با دست خالي جلو نيزه و تيغ و تير رفتن وظيفهي شرعي نيست. بلکه اشکال هم دارد، آدم مسؤل و مؤآخذه ميشود. و لا تلقوا بأيديکم الي التهلکه! جهادي که سرنوشتش شکست و مرگ حتمي است و انتحار است و به سود کفر و ظلم است. فايدهاي ندارد.[به ياد آوريد نصايح خويشان مهربان و دلسوزي را که هنگام خروج امام حسين عليه السلام او را با چنين منطقي از رفتن باز ميداشتند و به «ماندن» ميخواندند و عبدالله جعفر همسر زينب بزرگ[که زينب از او طلاق گرفت تا در راه برادر آزاد باشد!) - که در مدينه ماند - محمد حنفيه برادر امام و...]و به جاي آن اگر بنشيني آرام بگيري و به تربيت مردم و تعليم قرآن و تبليغ احکام و نقل احاديث پيغمبر مشغول شوي مفيدتر است.
ميبينيم که همه، درباريان و مقدسان و دانشمندان و حتي شيعيان! - يعني روشنفکران حق پرست و حقشناسي که جبههي اجتماعي و فکري و - سياسيشان کاملا مشخص است و اکنون - سال 60 هجري - همه با هم، در پاسخ اين «پرسش عصر»، همآوازند و بياستثناء، فتواي همه اين است که: نه! و در اين ميان، تنها يک مرد آن هم يک مرد تنها فتوي ميدهد که: آري!
يعني چه «آري»؟ يعني که در عجز مطلق، در ضعف مطلق، يک انسان آگاه و آزاد که ايمان دارد - در عصر سياسي و سکوت - در برابر غصب و جور، باز هم مسئوليت جهاد دارد.
فتواي حسين اين است: آري! در «نتوانستن» نيز «بايستن» هست. براي او «زندگي عقيده و جهاد» است. بنابراين اگر او زنده است، و به دليل اين که زنده است مسئوليت جهاد در راه عقيده را دارد. «انسان زنده»، مسئول است، نه تنها «انسان توانا» و از حسين زندهتر کيست؟ در تاريخ ما کيست که به اندازهي او حق داشته باشد که «زندگي کند»؟ و شايسته باشد که «زنده بماند»؟
نفس انسان بودن، آگاه بودن و ايمان داشتن، زندگي کردن، آدمي را «مسئول جهاد» ميکند و حسين مثل اعلاي «انسانيت زندهي عاشق و آگاه» است.
توانستن يا نتوانستن و ضعف يا قدرت و تنهايي يا جمعيت، فقط «شکل» انجام رسالت و «چگونگي» تحقق مسئوليت را تعيين ميکند نه «وجود» آن را.
بايد بجنگد، اما سلاح جنگيدن ندارد» و «با اين همه باز هم وظيفه دارد که بجنگد» حسين فتوا ميدهد، تنها او است که فتوا ميدهد:
- آري!
و او، تنها انساني که در پاسخ چنين سؤالي در اين زمان ميگويد: آري! يک مرد تنها است! او از مدينه، خانهي خويش بيرون رفته است تا به مکه آيد، هنگام حج، کنار کعبه - خانهي مردم - در پاسخشان بگويد:
آري!
و از مکه، اکنون، شتابان و حج نيمه تمام، خارج ميشود، تا به روزگار نشان دهد که:
- چگونه؟
اکنون سال 60 هجري است، پنجاه سال پس از مرگ پيغمبر، همه چيز از دست رفته، علي رفته، حسن رفته، ابوذر رفته، عمار رفته، در نسل دوم، حجر رفته و يارانش قتل عام شده،
و ديگر «دارها برچيده، خونها شستهاند».
و افکار و انديشهها به يأس و ظلمت و نابودي و انحراف دچار شده، ظلمت و سکوت و هراس بر همه جا حکومت ميکند:
ابوهريرهها و ابوموسيها و شريحها و ابودرداها که در انقلاب اسلام، در آن عصر درخشان، رجز خوانيها کردهاند و فخرها کسب کردهاند، همه رسوا شدهاند و آشکارا به بيعت کفر و ظلم درآمدهاند و چهرههاي صحابي و مجاهد و مهاجر سر در آخور بيت المال فرو برده و پهلو بر آوردهاند و دست و بازوي جهاد را به دست و بازوي جلاد دادهاند و به نشانهي نياز و ذلت، به دامن يزيد آويختهاند و سايهي شمشير امنيت سرخ را از خراسان تا دمشق گسترده و قتل عامها، شکستها، خيانتها و فرارها و ياسهاي سياه، بر سراسر امپراتوري، مرگ ريخته و نفسها را در سينهها حبس کرده است:
در مزار آباد شهر بيتپش
واي جغدي هم نميآيد بگوش
دردمندان بيخروش و بيفغان
خشمناکان بيفغان و بيخروش
مشتهاي آسمانکوب قوي
وا شدند و «گونه گون»، رسوا شدند
يا نهان سيلي زنان يا آشکار
کاسهي پست گداييها شدند
در مزار آباد شهر بيتپش
دارها برچيده، خونها شستهاند
جاي خشم و کين «عصيان بوتهها»
پشکبنهاي پليدي رستهاند...
... خشمگين ما بيشرفها ماندهايم!
اکنون زمان منتظر يک تن است، همه چيز در انتظار يک فرد است، فردي که تجسم همهي ارزشهايي است که دارد نابود ميشود و مجسمهي همهي ايدهآلهائي است که بيياور، و بيحامي مانده، و مظهر عقيده و ايماني است که بهترين پاسدارانش به خدمت دشمن رفتهاند.
آري، اکنون در انتظار اين است که يک مرد چه ميکند؟
گاه در تاريخ اين چنين پيش ميآيد و اکنون اين چنين پيش آمده است. سال شصت هجري است، پنجاه سال از مرگ پيغمبر آزادي و عدالت و مردم گذشته است عصري پيش آمده است که در آن همه چيز سقوط ميکند همهي ثمرات انقلاب تباه ميشود و يأس، تنها ايمان استوار خلق ميگردد...
آري، در روزگار سياهي که اشرافيت جاهلي جان دوباره ميگيرد، و «زور جامهي زيباي تقوا و تقدس ميپوشد» و آرزوي آزادي و برابري - که اسلام در دلهاي قربانيان زور و زر برانگيخته بود - فرو ميميرد و «جاهليت قومي» ميراث خوار «انقلاب انساني» ميشود و «کتاب راستي» بر سر نيزههاي فريب بالا ميرود و از حلقوم منارههاي مساجد، «اذان شرک» به گوشها ميرسد و گوسالهي زرين سامري بانگ توحيد برميدارد و بر سنت ابراهيم، نمرود تکيه ميزند و قيصر، عمامهي پيامبر خدا بر سر مينهد و جلاد، شمشير جهاد به دست ميگيرد و ايمان «داروي خواب» و «آلت کفر» ميگردد و رنج مجاهدان، همه بر باد ميرود و براي منافقان گنج باد آورده ميآورد و جهاد، قتل عام و زکات؛ غارت عموم، و نماز، فريب عوام و توحيد؛ نقاب شرک و اسلام؛ زنجير تسليم و سنت؛ پايگاه حکومت و قرآن ابزار جهل، و روايت؛ آلت جعل و شلاقها دوباره بر گردهها فرود ميآيد و ملتها دوباره به اسارت پيشين کشيده ميشوند و آزادي باز به بند هميشگي گرفتار ميشود و انديشه به زندان ديرين خفقان و سکوت افکنده ميشود، و تودهها تسليم و آزادگان، اسير و روبهان گرمپوي و گرگان سير و زبانها، يا فروخته؛ به زر، يا فرو بسته، به زور، و يا بريده، به تيغ! و اصحاب، فضيلتهايي را که از دورهي ايمان و جهاد کسب کرده بودند و در انقلاب، بهايي گران يافته بودند، ارزان فروختهاند و افتخارات گذشته را با ولايت شهري مبادله کردهاند و يا از خطر فتنه گريخته و بار سنگين مسئوليت از دوش افکنده و به زاويهي امن عزلت و فراغت پاک رياضت خزيده و سلامت و عافيت خويش را، در ازاي سکوت بر ظلم و رضاي بر کفر، آبرومندانه باز خريدهاند و يا در صحراي ربذه و چمنزار عذراء نابود شدهاند و اکنون، دين و دنيا بر مراد کفر و جور ميگردد، و شمشيرها شکسته، و حلقومها بريده و «دارها برچيده و خونها شستهاند» و موجهاي انقلاب و فريادهاي اعتراض و شعلههاي عصيان فرو مردهاند و همهي جوشها و خروشها فرو نشستهاند و «بر مزار آباد شهيدان» و «قبرستان سرد و ساکت زندگان». شب سياه هراس و خفقان سايه افکنده و بر ويرانههاي ايمان و اميد مسلمانان، «واي جغدي هم نميآيد بگوش»!
«جاهليت جديد» سياهتر و وحشيتر و سنگينتر از «جاهليت قديم»، و دشمن اکنون هوشيارتر و چيرهتر و پختهتر از پيش، و در ميان مردم آگاه، تجربهها همه تلخ و ثمرهي قيامها، شکست و شهادت!
... ناگهان جرقهاي در ظلمت، انفجاري در سکوت! سيماي تابناک «شهيدي که زنده بر خاک گام بر ميدارد»، از اعماق سياهيها، از انبوه تباهيها! چهرهي روشن و نيرومند يک «اميد»، در شب ظلماني «يأس»!
باز از خانهي خاموش و غمزدهي فاطمه - اين خانهي کوچکي که از همهي تاريخ بزرگتر است - مردي بيرون آمد: خشمگين و مصمم، و در هيأتي که گويي بر سر همهي قصرهاي قساوت و پايگاههاي قدرت، آهنگ يورش دارد، و گويي قلهي کوهي است که آتشفشاني بيتاب را در دل خود به بند کشيده است و يا تندبادي است که خداوند بر اين قوم عاد فرو فرستاده است و اکنون به وزيدن آغاز ميکند!
مردي از خانهي فاطمه بيرون آمده است! مدينه را مينگرد و مسجد پيامبر را! و مکهي ابراهيم را، و کعبهي به بند نمرود کشيده را، و اسلام را و پيام محمد صلي الله عليه وآله وسلم را، و کاخ سبز دمشق را و گرسنگان را و در بند کشيدگان را و...
مردي تنها!... مردي از خانهي فاطمه بيرون آمده است! بار سنگين همهي اين مسئوليتها بر دوش او سنگيني ميکند او وارث رنج بزرگ انسان است و تنها وارث آدم، تنها وارث ابراهيم و... تنها وارث محمد! و...
مردي از خانهي فاطمه بيرون آمده است، تنها و بي کس، بادستهاي خالي، و يک تنه بر روزگار وحشت و ظلمت و آهن يورش برده است. جز «مرگ» سلاحي ندارد! اما او، فرزند خانوادهاي است که «هنر خوب مردن» را، در مکتب حيات، خوب آموخته است.
در اين جهان، هيچ کس نيست که همچون او، بداند که: «چگونه بايد مرد»؟ دانشي که دشمن نيرومند او - که بر جهان حکومت ميراند - از آن محروم است، و اين است که قهرمان تنها، به پيروزي خويش بر انبوه سپاه خصم، اين چنين مطمئن است، و اين چنين مصمم و بيترديد، به استقبال آمده است.
آموزگار بزرگ «شهادت» اکنون برخاسته است، تا به همهي آنها که جهاد را تنها در «توانستن» ميفهمند، و به همهي آنها که پيروزي بر خصم را تنها در «غلبه»، بياموزد که «شهادت»، نه يک «باختن» که يک «انتخاب» است، انتخابي که در آن، مجاهد، با قرباني شدن خويش، در آستانهي معبد آزادي و محراب عشق، پيروز ميشود.
و حسين وارث آدم - که به بنيآدم زيستن داد - و وارث پيامبران بزرگ - که به انسان، «چگونه بايد زيست» را آموختند - اکنون آمده است تا، در اين روزگار، به فرزندان آدم، «چگونه بايد مرد» را بياموزد!
حسين آموخت که «مرگ سياه»، سرنوشت شوم مردم زبوني است که به هر ننگي تن ميدهند تا «زنده بمانند»، چه، کساني که گستاخي آن را ندارند که «شهادت» را انتخاب کنند، «مرگ» آنان را انتخاب خواهد کرد! «و السلام» (مترجم).