بازگشت

بحثي پيرامون حديث كتاب الله و سنتي


در بعضي از احاديث وارد شده كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: «تركت فيكم الثقلين كتاب الله و سنتي» كه سنت به جاي عترت است. حال بايد ديد كدام حديث مطمئن و معتبرتر است؟ و اگر واقعا در صحت حديث هر دو يكسان هستند بنابراين وجه اشتراك آنها در چيست؟

پاسخ: همان طور كه قبلا اشاره شد، پيروي از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم و عمل به سنت مقدس او، به طور كلي از ضروريات دين مبين است. و هر كس آن را انكار كند، اسلام را انكار كرده، و با قرآن خصومت ورزيده است. قرآن مي فرمايد:

(و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)

(حشر / 7)

: آن چه كه رسول خدا به شما فرمان مي دهد، بگيريد و اجرا كنيد. و آن چه كه شما را از آن نهي مي كند، از آن باز ايستيد.

و نيز مي فرمايد:

(فلا و ربك لا يؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم)

(نساء 65)

: به پروردگارت سوگند كه اينان ايمان نياورده اند مگر تو را در مشاجرات و منازعات خود حكم و داور قرار دهند.

(من يطع الرسول فقد اطاع الله)

(النساء / 80)

: هر كس از رسول خدا اطاعت و فرمانبرداري كند در واقع از خدا اطاعت نموده است.

بنابراين ملاحظه مي كنيم حديث «سنتي» هيچ گونه جامعيت و اعتبار قطعي براي ارسال پيام نبوي را ندارد. و مقايسه، ميان حديث «سنتي وعترتي» و حكم و نتيجه گيري در اين كه پس، حديث سنتي صحيح و معتبرتر است - چنان كه بعضي از شيوخ اهل سنت مي پندارند - بيهوده بوده و هيچ دليل و برهاني بر آن مترتب نمي باشد، زيرا قرآن خود تأكيد در اجراي سنت را اعلام اطاعت از اعمال و گفتار پيامبر به مؤمنين گوشزد نموده است.


عمل و گفتار و روش پيامبر، همان سنت اوست. قرآن در موارد عديده پيروي از سنت و اجراي اوامر و مناهي پيامبر را ذكر كرده است. و ديگر آن كه مفروض كه سنت است، مضمون و مفهومش ثابت و بدون تغيير بوده و قبل از پيامبر، خود قرآن در تأكيد آن اصرار ورزيده است. مانند خورشيد، گرچه زبان در موردش خاموشي گزيند، و وجود آن را در كلام اظهار نكند، موجوديتش ثابت و بي چون و چراست. اصولا آيا شايسته است شخص عاقلي بگويد: به نظر من خورشيد وجود دارد، يا بگويد، به نظر من كسي كه نقل قول مي كند كه خورشيد نور و روشنايي دارد، او در نقل قولش راستگوست. همه ي اين براهين و دلايل از جمله موارد بديهي است، و استناد به آنها هيچ ضرورتي ندارد، و جايي در بحث و استدلال باقي نمي گذارد. مثل اين كه بگوييم: (آن چه در جوي مي رود آب است...!) بنابراين بايد مسأله ي ديگري در احاديث محل اعتنا و اعتبار باشد، و آن مسأله عترت و اهل بيت پيامبر به عنوان اسوه ي مجسم و الگوي ناطق است، ضمن آن كه عترت را از حاميان و پاسداران حريم سنت معرفي مي كند مجريان و مفسران كتاب و سنت نيز مي شناساند بنابراين سنت جزيي از كتاب، و در كتاب نهفته، و عترت پاسدار و مجري كتاب است. سنت منهاي عترت كاغذ و مركبي بيش نيست. آگاهان و آشنايان به كتاب و سنت مجريان و مفسران آن مي باشند و آن جز عترت، يعني ائمه اطهار عليهم السلام، افراد يا اشخاص ديگري نيستند.

با توجه به اين مقدمه، مقصود ما در اين بخش از كتاب چنين نيست كه مسأله را در مرز چالشهاي تاريخي خود قرار دهيم، و چهره ي حقيقت را از گرد و غبار جنجالي كه ارباب غرض بر مي انگيزند محفوظ بداريم. بلكه هدف آن است كه حقيقت را از جنبه هاي مختلف اجتماعي و سياسي بررسي كنيم، و حقانيت موضوع را كشف نماييم. و در اين راه هيچ گونه دغدغه اي از دعاوي منحرفين و علماي قلابي و جعالان احاديث مجعول نخواهيم داشت. و با توجه به جنايات و مظالمي كه در جهان اسلام بنام اسلام انجام مي گيرد، بايد مسأله عترت اهميت فراوان و دقت نظر بيشتري را به خود جلب كند، تا رفتار غير منطقي، مشروع جلوه نكند؛ و ستم ها عدالت و خرافات، شريعت به


حساب نيايد. تعجب مي كنيم چگونه عده اي، كتاب و سنت را كه مواد بي روح و خامي هستند، رهبر و پيشواي انسانها قرار مي دهند. كتاب و سنت به مثابه مواد خام و طبيعي هستند كه به دست پيشوايان برگزيده و نخبگان مورد تأييد پيامبر و ائمه ي نور شكل مي يابند؛ در عرصه ي اجتماع با اجرا و انجامشان تثبيت مي گردند.

اما وجه مشترك بين دو حديث «سنتي و عترتي» اين كه؛ حديث عترتي مبين و بيان تفسيري حديث سنتي است زيرا سنت پيامبر دو گونه است: آن چه كه از شخص پيامبر صادر شده است، و آن چه كه از عترت صادر گرديده است، كه به هر تقدير جزء سنت محسوب مي شود. زيرا پيامبر خود مي فرمايد: وجود عترت من پس از من، در جهت بيان و توضيح حق، امتداد ذاتي وجود من، و مانند قرآن حجت بر تمام خلق خداوندند. مؤيد اين بيان، سخن حضرت در مورد اهل بيت است كه مي فرمايد: «اهل بيتي امان لامتي»: اهل بيت من پناه و امان امت است اين حديث در كتاب فضايل الخمسه از كتاب صحاح السته كه از دو صحيح مستدرك (جلد سوم، صفحه 458، چاپ حيدر آباد، سال 1324) نقل شده است، نيز در ذخاير العقبي نوشته ي محب طبري (صفحه 17، چاپ 1356 ه) همراه با حديث «انا مدينة العلم و علي بابها» [1] و حديث «علي مع الحق... [2] و القرآن مع علي [3] ، نقل شده است. و در اصول كافي آمده است كه مردي نظر امام جعفر صادق عليه السلام را راجع به يكي از احكام پرسيد. حضرت فرمود: «ساكت شو، ما هر چه مي گوييم از قول و رأي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نه از روي نظر و رأي و اجتهاد خودمان.» و در روايت ديگري از اهل بيت عليهم السلام است كه مي فرمايد: «اذا حدثناكم فعن رسول الله نحدث» يعني: وقتي ما براي شما سخني يا حديثي مي گوييم؛ از جانب رسول خداست كه حديث مي گوييم. به راستي حديث اين پيشوايان، حديث


جدشان پيامبر اكرم است كه توضيح و تبيين مي شود، و چيزي را بي سبب و بدون سند به پيامبر نسبت نمي دهند.

«در تشيع، اسلام بر دو اساس استوار - طبق توصيه ي شخص پيغمبر كه: «تركت فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتي» قرآن و عترت است. تشيع راستين چنان كه مي بينيم عترت را از خود سنت گرفته است. اصل عترت نه در برابر سنت است و نه در برابر قرآن. حتي در كنار اين دو نيز نيست، بلكه «راه» منطقي و مستقيم و مطمئن قرآن و سنت است. خانه اي كه در آن پيام و پيامبر هر دو حضور دارند، و درش بروي مردم جستجوگر نيازمند حقيقت پرست باز است. خانه ي راستي و عصمت، سردري متواضع، با دروني پرعظمت و ساده، اما سرشار از زيبايي، تنها خانه ي تاريخي كه در آن فريب نيست.

«عترت»، ملاك و معيار شناخت روح اسلام، چهره ي حقيقي پيامبر، و معني و جهت قرآن است. رسالت، يعني عترت؛ و عترت، يعني رسالت؛ و اين هر دو مكمل يكديگر. يكي بي ديگري ناقص است و اساسا وجود ندارد. ارزش اهل بيت تنها به خاطر اين نيست كه اهل بيت پيامبرند، بلكه به اين خاطر است كه، اين خانواده ي خودش يك خانواده سمبليك و ايده آل و آرمان بخش است. يك نمونه ي كامل و متعالي و مثالي از خاندان انساني است. خانداني كه بايد باشد، و همه بايد باشند، و نيستند. و نيازمندند كه نمونه اي باشد تا از آن پيروي كنند، و سرمشق بگيرند.

اين خانواده، خانواده اي است كه اصالت به خويش دارد. نه به خاطر داماد پيغمبر بودن، پسر عموي پيغمبر بودن، دختر پيغمبر بودن، نواده ي پيغمبر بودن. چرا كه، ارزشهاي اعتباري و انتسابي نمي تواند براي ديگران ارزش علمي داشته باشد و براي خود اينان اين ارزش هاي نسبي ارجمند است اما، اگر علي ارزشش در اين است كه پسر عمو يا داماد پيغمبر است و فاطمه در اين كه دختر اوست، براي مردان و زناني كه از اين پيوندهاي خويشاوندي محروم اند، چگونه مي توانند سرمشق و نمونه و امام و اسوه باشند؟ چگونه مي توانند چنان رسالتي در اسلام داشته باشند. يعني چه كه پيغمبر، قرآن را و افراد خانواده اش را براي جامعه اش و آينده دينش و


مردم پيروش بگذارد؟ اگر اين خانواده به پيغمبر هم منسوب نبود، باز الگوي اقتداي انسانها بود، در هر جا، در يونان هم اگر مي بود همين ارزش را داشت.

هر جا خانواده ايي پيدا بكنيد كه مردش «علي» باشد و زنش «فاطمه» و دخترش «زينب» و پسرانش «حسنين»، آن خانواده (عترت) اصالت دارد. انسان به چنين خاندان نيازمند است و از آن چيزي مي آموزد و مي فهمد. براي چه ما به اين خانواده احتياج داريم؟ در چند كلمه، براي شناخت اسلام، براي اين كه «مروان» هم از «محمد» صحبت مي كند و از «سنت پيامبر»، «معاويه» هم همان را مي گويد، در همان زمان، عمر و ابوبكر و عبدالرحمن و عثمان و سعد بن ابي وقاص و همه اين را مي گويند اما، هر كدام جوري مي گويند. پس ما كدام را، كدام چهره را بشناسيم به عنوان چهره واقعي او؟! در تشيع تحريف شده، عترت به عنوان يك خانواده اي است و يك اصلي است كه وسيله شده براي كنار زدن سنت پيامبر، در محاق گرفتن سيماي پيامبر و تعطيل شدن قرآن! و حتي خدشه دار شدن توحيد و توجيه ارزشهاي نژادي و اشرافيت خوني وارثي و لگدمال كردن ارزشهاي علمي و حركت زاي تشيع راستين!» [4] .


پاورقي

[1] اين حديث در دو صحيح مستدرک و تاريخ بغداد و کنز العمال و رياض النضرة و کنوز الحقايق و صواعق المحرقه آمده است.

[2] حديث دوم: در سنن ترمذي و غيره آمد است.

[3] حديث سوم: در مستدرک و صواعق مي‏باشد. به قسمت دوم کتاب فضايل الخمسه فيروز آبادي رجوع کنيد.

[4] تشيع صفوي و علوي: دکتر علي شريعتي.