بازگشت

استراتژي قيام امام در رهبري نهضت


حسين عليه السلام بيش از همه چيز به سرنوشت اسلام مي انديشيد، و مي خواست تا اين نهالي را كه پيغبر صلي الله عليه وآله وسلم در اين شهر از آسمان به زير آورده و اكنون دستخوش تند باد حوادث شده بود، از خطر خشك شدن حفظ كند، مي ديد كه اين نهال رو به پژمردگي نهاده، و بسي محتاج آبياري است، و اين وظيفه اوست كه با خون خود و جوانانش اين نهال نورس را آبياري كند و آن را از سقوط حتمي نجات بخشد.

حسين عليه السلام تا فرا رسيدن ايام حج در مكه ماند، و در طي اين مدت مردم كوفه نيز او را راحت نمي گذاردند، و با فرستادن نامه هاي فراواني كه گويا تعداد آن از دوازده هزار هم تجاوز كرده بود، او را به سوي خود دعوت مي كردند، سرانجام حسين بن علي عليه السلام هم براي آن كه آنها را بدون جواب نگذارده باشد، و ضمنا از اوضاع واقع كوفه نيز مطلع گردد. پسر عموي خود مسلم بن عقيل را كه جواني برومند و عاقل و كاردان بود، به عنوان سفير به كوفه فرستاد، كوفيان پس از مرگ معاويه به موجب تلون ذاتي خود به اندازه كافي دچار هيجان شده بودند، خانه «سليمان صرد خزاعي» را كه از بزرگان شهر و از صحابه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بود ستادكار خود قرار داده، اجتماعات خود را عليه يزيد در آن جا تشكيل مي دادند و در همان جا بود كه نامه هاي خود را انشا نموده به سوي حسين عليه السلام مي فرستادند.

حسين عليه السلام لازم ديد كه اين همه شور و غوغا را اگر چه ريشه عميق هم نداشته باشد كنترل نموده و آن را در مسير استراتژي قيام خود به كار اندازد.

حسين عليه السلام هوشمند تر از اين بود كه فريب تلون ذاتي كوفيان را خورده، و تحت تأثير نامه هاي آنها قرار گيرد بالاخره برادرش «محمد حنفيه» در مدينه، و «عبدلله بن مطيع» در مكه، و به علاوه تمام شخصيت هاي علاقمند به حسين عليه السلام همه و همه بدون استثنا او را از رفتن به سوي كوفه برحذر مي داشتند، و بارها بي وفائي كوفيان را به محضرش عرضه نموده بودند، و با اين ترتيب پيدا بود كه حسين بن علي عليه السلام نمي توانست روي كوفيان حساب قاطعي نموده و آنها را از پشتيبان غير قابل تزلزل براي خود بداند، ولي حسين عليه السلام در پي خلافت و به دست آوردن موفقيت نظامي هم نبود، او


نقشه ي ديگري داشت: اگر مردم در ايثار وفاداري ثابت قدم مي بودند، تشكيل حكومت اسلامي از اهداف مهم امام بود.

نقشه ي ديگر امام اين بود كه با جنگ سرد، يزيد را در هم بكوبد و نخستين مرحله ي جنگ سرد ايجاد هيجان در افكار مردم است.

اكنون كه كوفه خود آمادگي خويش را اعلام نموده و در آستانه ي يك هيجان بزرگ قرار دارد چرا حسين بن علي عليه السلام از آن بهره برداري نكند؛ و چرا با سكوت و بي اعتنائي خود آتش مشتعل شده اي را، هر چند هم سطحي و ناپايدار، خاموش سازد.

«مسلم» را به كوفه فرستاد تا با تدابير خاصش كوفه را تا آن جا كه ممكن است همچنان مشتعل و فروزان نگه دارد و خود در مكه ماند تا وظيفه ي بيدار كردن افكار مكيان و حج گزاران را به عهده بگيرد.

در عين حال حسين بن علي عليه السلام از بصره غافل نماند، چه آن كه پس مدينه و مكه و كوفه، بصره اهميتي به سزا داشت، لازم ديد كه بصره را هم در جريان حوادث گذارده، و اين پايگاه بزرگ اموي را نيز متزلزل سازد.

لذا نامه اي به بزرگان بصره از آن جمله: احنف بن قيس، و منذر بن جارود، و يزيد بن مسعود، و قيس بن هشيم، كه همه از استوانه هاي شهر بودند، نگاشته و لحظه خطر را به آنان يادآور شد، اينها اغلب مردماني شريف و علاقمند به دودمان پيغمبر بودند و قلب و دلشان جدا متمايل به دين بود، اگر دين را در آستانه ي خطري مي ديدند. نمي توانستند آرام گرفته و خونسرد از كنار آن بگذرند.

امام حسين عليه السلام در طي آن نامه ها لحظه حساس خطر را به آنان ياد آور شد، نابودي شريعت و اضمحلال سنت رسول خدا را به آنها گوشزد نمود، اين نامه ها به اندازه ي كافي اثر خود را كرد، و قلوبي را كه در بصره به ياد خدا و فضيلت مي تپيد، دچار هيجان نمود، جمعيت بني تميم، و قبيله بني حنظله، و گروه بني سعد، همين كه از نامه فرزند رسول خدا مطلع شدند، همه و همه آمادگي خود را براي نصرت حق و ياري فضيلت اعلام داشتند.

اما ستمگران جهان هميشه از مجاري غير طبيعي دامنه قدرت خود را گسترش داده و موجوديت خويش را حفظ كرده اند. آنها مي كوشند تا با


ايجاد رعب و وحشت و اضطراب آن چنان محيط خفقان آوري بوجود آورند، كه هيچ كس را قدرت دم زدن نماند!

و اتفاقا ابن زياد هم كه در آن موقع والي بصره بود براي فرو نشاندن آتش انقلاب، از همين راه وارد شد. او با يك سخنراني حاد و آتشين! كه در مسجد بزرگ شهر ايراد نمود، آن چنان مردم را تهديد نمود، و آن چنان محيط وحشت و اضطرابي بوجود آورد كه كسي را ياراي دم زدن نماند.

از گفتار او بوي خون به مشام مي رسيد! گوئي قصابي است كه در مقابل گوسفنداني چند!، حماسه سرايي مي كند. او در آن روز از خونريزي هاي پدر و بي باكي هاي خود سخن به ميان آورد و سرانجام شمشير خود را بر آن آويخته و بر بالاي سر مردم قرار داده و از منبر بزير آمد.

اين سخنان حاد و تند اثر خود را كرد و همانند سدي موقت، جلوي فشار طغيان افكار عمومي را گرفت. بصره كم و پيش آرام شد، شعله هاي احساسات مردم كه از درون قلب پاكشان زبانه مي كشيد به سد وحشت و اضطرابي كه ابن زياد آن را با سخنراني حاد خود فراهم نموده بود برخورد نموده و دوباره به درون قلب آنها بازگشت مي نمود.

ولي اين شعله ها خاموش شدني نبود. مگر مي شود عشق به حق و آزادي و فضيلت را در نهاد انسان ها خاموش كرد، و مگر ممكن است روزي بشريت با ظلم و ستم از در آشتي درآيد؟!...