بازگشت

نويد بازگشت خاندان او


«بشير» پس از اعلام شهادت جانسوز آن حضرت و به راه انداختن توفاني از اشك و آه، افزود: اما اينك نويدتان باد كه يادگار ارجمند حسين عليه السلام، زين العابدين پشت دروازه ي شهر شما فرود آمده و من پيام رسان خاندان و بازماندگان شهيدان قهرمان كربلا به شما مردم هستم؛ و آمده ام تا اقامتگاه و سراپرده ي آنان را به شما نشان دهم!

با اين خبر جانسوز مردم مدينه از زن و مرد گرفته تا پير و جوان و كوچك و بزرگ


از خانه ها بيرون ريختند و شيون كنان به سوي دروازه ي شهر به حركت درآمدند.

اين خبر جانگداز بسان توفاني سراسر شهر را فراگرفت و بانوي پرده نشين و پوشيده اي در آن سامان نماند، جز اينكه بيرون آمد و گريان و شيون كنان و بر سر و چهره زنان، راه دروازه ي شهر را در پيش گرفت. راستي كه آن روز، روزي غمبار بود؛ به گونه اي كه شهر پيامبر روزي جانسوزتر و سخت تر و دهشتناك تر از آن روز به خود نديده بود و آن همه چشمان اشكبار و سوگوار و امواج ناله و فرياد به ياد نداشت!

آري، مردم يكپارچه به آهنگ ديدار يادگار حسين عليه السلام به سوي دروازه ي شهر به راه افتادند و همه ي كوچه ها و راه ها از جمعيت پوشيده شد.

«بشير» در اين مورد مي گويد: من هم بي درنگ خود را به دروازه ي شهر و سراپرده ي زين العابدين رساندم؛ ديدم آن بزرگوار در حالي كه با دستمالي اشكهاي خود را مي گيرد، از سراپرده اش بيرون آمد.

يكي از كارگزاران بيت امامت چهارپايه اي در برابر مردم قرار داد و يادگار حسين در حالي كه سخت اندوه زده بود بر روي آن نشست.

مردم با ديدن آن حضرت فرياد و شيون سر دادند و به او تسليت گفتند و توفاني از غم و اندوه آسمان شهر را فراگرفت. پس از چند دقيقه آن بزرگوار با اشاره ي دست، فرمان سكوت و آرامش داد! و از پي آن غريو ناله و فرياد مردم فروكش كرد و خاموش شد.