بازگشت

بازگشت خاندان وحي و رسالت به مدينه


سرانجام خاندان گرانمايه ي پيامبر و ياران فداكار آنان پس از غيبتي طولاني از مدينه به سوي شهر و ديار خويش بازآمدند.

آنان گرچه رسالت بزرگ و تاريخي خويش را در آن شرايط حساس و بحراني - كه نفي استبداد و انحصار و دين سالاري هراس انگيز اموي بود، با تفسير درست و بشردوستانه ي دين خدا و دعوت همگان به حق و عدالت و هشدار از قانون شكني و بيداد - به شايستگي ادا كردند و با روشنگري و رساندن پيام نهضت عدالتخواهانه و اصلاح طلبانه ي عاشورا به مردم دربند اختناق و خشونت اموي، به پيروزي بزرگ فكري، فرهنگي، معنوي و عاطفي نايل آمدند، اما به خاطر شهادت جانسوز شايسته ترين انسانها و پشت سر نهادن پيكر به خون خفته ي بزرگ پرچمدار آزادي و والايي در پهن دشت خشك و سوزان نينوا بدون يار و ياور و مونس و همراه و بدون پيروزي ظاهري و با چشماني گريان و دلهاي بريان گام بر دروازه ي شهر نهادند؛ در حالي آمدند كه ديدگانشان بر يتيمي و پژمردگي گلهاي بوستان رسالت و كودكان خاندان پيامبر اشكبار بود.

و دريغ است كه من خاك كف پاي آنان نباشم و با اين سروده ام در سوگ آنان شركت نكنم:



و لما وردنا ماء يثرب بعد ما

اسلنا علي السبط الشهيد المدامعا...



آن گاه كه پس از روان ساختن سيلاب اشك بر پيشواي آزادي و نواده گرانمايه ي پيامبر بر كرانه هاي مدينه درآمديم، و آن گاه كه بر اثر باران رنج ها و گرفتارها بر ما، گردن مركب هاي كاروانيان اندوه زده فرود آمد، و گرامي مرداني از خاندان پيامبر و امانت هاي ارجمند او در راه عدالت و آزادي جام شهادت را سر كشيدند، و آن گاه كه شادماني خاندان بني هاشم - كه بسان ماه هاي نورافشان بودند - به گرفتاري و اندوه تبديل شد...، آري، در آن شرايط، ما در برابر سراها و آثار بر جاي مانده از خاندان پيامبر ايستاديم و با قلبي اندوه زده در سوگ جانسوز آنان از ژرفاي دل ناله سر داديم.