بازگشت

خطبه ي شورانگيز و شعورآفرين امام سجاد


يزيد در مسجد جامع اموي محفلي بياراست و مردم را با شگردهاي رنگارنگي - كه در نظام هاي استبدادي و بسته و سركوبگر رايج و شناخته شده است - گرد آورد و به سخنوري - كه گويي خطيب روز جمعه اش بود - فرمان داد تا بر فراز منبر رود و با دروغبافي ها و پرونده سازي هاي رسوا بر ضد سالار شايستگان حسين و پدرش، اميرمؤمنان، و فضيلت تراشي هاي دروغين براي امويان و با ابزار فريب و سلطه ساختن دين خدا بر تازه ترين استبداد و دين سالاري مخوف و دروغين حاكم سرپوش گزارد و در مغز مردم دستكاري كند!

او بر منبر رفت و در ناسزاگويي به اميرمؤمنان و فرزند گرانقدرش، حسين - كه درود خدا بر آنان باد - بسيار شرارت كرد و افراط نمود و در برابر آن شقاوت، به شقاوتي ديگر دست يازيد و زبان به چاپلوسي و ستايش معاويه و يزيد گشود و براي آنان فضيلت ها و ارجمنديهاي دروغين تراشيد و آنان را بت ساخت و ساده دلان و اموي مسلكان را به پرستش آنان سفارش كرد و آنچه خواسته ي شيطاني يزيد بود، بر زبان آورد.


درست در آن شبستان سرد و خاموش بود كه به ناگاه خروشي دليرانه و انديشاننده طنين افكند و سكوت مرگبار را شكست. آن خروش رعدآسا، صداي حق طلبانه و ظلمت ستيز علي، يادگار حسين عليه السلام و سخنگوي انديشمند و ژرف نگر و زمان شناس حركت اصلاح طلبانه عاشورا بود. آن حضرت فرياد برآورد كه:

«ويلك ايها الخاطب، اشتريت مرضاة المخلوق بسخط الخالق، فتبوأ مقعدك من النار.»

هان اي خطيب! واي بر تو! خشنودي خاطر آفريدگان نيازمند و ناتوان را به خشم خداي توانا خريدي! اينك جايگاه خود را در آتش شعله ور دوزخ آماده بنگر و خود را براي آنجا آماده ساز!

[آن گاه آن گرانمايه ي عصرها و نسل ها رو به يزيد كرد و فرمود:

«يا يزيد! ائذن لي حتي اصعد هذه الاعواد، فاتكلم بكلمات لله فيهن رضا، و لهؤلاء الجلساء فيهن اجر و ثواب.»

هاي اي يزيد به من اجازه بده تا بر فراز اين چوبها بروم و سخنان درست و شايسته اي بگويم كه هم خشنودي خدا در آنها باشد و هم اين مردم دربند، بهره ور شوند و به آگاهي و انديشه و پاداشي پرشكوه برسند.

يزيد نپذيرفت، اما كساني كه بر گرد او بودند از او تقاضا كردند كه اجازه دهد.

او گفت:

«ان صعد لم ينزل الا بفضيحتي و فضيحة آل ابي سفيان.»

اگر او بر فراز منبر برود، جز با رسوا ساختن من و نسل و تبار اموي فرود نخواهد آمد! اما آنان قانع نشدند و پافشاري كردند.

يزيد گفت: شما او را نمي شناسيد، من او را مي شناسم او از شيرخوارگي با دانش و بينش و خرد و انديشه سر و كار داشته است.

«انه من اهل بيت قد زقوا العلم زقا.»

او از خاندان بزرگي است كه دانش و كمال را با همه ي وجود چشيده و از خرد و انديشه اي بزرگ و بينش و دانش ژرف و گسترده اي بهره ور است.

اينجا بود كه حس كنجكاوي مردم نيز برانگيخته شد و همه ي آنان تقاضا كردند تا يزيد اجازه سخن به آن جوان دربند بدهد و آن گاه بود كه رهبري خودكامه و مغرور نظام اموي ناگزير از پذيرش طرح هوشمندانه و ستم ستيز و روشنگرانه امام


سجاد عليه السلام - كه با درايت وصف ناپذيرش پشتيباني مردم را در جهت خواست عادلانه و انساني اش برانگيخت - گرديد و بدين سان پيام رسان جنبش اصلاح طلبانه ي عاشورا، بر فراز منبر نشست و پس از ستايش شايسته و بايسته ي خدا و سپاس به بارگاه او، در آن شرايط سخت و دشوار، و در آن جو وحشت و ترور و در پايگاه قدرت شوم اموي و در حلقه ي محاصره دژخيمان و طرفداران تاريك انديش و خشن و بي رحم نظام خلافت، و نيز شرايط نامساعد جسمي و روحي و عاطفي خويش بخاطر فاجعه غمبار عاشورا و اسارت خاندان پيامبر و... سخن جاودانه و تاريخي و انديشاننده و ستم سوز خويش را آغاز كرد و با قوت قلب و علو روح و بيان پرجاذبه و فصاحت و بلاغت و عظمت و شهامت وصف ناپذيري چنين فرمود:

«ايها الناس! اعطينا ستا و فضلنا بسبع، اعطينا العلم و الحلم و السماحة و الفصاحة و الشجاعة و المحبة في قلوب المؤمنين، و فضلنا بان منا النبي المختار محمدا، و منا الصديق، و منا الطيار، و منا اسدالله و اسد رسوله، و منا سبطا هذه الامة.»

هان اي مردم! خدا به ما شش نعمت گران و پرارزش ارزاني داشته، و ما را به هفت ويژگي بر ديگر انسانها برتري و امتياز بخشيده است.

خدا به ما دانش و بينش،

حلم و بردباري،

سخاوت و بخشندگي،

فصاحت و سخنوري،

جوانمردي و آزادگي،

شجاعت و شهامت ارزاني داشته و گستره ي دلها و قلب هاي مردم توحيدگرا و باايمان و آزاده را كانون مهر و عشق ما ساخته است.

و نيز خداي فرزانه، بر ما خاندان پرشكوه وحي و رسالت منت نهاده و ما را بوسيله هفت تن نشان شكوه و عظمت به همگان برتري بخشيده است.

اين نشانه هاي برتري و ملاك هاي شكوه عبارتند از:

1- پيامبر بزرگ خدا، محمد از خاندان ماست.

2- نخستين ايمان آورنده به آن حضرت و دين و آيين آسماني او، اميرمؤمنان از خاندان ماست.

3- جعفر طيار، آن شهيد دلاور راه عدالت و آزادي از خاندان ماست.


4- شير شجاع حق و شير پيامبر خدا، جناب حمزه، آن قهرمان ميدانها و آن سرور شهيدان بخون خفته احد از ماست.

5- دو فرزند ارجمند پيامبر، و دو يادگار عزيز آن حضرت، حسن و حسين از ما هستند.

6- و آن آخرين اميد و آخرين نويد و آن بزرگ اصلاحگر زمين و زمان در واپسين حركت تاريخ و فرجام جهان نيز از ما، خاندان توحيد و آزادي و عدالت و تقواست.

آن گاه روي به مردم كرد و فرمود:

«من عرفني فقد عرفني و من لم يعرفني، انبأته بحسبي و نسبي:

ايها الناس! انا بن مكة و مني،

انا بن زمزم و صفا،

انا بن من حمل الركن باطراف الرداء،

انا بن خير من ائتزر و ارتدي،

انا بن خير من حج و لبي،

انا بن من اسري به الي المسجد الاقصي،

انا بن من بلغ به الي سدرة المنتهي،

انا بن من دني فتدلي فكان قاب قوسين او ادني،

انا بن من صلي بملائكة السماء

انا بن من اوحي الجليل اليه ما اوحي،

انا بن محمد المصطفي.»

هان اي مردم! هر كس مرا شناخت كه شناخت و بايد مسئوليت خويش را دريابد و هركس نشناخت، اينك به دقت بشنود تا من خويشتن را، از نظر نسل و تبار و خاندان و موقعيت اجتماعي و معنوي و انساني بيشتر و رساتر و روشن تر بر او بشناسانم.

هان اي مردم! من فرزند مكه و منايم،

من فرزند زمزم و صفايم،

من فرزند بزرگمردي هستم كه حجرالاسود را با عباي خويش جابجا كرد و بر سر جايش نصب فرمود.

من فرزند بهترين انساني هستم كه جامه احرام بر تن كرده و بر گرد خانه خدا به


طواف پرداخته است!

من فرزند بهترين انساني هستم كه كفش پوشيد و آن گاه براي طواف بر گرد خانه خدا آن را از پا درآورد،

من فرزند بهترين طواف گران و بهترين سعي كنندگانم!

من فرزند بهترين حج گزاران و برترين لبيك گويان به دعوت خدايم،

من فرزند آن بزرگ پيشوايي هستم كه بر آن مركب آسماني سوار شد و در اين فضاي بي كران به پرواز درآمد،

من فرزند آن پيامبري هستم كه شبانگاه، از مكه و از كهن ترين معبد توحيد و رسالت، به سوي مسجد اقصي پرواز داده شد،

من فرزند آن كسي هستم كه در شب معراج و سير وصف ناپذير آسماني اش به سدرةالمنتهي رسيد، و نزديكترين پيام آوران خدا ببارگاه او بود،

من فرزند آن كسي هستم كه در اوج آسمانها با فرشتگان نماز خواند و آنان با شادماني به او اقتدا كردند،

من فرزند آن كسي هستم كه خداي فرزانه، آنچه را مي خواست به او وحي فرمود،

من فرزند محمد، آن پيامبر برگزيده بارگاه خدا هستم.

پس از ترسيم پرتوي از شخصيت والاي پيامبر گرامي، اينك براي به تابلو بردن امتيازات شكوهبار و موهبت هاي فراوان و شخصيت پرمعنويت اميرمؤمنان، فرمود:

«انا بن علي المرتضي،

انا بن من ضرب خراطيم الخلق حتي قالوا لا اله الا الله،

انا بن من ضرب بين يدي رسول الله بسيفين، و طعن برمحين، و هاجر الهجرتين، و بايع البيعتين، و قاتل ببدر و حنين، و لم يكفر بالله طرفة عين ابدا،

انا بن صالح المؤمنين، و وارث النبيين، و قامع الملحدين، و يعسوب المسلمين، و نور المجاهدين، و زين العابدين، و تاج البكائين، و أصبر الصابرين، و افضل القائمين من آل ياسين، رسول رب العالمين، و قاتل المارقين و الناكثين و القاسطين، و المجاهد اعدائه الناصبين، و افخر من مشي من قريش اجمعين، و اول من اجاب و استجاب لله و لرسوله من المؤمنين، و اول السابقين، و قاصم المعتدين، و مبيد المشركين، و سهم من


مرامي الله علي المنافقين، و لسان حكمة العابدين، و ناصر دين الله، و ولي امر الله، و بستان حكمة الله، و عيبة علمه.

سمح، سخي، بهي، بهلول، زكي، ابطحي، رضي،مقدام، همام، صابر، صوام، مهذب، قوام، قاطع الاصلاب، و مفرق الاحزاب، اربطهم عنانا، و اثبتهم جنانا، و امضاهم عزيمة، و اشدهم شكيمة، اسد باسل يطحنهم في الحروب اذا ازدلفت الأسنة، و قربت الاعنة، طحن الرحا، و يذروهم فيها ذرو الريح الهشيم، ليث الحجاز، و كبش العراق، مكي، مدني، خيفي، عقبي، بدري، احدي، شجري، من العرب سيدها، و من الوغي ليثها، وارث المشعرين و ابوالسبطين، الحسن و الحسين، ذاك جدي علي بن أبي طالب.»

هان اي مردم! من فرزند علي مرتضايم!

من فرزند آن بزرگمردي هستم كه با شهامت و اخلاصي وصف ناپذيرش، بيني گردنكشان شرك و بيداد را، پس از روشنگري و خيرخواهي بسيار و پس از ستيزه جويي و حق ناپذيري و زورمداري از سوي آنها به خاك ماليد تا در برابر حق سر فرود آوردند و زبان به يكتايي خدا گشودند و به برابري بندگان او و به حقوق و آزادي و امنيت آنان اعتراف نمودند.

من فرزند آن كسي هستم كه در سخت ترين ميدانها و بحراني ترين شرايط، پيشاپيش پيامبر با دشمن تجاوزكار و مغرور، قهرمانانه مي رزميد؛ و با دو سلاح و نيزه پيكار مي كرد، و دوبار در راه خدا، بار هجرت بست، و دوبار در اوج تنهايي پيامبر با او بيعت كرد، و در روزهاي سرنوشت ساز «بدر» و «حنين» با كفر و بيداد پيكار نمود و در همه ي اين فراز و نشيب ها، لحظه اي به خداي توانا كفر نورزيد و در راه حق و عدالت و آزادي و حقوق انسانها از پا ننشست.

من فرزند شايسته كردارترين ايمان آوردگان،

فرزند جانشيني راستين پيام آوران،

فرزند نابود كننده ي حق ستيزان و تجاوزكاران،

فرزند پيشواي حقيقي ايمان آوردگان،

فرزند مايه ي روشني ديدگان مجاهدان،

فرزند زينت و زيور و آراستگي پرستشگران خدا،

فرزند سالار و سرور نيايشگران با خدا،

فرزند بسيار گريه كنندگان بارگاه دوست،


فرزند شكيباترين شكيبايان،

و فرزند برترين نماز گزاران، از خاندان پيام آور پروردگار جهانيان هستم

من فرزند آن كسي هستم كه جبرئيل و ميكائيل او را ياري كردند،

من فرزند آن كسي هستم كه از حريم حرمت مردم و حقوق، امنيت و آزادي آنان دليرانه دفاع كرد و با خشونت كيشان و بيرون رفتگان از مرزهاي دين خدا، با بيعت شكنان و قانون ستيزان و برترين جويان به پيكار برخاست!

من فرزند بهترين و سرفرازترين چهره ي قريش،

فرزند نخستين ايمان آورنده ي به خدا و پيامبر،

فرزند نخستين قهرمان پيشتاز در اسلام و ايمان،

و فرزند شكننده ي كمر تجاوزكاران و نابود كننده شرك گرايان و بيداد پيشگان و زورمداران هستم.

من فرزند آن بزرگمردي هستم كه بسان تيري از تيرهاي خدا بر نفاقگران و حق ستيزان بود و زبان حكمت و فرزانگي عبادت كنندگان راستين و پراخلاص بارگاه خدا؛ ياري رسان دلير دين و مقررات او بود، و سر رشته دار دين و دولت حق؛ بوستان پرگل و لاله حكمت خدا بود و گنجينه ي بيكران و پايان ناپذير علوم و دانشهاي او.

من فرزند همان پيشواي گرانقدري هستم كه جوانمرد بود و بسيار سخاوتمند و بخشنده؛

بسيار زيبا بود، و داراي سيمايي نورافشان؛

هوشمند بود و دنياي نيكي ها و خوبيها؛

از همه ي پليديها و ناپسنديها پاك و پاكيزه بود و به همه ي ارزشها آراسته؛

از سرزمين حجاز بود و خشنود به خواست خدا و مورد پسند حق؛

پيشگام در والايي ها و شايستگي ها بود و پيشتاز در نيكي ها؛

پيشواي بلند همت بود و داراي اراده آهنين در راه خدا؛

سمبل شكيبايان بود و نمونه ي پايداري در راه حق؛

بسيار روزه دار و روزه گير بود و پاكيزه از هر آلودگي؛

شب زنده دار بود و بسيار نمازگزار بارگاه خدا.

من فرزند آن قهرمان بزرگي هستم كه از هم پاشنده شيرازه ي دشمنان حق و عدالت بود و پراكنده ساز گروه ها و احزاب سركش و حق ستيز و خودكامه.


از همگان پرشهامت تر و قوي دل تر بود، و از همه ي شجاعان نامدارتر و پرصولت تر و پرصلابت تر؛

در برابر حق ستيزان از همه تزلزل ناپذيرتر بود و از همه پايدارتر.

شير غرنده اي بود كه در گرماگرم پيكار و آن گاه كه چكاچك شمشيرها و نيزه ها به هم مي آميخت، تجاوزكاران را بسان آسيا در هم مي نورديد و بسان تندباد و طوفاني كه خار و خاشاك را بپراكند، آنان را از هم پراكنده مي ساخت.

شير حجاز بود و شهسوار عراق

سردار نامدار مكه، مدينه، خيف، مني، عقبه، بدر، و احد بود و پيشتاز بيعت رضوان و هجرت در راه خدا و در جهت خشنودي او؛

سالار عرب بود و شير ژيان ميدان نبرد؛

وارث مشعر و عرفات بود و پدر گرانمايه ي دو نواده ارجمند پيامبر، حسن و حسين....

آري، اين بزرگمردي كه پرتويي از سيماي نورافشان و سبك و سيره انسان پرور و عادلانه اش ترسيم گرديد، نياي گرانقدر من اميرمؤمنان، علي، فرزند رشيدابوطالب است.

آن گاه در ادامه سخنان روشنگر و تاريخسازش در ترسيم پرتوي از شكوه و عظمت مام گرانمايه اش، فاطمه افزود:

«انا بن فاطمة الزهراء،

انا بن سيدة النساء،

انا بن خديجة الكبري،

انا بن المقتول ظلما،

انا بن المجزور الرأس من القفا،

انا بن العطشان حتي قضي،

انا بن طريح كربلا،

انا بن مسلوب العمامة و الرداء....»

هان اي مردم! من فرزند دخت فرزانه ي پيامبر مسلمانان، فاطمه ي زهرايم؛

من فرزند خديجه، آن بانوي بزرگ و توحيدگرايم؛

من فرزند آن كسي هستم كه از روي ستم و بيداد كشته شد؛

من فرزند آن كسي هستم كه سرش از قفا بريده شد؛


من فرزند آن آزادمرد تشنه كامي هستم كه در ساحل فرات با لب تشنه به شهادت رسيد؛

من فرزند آن كسي هستم كه بدن نازنين اش بر روي ريگهاي تفتيده نينوا رها شده؛

من فرزند آن كسي هستم كه عمامه و عبايش را ربودند....

پيام رسان هوشمند و پرشهامت قيام عدالتخواهانه و قانونگرايانه ي عاشورا با شكستن مهر سانسور و دريدن تورهاي اختناق و درهم نورديدن بافته هاي استبداد و به هيچ انگاشتن دژخيمان رسوا، بسان رگبار باران، حقايق را همچنان بر كوير دلها باراند و دروغها، تحريف ها، سمپاشي ها، و تهمت هاي بيشمار و بي حساب رژيم رسوا و دروغپرداز اموي را - كه نزديك به دو دهه، بنام خدا و در ستار مذهب، استبداد و اختناقي رسوا را بر مردم تيره بخت تحميل كرده و حقوق و آزادي و امنيت و كرامت آنان را پايمال ساخته و به زشت ترين جنايت ها دست مي يازيد و هر شرارت و شقاوتي را در حق آزاديخواهان و ظلم ناپذيران، با تحريف مفاهيم مذهبي توجيه مي نمود و خود را نماينده ي خدا در زمين و صاحب اختيار دين و دنيا و هستي بندگان او بخورد ساده دلان مي داد - همه را برملا ساخت، و همچنان به معرفي خويش و ترسيم شخصيت شكوهبار خاندان و نسل و تبار خويش ادامه داد تا صداي شيون و فرياد مردم به آسمان برخاست، و رهبر نظام اهريمني اموي از ترس آگاهي و قيام مردم و از هم پاشيدن شيرازه ي كارها، به چاره انديشي پرداخت كه چگونه پيام رسان شجاع و روشنگر نهضت اصلاح طلبانه ي عاشورا را از ادامه سخن بازدارد؟ درست در ادامه ي بازي با مذهب و باورهاي مورد احترام مردم بود كه رو به اذان گوي خود نمود كه: هان اي اذان گو! ديگر هنگامه ي اذان و نماز اول وقت است، پس اذان بگو....

اذان گوي يزيد برخاست و در ميان سخن امام سجاد اذان را آغاز كرد كه:

«الله اكبر، الله اكبر»

آن حضرت، با رو به رو شدن با اين شگرد يزيد و بهره برداري ابزاري او از مذهب، به احترام نام خدا سكوت كرد و پس از اداي جمله ي نخست از سوي اذان گو، فرمود:

«لا شي ء اكبر من الله.»

هيچ چيزي بزرگتر از خدا نيست.

اذان گو گفت:


«اشهد ان لا اله الا الله»

امام سجاد فرمود:

«شهد بها شعري و بشري و لحمي و دمي.»

مو، پوست، گوشت، خون و تك تك سلولهاي وجود من به يكتايي خدا و بي همتايي او گواهي مي دهد.

اذان گو گفت:

«اشهد ان محمدا رسول الله»

با اداي اين جمله از سوي اذان گو، آن حضرت ندا داد كه: هان اي اذان گو! تو را به حرمت و معنويت محمد سوگند ساكت باش تا من سخني بگويم!

آن گاه رو به يزيد كرد و قهرمانانه خروشيد كه:

«يا يزيد! محمد هذا جدي ام جدك؟...»

هان اي يزيد! اين محمد نياي تو مي باشد يا نياي گرانقدر من! اگر بگويي نياي توست كه دروغ مي گويي و كفر مي ورزي، و اگر بر اين باوري كه او نياي من است، پس چرا فرزندان او را بجرم حقگويي و دعوت به رعايت حقوق و آزادي مردم و عمل به دين خدا و دوري گزيدن از حق كشي و خشونت و بي رحمي و تبهكاري، به خاك و خون كشيدي و بانوان و دختران حرم او را به اسارت آوردي؟ راستي چرا؟ در اينجا بود كه امام سجاد دست برد و گريبان چاك زد... و صداي شيون مردم فضاي مسجد را پر كرد.] [1] .

و اين سراينده ي خوش فكر نيز با الهام از سخنان روشنگرانه امام سجاد چه زيبا سروده است كه:



يا امة كفرت و في افواها

القرآن فيه ضلالها و رشادها...



اي داد بر آن مردم اموي مسلك و اموي كيشي كه كفر ورزيده اند و در همان حال، آيات روشنگر قرآن را - كه در آنها، راه گمراهي و رستگاري جامعه ها و تمدن ها ترسيم شده است - بر دهان دارد!

شما گمراهان روزگار بر فراز منبرها، بزرگمردي را به باد ناسزا مي گيريد كه به


بركت ايمان و جهاد او اين منبرها براي شما برپا شده است؛

اينان از نسل و تبار آناني هستند كه در بدر، به جنگ حق و عدالت رفتند و كشتن حسين نتيجه ي كينه و عقده اي است كه از پيكار بدر بر دل دارند و هنوز فروكش نكرده است.


پاورقي

[1] مؤلف بزرگوار به خاطر رعايت اختصار، تنها فرازهايي از خطبه‏ي شجاعانه و روشنگرانه و دگرگون‏ساز زينب و امام سجاد را آورده است که مترجم آن‏ها را بطور کامل آورد و ترجمه کرد تا سخن کامل گردد.