بازگشت

هرگز چنين نخواهد شد


يزيد آن روز مست قدرت بود و خود را پيروز مي پنداشت و به هر شقاوتي دست مي يازيد و مردم دنياپرست و ناآگاه نيز به او ياري مي رساندند و شاميان بر او، بر اين جنايت هولناك به عنوان پيروزي تبريك مي گفتند.

مردي سرخ رو از شاميان، به نام «ارزق» بپاخاست و نگاهي به دخت ارجمند حسين عليه السلام، «فاطمه» - كه سيمايي درخشان و زيبا داشت - افكند و رو به يزيد كرد و گفت: هان اي اميرمؤمنان اين دخترك را به من ببخش تا به من ياري رساند!!

«فاطمه» با شنيدن اين سخن، بر خود لرزيد و به عمه ي قهرمانش پناه برد و گفت: عمه جان! اين بيدادگران و سياهكاران را بنگر! اينان پدرم را به جرم آزاديخواهي و دعوت به عمل به قانون خدا و پافشاري در رعايت سيره و سبك آزادمنشانه ي پيامبر به شهادت رسانده و مرا در كودكي به سوگ او نشانده اند و اينك در انديشه ي ظالمانه ي بردگي و به استخدام گرفتن من هستند؟!!

بانوي بانوان رو به آن مرد گمراه كرد و شجاعانه فرمود: نه، هرگز چنين نخواهد شد؛ تو اين آرزو را به گور خواهي برد! به خداي سوگند، نه تو چنين حقي داري و نه اميرت، يزيد مگر اينكه بطور آشكار اعلان كفر كند و از دين و آيين ما بيرون رود تا بتواند در مورد خاندان پيامبر چنين دستوري دهد و آنان را به بردگي محكوم سازد.

«لا والله، و لا كرامة لك و لا له الا ان يخرج من ديننا.»

يزيد پاسخ خود را از سخنان روشنگرانه ي بانوي بانوان دريافت داشت و دانست كه از ديدگاه حقوقي و قانوني چنين نخواهد شد؛ اما آن مرد گستاخ دگرباره، خواسته اش را به زبان آورد؛ و يزيد اين بار به سرزنش او پرداخت و گفت: بس كن!


خداي مرگت دهد! [1] .

و آن گاه دگرباره دست به چوب شوم خود برد و ضمن نواختن آن بر لب هاي حسين عليه السلام، به خواندن اين اشعار كينه توزانه و كفرآلود پرداخت:



ليت اشياخي ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الاسل



فأهلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا: يا يزيد لا تشل



قد قتلنا القوم من ساداتهم

و عدلناه ببدر فاعتدل [2] .



كاش نياكان و بزرگان تيره و تبار من - كه در «بدر» كشته شدند - بودند و شيون و فرياد مسلمانان را بر اثر دريافت ضربات نيزه ها در جنگ احد مي ديدند.

آن گاه بود كه از شور و شادماني، فرياد سرمي دادند كه: هان اي يزيد! بزن كه دستت معيوب و بريده مباد!

ما سروران و رهبران آنان را كشتيم؛ ما انتقام خود را گرفتيم؛ و اين كشتار به جاي كشته هاي جنگ بدر بود كه اينك سر به سر شد! و انتقام گرفته شد!


پاورقي

[1] مرد شامي از واکنش يزيد و سخنان زينب شگفت‏زده شد و پرسيد: مگر اين دختر کيست؟

يزيد گفت: دختر حسين است! مرد شامي گفت: خدا تو را لعنت کند اي يزيد! پسران پيامبر را کشتي و دخترانش را به اسارت گرفتي؟! من اينان را اسيران کفر و شرک و بيداد مي‏پنداشتم نه مسلمان و اصلاح‏طلب.

يزيد برآشفت و گفت: اينک که چنين است تو را نيز به آنان ملحق خواهم کرد. لهوف، ص 75.

[2] بحار، ج 45، ص 137؛ لهوف، ص 75.