بازگشت

مي داني چه مي كني؟


در اين شرايط غمبار بود كه يزيد چوب خيزراني خواست و با آن به دندانهاي مقدس حسين عليه السلام نواختن را آغاز كرد.

«ابوبرزه اسلمي» از ياران دانشور و آگاه پيامبر كه در آنجا بود، با ديدن اين منظره ي دلخراش بپاخاست و رو به ديكتاتور تاريك انديش اموي كرد و گفت:

«ويحك أتنكت بقضيبك ثغر الحسين بن فاطمة؟ اشهد لقد رأيت النبي صلي الله عليه و آله و سلم يرشف ثناياه و ثناياه أخيه.»

هان اي يزيد! واي بر تو! مي داني چه مي كني؟ آيا با اين چوبدستي ات بر دندانهاي حسين، فرزند ارجمند فاطمه مي نوازي؟! به خداي سوگند، گواهي مي دهم كه خود ديدم پيامبر خدا لبهاي حسين و برادرش، حسن، را مي بوسيد و مي فرمود:

«أنتما سيدا شباب أهل الجنة، فقتل الله قاتلكما و لعنه و اعد له جهنم و سأت مصيرا.»

شما دو نور ديده ام، سالار جوانان بهشت هستيد؛ خدا قاتل شما را نابود سازد و او را به لعنت و نفرين ابدي گرفتار نموده و دوزخ را براي او فراهم كند؛ و راستي كه آنجا بدفرجام و جايگاهي است.

جلاد خشن و حق ستيز اموي از گفتار و انتقاد برحق آن مرد حقگو به خشم آمد و دستور داد او را از تالار كاخ بيرون كنند؛ و افراد گارد خلافت نيز بي درنگ او را كشان كشان بيرون بردند.

و نيز آورده اند كه: «حسن بن حسن» هنگامي كه شقاوت يزيد را نگريست و ديد


كه او با چوب خيزران بر لب و دنداني كه بوسه گاه پيامبر بود مي نوازد، فرياد برآورد كه:

«وآذلاه! سمية امسي نسلها عدد الحصي و بنت رسول الله ليس لها نسل.»

اي داد از ذلت و بي ياوري! نسل و تبار «سميه» و «هنده» به شمار ريگهاي بيابان در اين كشور و در اين جامعه همه جا پراكنده اند، اما فرزندان پاك و ارجمند فاطمه، دخت فرزانه ي پيامبر، حق زندگي و امنيت و آزادي نداشته و بر شهادتگاه ها خفته اند و نسلي از او بجا نمانده است.