بازگشت

بشارت! بشارت


در اين مورد از «ابن ربيعه جرشي» آورده اند كه مي گفت: من به هنگام ورود كاروان اسيران و سرهاي مقدس شهيدان راه آزادي، به دربار «يزيد»، نزد او بودم كه به ناگاه «زحر بن قيس» به تالار كاخ درآمد و يزيد به او گفت: واي بر تو! چه خبري آورده اي؟

گفت: هان اي اميرمؤمنان! تو را به پيروزي و ياري خدا مژده باد كه خبر


خوشايندي دارم! آن گاه افزود: «حسين بن علي» به همراه هجده تن از جوانان و جوانمردان، خاندان خويش، و شصت تن از ياران فداكار و پيكارگرش بر ما وارد شدند، و ما به سوي آنان شتافتيم و از آنان خواستيم كه دست ها را به نشانه ي تسليم بالا برند و به فرمان «عبيد» گردن گذارند و يا آماده ي كارزار باشند!

آنان از اين دو راه، راه جهاد و دفاع را برگزيدند و ما در سپيده دمي كه خورشيد تازه از افق سربرآورده بود، بر آنان تاختيم و از هر سو آنان را به محاصره درآورديم و به كارزاري سخت دست يازيديم.

شمشيرها از نيام بيرون آمد و سخت بكار رفت و آنان كه در برابر سپاه گران خليفه، در شمار بسيار ناچيز بودند، بسان كبوتري كه مورد يورش عقاب و شاهين قرار گيرد، به هر فراز و نشيبي پناه مي بردند و با ما سخت پيكار مي كردند؛ به خداي سوگند اي اميرمؤمنان كه سپاه ما در اندك زماني، به اندازه ي نحر شتر يا خواب نيمروزي، از نخستين رزمنده، تا آخرين پيكارگر آنان را درو كرد و به خاك و خون كشيد! و اينك پيكرهاي بخون خفته آنان برهنه و عريان بر روي خاك گرم نينوا و در برابر تابش خورشيد افتاده و چهره هايشان را خس و خار و خون و خاكستر پوشانيده است. لباسهايشان به خون آغشته است و خورشيد بي رحمانه بر بدنهاي برهنه و بي كفن آنان مي تابد و باد صبا خاك ها و شن هاي بيابان را بر آن نازنين بدنها مي افشاند و ديداركنندگان و زيارت كنندگان آنان لاشخورها، در آن بيابان خشك و سوزان و بي آب و علف هستند؛ آن نازنين بدنها نه كفن دارند و نه به خاك سپرده شده اند.

يزيد، پس از شنيدن اين گزارش شوم و بيرحمانه، با خونسردي تمام سر بلند كرد و گفت: من بدون كشتن حسين و بدون دست يازيدن به اين جنايت ها نيز از فرمانبرداري شما بيشتر خشنود مي شدم!

و نيز در تاريخ دمشق از «ربيعة بن عمرو جرشي» آمده است كه: من به هنگام ورود كاروان اسيران به كاخ دمشق، نزد «يزيد» بودم كه به ناگاه صدايي به گوشم خورد كه مي گويد: اين «مخفر بن ثعلبه» است كه گروه فرومايگان بدكردار را به بارگاه اميرمؤمنان مي آورد!!!

«يزيد» او را پذيرفت و در پاسخ گستاخي و ياوه سرايي او، گفت: راستي كه مادر «مخفر»، شرورترين و فرومايه ترين فرزندان گيتي را به دنيا آورده است.