بازگشت

شقاوت عبيد و بشارت به شهادت حسين


جلاد فريبكار اموي پس از شهادت سالار شايستگان و به اسارت فرستادن خاندان پيامبر، «عبدالله سلمي» را با نامه اي به سوي مدينه گسيل داشت و به او سفارش كرد كه خود را به سرعت به هدف برساند؛ مباد كه كسي خبر شهادت حسين عليه السلام و پيروزي سپاه «عبيد» را زودتر از وي به استاندار مدينه، «عمرو بن سعيد» برساند.

فرستاده ي «عبيد» مي گويد: من بر مركبي چابك و تندرو نشستم و به سرعت خود را به مدينه رساندم. پيش از ديدن امير مدينه، با مردي ديدار داشتم كه او از من پرسيد، چه خبري آورده ام؟

به او گفتم: خبري داغ و تازه دارم، اما تنها نزد امير آن را خواهي شنيد.

او گفت: أنا لله... از شهادت حسين خبر آورده اي؟

به او پاسخي ندادم و بر استاندار مدينه وارد شدم!


او پرسيد: كوفه چه خبر؟

رويداد جانسوز عاشورا را به او گزارش كردم و او شادمان گرديد و دستور داد تا جارچيان، خبر شهادت حسين عليه السلام را به مردم برسانند. و آن گاه خودش شعر «زبيدي» را خواند كه:

عجت نساء بني زياد عجة...

زنان قبيله ي بني زياد فرياد و شيوني سخت سر دادند؛ درست همانند شيون زنان ما، در بامداد پيكار خونين «أرنب».

[اين شعر به جريان كشته شدن عثمان به دست شورشيان اشاره دارد، كه به باور خود او را به كيفر استبداد و خودسري، انحصار قدرت ملي و امكانات عمومي، قانون شكني و دست درازي به خزانه ي ملت، مسلط و ميداندار ساختن تشنگان زر و زور و شيفتگان جاه و مقام و بردگان كم خرد هوا و هوس بر سرنوشت جامعه و آن گاه خود بازيچه آنان شدن، نقد ناپذيري و عدم تحمل و مدارا، خشونت و بيداد با مردم - به ويژه آزادانديشان و آزادمنشان و روشنفكران و حق گويان جامعه - از پا درآوردند، اما معاويه آن جريان را در راه هواي دل خويش و فريب عوام به ناروا به اميرمؤمنان نسبت مي داد. و اينك اين عنصر اموي مسلك مي خواست بگويد كه شهادت پيشواي آزادي در برابر كشته شدن عثمان است!!]

به جاست كه اين سروده را در سبك مغزي «عبيد» و بشارت ابلهانه ي او، در شهادت سالار شايستگان بياورم كه چنين است:



يستبشرون بقتله و بسبه

و هم علي دين النبي محمد صلي الله عليه و آله و سلم...



اين تبهكاران روزگار در شهادت سالار شايستگان شادماني مي كنند و به آن گرانمايه ي عصرها و نسلها ناسزا روا مي دارند؛ و شگفتا كه در همانحال خود را رهرو راه و رسم پيامبر و بر دين و آيين محمد صلي الله عليه و آله و سلم جا مي زنند.

به خداي سوگند كه اينان نه اسلام آورده اند و نه ايمان؛ و اينانند كه گفتار كفرگرايان و حق ستيزان را بر زبان مي آورند.

اينان از ترس جان، از اسلام دم مي زنند؛ درست بسان نياكان كفرگراي خويش؛ و در همان حال ظاهرسازي و عوام فريبي، دل هايشان آكنده از كينه و كينه توزي نسبت به حق و خاندان پرافتخار رسالت است.