بازگشت

شهامت و شهادت فرزند ارجمند حسين


زماني كه جز شماري اندك از خاندان ارجمند حسين عليه السلام، ديگر يار و ياوري براي آن حضرت و آرمان آسماني و انساني اش نمانده بود، فرزند ارجمندش «علي» آماده جهاد و دفاع شد.

او كه زيباترين و خوش سيماترين مردم بود و روز شهادت فراتر از دهسال از عمرش مي گذشت و در بهاران نوجواني و جواني بود، نزد پدر گرانقدرش آمد و اجازه رفتن خواست.

حسين عليه السلام به او اجازه رفتن داد و در همان حال به جمال نورافشان و قامت زيبنده اش نگريست و باران اشك از ديدگان فرو ريخت. آن گاه زمزمه كرد كه:

«اللهم اشهد انه قدر برز اليهم غلام يشبه رسول الله خلقا و خلقا و منطقا.»

بار خدايا! بر حق كشي و بي رحمي اين بيدادگران گواه باش كه اينك جواني به


سوي آنان روان است و به جهاد بر ضد اين تجاوزكاران مي رود كه در سيما و اخلاق و رفتار و سخن و گفتار به پيامبرت مي ماند.

و در همان شرايط جوان انديشمند حسين به ميدان آمد و با دشمن به پيكار برخاست. او دليرانه مي جنگيد و اين اشعار شورانگيز و حماسه ساز را مي خواند كه:



أنا علي بن الحسين بن علي

نحن و بيت الله أولي بالنبي...



من علي هستم، فرزند حسين؛ نياي گرانقدرم اميرمؤمنان است.

به پروردگار كعبه سوگند كه ما از همگان به پيامبر خدا نزديكتريم.

به خداي سوگند كه پسر بي ريشه و تبار، نمي تواند بر ما به ميل خود حكم براند و با ستم و بيداد ما را فرمانبردار خويش سازد.

او پيكاري سخت و قهرمانانه كرد و انبوهي از سپاه «عبيد» را به دوزخ فرستاد و آن گاه به سوي پدر بازگشت و گفت:

«يا أبه! العطش قتلني و ثقل الحديد قد أجهدني.»

پدرجان! تشنگي مرا مي كشد و گراني و سنگيني سلاح مرا به رنج افكنده و توانم را به پايان مي برد.

حسين عليه السلام گريست و فرمود: امان از تنهايي و بي ياوري! پسرم علي! دليرانه به ميدان جهاد و دفاع بازگرد كه بزودي نياي گرانقدرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم را ديدار خواهي كرد و او با جام لبريز از آب گوارا تو را سيراب خواهد ساخت و پس از آن هرگز تشنه نخواهي شد.

«علي» دگرباره به قلب سپاه شوم اموي بازگشت و جهادي ديگر آغاز كرد و آن گاه بود كه «منقذ عبدي» او را هدف تير كينه توزانه اش قرار داد و او را از زين به زمين افكند. سپاه شوم اموي، جوان انديشمند و شجاع حسين عليه السلام را از هر سو محاصره كردند و بدن نازنين او را پاره پاره ساختند. آن حضرت با دريافت نداي «علي» خود را به ميدان رسانيد و بر كنار پيكر غرق در خون او ايستاد و فرمود:

«قتل الله قوما قتلوك فما أجرأهم علي الله و علي انتهاك حرمة الرسول.»

نور ديده ام! علي جان! خدا مردمي را كه تو را كشتند، بكشد! چه چيز آنان را اين گونه بر شكستن مقررات خدا و پايمال ساختن حريم حرمت پيامبر جسارت و


گستاخي داده است؟! و در همانحال باران اشك از ديدگان فرو باريد و افزود:

«علي الدنيا بعدك العفا!»

پسرم! ديگر پس از تو خاك بر سر دنيا و زندگي دنيا!

خواهر ارجمند حسين عليه السلام، زينب با ديدن آن منظره جانسوز و شنيدن نداي برادر از سراپرده بيرون آمد و در حالي كه نداي جانسوزش طنين افكند بود كه: «يا حبيباه!» خودش را به پيكر غرق در خون جوان انديشمند و قهرمان برادر رساند و خود را بر روي آن نازنين بدن افكند و از پرده دل ندا برآورد كه: نور ديده ام، علي! عزيز برادرم!

و حسين عليه السلام دست خواهر را گرفت و او را به سراپرده نور بازگردانيد.

و خاندان بزرگ حسين عليه السلام در بزرگمنشي و دلاوري و شجاعت و پيشگامي در راه حق و عدالت همان گونه بودند كه آن شاعر انديشمند وصف مي كند:



و خطية يلقي الردي تبعا لها

اذا مرقت في الاسد منها الثعالب...



آنان صاحبان شمشيرهاي آخته اي هستند كه مرگ به دنبال آنهاست؛ بسان شيرهايي كه بر گله هاي روباه يورش مي برند.

قبضه ي شمشيرها در دستان آن دريادلان است و سر آنها در ستاره هاي درخشان.

آن گاه كه اين شمشيرها طلوع مي كند ميدان كارزار را نور باران مي سازد و آن گاه كه جنگ به پايان مي رسد و در نيام روند، كاخ هاي عزت و سربلندي و آزادي و آزادگي را مي سازند.