شكيبايي دليرانه
از پي آن قهرمان ايثار و ايمان، مرد حق طلب ديگري به ميدان آمد و اين بار «حنظله شبامي» بود كه دست به شمشير ستم ستيز برد و پيشاپيش سالارش حسين عليه السلام ايستاد تا باران نيزه ها و شمشيرها را به سر و رو، گلو و گردنگاه و شاهرگ خود بخرد و بدين وسيله با سپر ساختن خود، از رسيدن خطر به پيشواي آزادي و اصلاحات جلوگيري كند.
او پس از اين كار دليرانه و خالصانه به سالارش روي آورد كه: سالار من! آيا ما با اين جهاد و شهادتمان به بارگاه پروردگارمان نمي رويم و به حق نمي پيونديم؟
«افلا نروح الي ربنا و نلحق؟»
آن حضرت فرمود: چرا! چرا! اينك به سوي آنچه كه براي تو از همه ي دنيا و آنچه در آن است بهتر و سعادت آفرين تر است بشتاب.
و او پس از دريافت اين نويد، پيكاري شجاعانه كرد و بر دردها و رنجها و تيزي نيزه ها شكيبايي ورزيد تا جان را ببارگاه خدا هديه كرد و خداي پرمهر او را به بهشت پرطراوت و زيبا و جايگاه خشنودي و شادماني اوج داد.