بازگشت

حبيب يا سردار كهنسال كاروان نور


در اين هنگام بود كه «حصين بن نمير» يكي از سركردگان سپاه «عبيد» به ميدان آمد و هماورد طلبيد، و «حبيب بن مظاهر» سردار بزرگ سپاه حسين عليه السلام در برابر او


ايستاد.

پس از اندك بحث و گفت و شنود، نبرد آغاز شد و شمشير «حبيب» بر سر اسب سردار اموي خورد و بخشي از چهره ي اسب جدا گرديد، اسب بر زمين غلطيد و سوارش نيز بر زمين افتاد. چيزي نمانده بود كه به دست سردار رشيد اردوگاه نور به دوزخ افتد كه گروهي از اموي پرستان ريختند و او را از دست سردار كهنسال اردوگاه نور فراري دادند و همه بر او هجوم بردند و به جنگ نابرابر و ناجوانمردانه اي دست زدند و او را به محاصره درآوردند.

سردار پير سپاه نور هنگامي كه خود را زير فشار بي رحمانه دشمن يافت خود را بر قلب سپاه آنان زد و شماري از آنان را از پا درآورد و خروشيد كه:



أنا حبيب و ابي مظاهر

فارس هيجاء و حرب تسعر



أنتم أعد عدة و أكثر

و نحن أوفي منكم و أصبر



و انتم عند الوفاء أغدر

و نحن أعلي حجة و اظهر...



هان اي پيمان شكنان تجاوزكار! من «حبيب» هستم و پدرم «مظاهر» است.

آن گاه كه آتش جنگ برافروخته شود، دليرمرد ميدان پيكارها هستم.

شما پليدان گرچه از نظر شمار،از ما فزونتر و از نظر امكانات مجهزتريد، اما ما ياران حق و شيفتگان پيشواي حقيقت، حسين عليه السلام، در پايبندي به حق وفادارتر و در برابر سختي ها و تحمل رنجها در راه آزادي و دين خدا شكيباتر و پايدارتريم.

شمايان ثابت كرديد كه به هنگامه ي وفاي به پيمانهاي خود، فريبكار و عهدشكن هستيد و ما در ميدان زندگي و پايبندي به حق و طرفداري از آن و در حجت و برهان و پروا و تقوا و احساس مسئوليت از شما برتر و پرتوان تريم.

آري، حق با ماست، فضيلت به همراه ماست و آينده نيز از آن ماست.