بازگشت

آزاد مرد دنيا و آخرت


پس از سخنان پرشور و روشنگرانه «حر» با سپاه اموي، و باران ناسزايي كه بجاي حق پذيري و انصاف از اموي پرستان گمراه و دنباله رو نثار او شد، آن آزادمرد دنيا و آخرت رو به پيشواي شايستگان كرد و از آن حضرت اجازه ميدان خواست، اما آن بزرگوار از «حر» دعوت كرد كه از مركب پياده شود، چرا كه ميهمان حسين عليه السلام است و حرمت او لازم؛ اما او گفت: سرورم! سواره بودن من براي اردوگاه بهتر از پياده شدن من است و بدين وسيله دگر باره تقاضاي رفتن كرد.

حسين عليه السلام به او اجازه دفاع داد و آن آزادمرد حق طلب بر تبهكاران اموي يورش برد و ضمن از هم گسيختن صف هاي آنان اين شعر را مي خواند:



مازلت ارميهم بغرة وجهه

و لبانه حتي تسربل بالدم



سپاه تجاوزكار اموي را به گونه اي با تيزي شمشير درهم نورديدم و با ضربه هاي پياپي و بي امان درهم كوبيدم كه پيكرشان خونرنگ گرديد.

و نيز آورده اند كه: او پس از آمدن به اردوگاه نور ضمن سخناني كه با سالارش حسين عليه السلام داشت، چنين گفت: هنگامي كه «عبيد» مرا به سركردگي ستوني از سپاه استبداد به سوي شما گسيل مي داشت، به هنگام بيرون آمدن از كاخ استانداري، ندايي اسرار آميز از پشت سر خود شنيدم كه مي گفت:

«ابشر يا حر بخير.»

هان اي حر! تو را به خيري جاودانه مژده باد!


شگفت زده رو به سوي آن ندا روي آوردم و خوب دقت كردم، اما كسي را نديدم. به خود گفتم: نه، به خداي سوگند اين كار من بشارت و مژده اي ندارد، چرا كه من به سوي حسين عليه السلام و بستن راه بر او و يارانش مي روم؛ پس چه مژده و كدامين نويد خبر و رستگاري؟ [1] .

آري، هرگز در انديشه من چنين تصوري راه نيافته بود كه سرانجام به شما خواهم پيوست و به افتخار همراهي و پيروي شما مفتخر خواهم شد.

حسين عليه السلام فرمود: تو با اين انديشه ي درست و انتخاب شايسته ات سرانجام به پاداش و رستگاري پرشكوهي نايل آمدي. «لقد اصبت اجرا و خيرا.»

و آن گاه دگرباره با شوري وصف ناپذير رو به ميدان آورد.

يكي از سركردگان سپاه اموي به نام «زيد بن سفيان» به جنگ او آمد و «حر» بي درنگ او را از پا درآورد و با پيروزي او در جنگ تن به تن، به دستور «عمر بن سعد» باراني از تير به سوي او باريدن گرفت و پاره اي از تيراندازان دشمن براي جلوگيري از مانورهاي قهرمانانه و كنترل او، اسب تيزتك او را پي كردند، اما او هم چنان دلاورانه پيكار مي كرد و رجز مي خواند كه:



ان تعقروني فانا ابن الحر

اشجع من ذي لبد هزبر



اگر اسب مرا پي مي كنيد تا مرا به محاصره درآوريد، بدانيد كه من «حر» هستم. حر! شجاع تر از شير خشمگين، شير ژيان.

و همچنان دليرانه به پيكار خويش با باطل گرايان و خشونت كيشان خشك مغز ادامه داد تا با پيكري آغشته به خون سر بر بستر شهادت نهاد...

[هنگامي كه بر روي خاك گرم و شنهاي تفتيده ي نينوا افتاد، سالار وفاداران و فداكاران، حسين عليه السلام به سرعت خود را به بالين آن آزاده ي دو سرا رسانيد. خون از سر و رويش فوران مي كرد. سالارش حسين عليه السلام خاكها و خونها را از چهره ي به خون نشسته اش پاك مي كرد و مي فرمود:


«بخ بخ يا حر! أنت الحر كما سمتك امك.»

به! به! اي درود بر تو! براستي كه آزادمردي آزاده اي، همانگونه كه مادرت نامت را «حر» نهاد و تو را «حر» خواند.

و بدين سان سر بر دامن سالار شايستگان حق و عدالت و پيشواي بي هماورد آزادي و آزادگي، روح بلندش به ملكوت آسمان ها پر كشيد و آن گاه پيكر به خون خفته اش بوسيله ي بستگانش از ميدان بيرون برده و به خاك سپرده شد.]


پاورقي

[1] «حر» چهره‏اي هوشمند و حقگرا و از خاندانهاي شريف عرب و بزرگ قبيله خويش در کوفه بود و به خاطر همين موقعيت اجتماعي و سياسي و فرهنگي و ديني او بود که از سوي استاندار اموي به فرماندهي يک ستون هزار نفري از نيروهاي اموي برگزيده شد.