بازگشت

اگر مرا نمي شناسيد...


پس از كشيده شدن كبريت آتش جنگ تجاوزكارانه بوسيله سركرده سپاه اموي و چاپلوسي و تملق او به بارگاه «عبيد»، نخستين كسي كه پا به ميدان نبرد تن به تن نهاد و هماورد خواست، برده صفتي به نام «سالم»، از نزديكان و بردگان «عبيدالله» و از جنگاوران خشك مغز كوفه بود.

از ياران حسين عليه السلام «عبدالله بن عمير» كه مردي بلند قامت، چهار شانه و پرتوان و روشن انديش بود، به ميدان آمد و حسين عليه السلام به هنگام حركت او به سوي ميدان، به وي نگريست و رشادت او را پسنديد و فرمود: من او را در هم كوبنده ي جنگاوران مي نگرم، و درست همانگونه شد و او با چابكي و هوشمندي، آن برده صفت جسور و مغرور را از پا درآورد و بازگشت.

برده ديگري از بردگان و برده صفتان سپاه تاريك انديش «عبيد»، به نام «يسار» به ميدان آمد و با آمدن او گروهي فرياد برآوردند كه هان اي عبدالله! بهوش باش كه اين مردك گمراه تو را هدف گرفت و به سراغت آمد.

او با حركتي سريع آن مبارز رشيد را هدف قرار داد و ضربه اي بر او فرود آورد، اما «عبدالله» دست خويش را بسان سپري پيش آورد كه دست از تنش جدا شد و در همان حال با يك مانور سريع و برق آسا آن عنصر برده صفت را نيز از پا درآورد و به خواندن شعر شورانگيزش ادامه داد كه:




ان تنكروني فأنا ابن كلب

حسبي ببيتي من عليم حسبي



اني امرؤ ذو مرة و عضب

و لست بالخوار عند النكب



اني زعيم لك ام وهب

بالطعن فيهم صادقا و الضرب



هان اي گمراهان! اگر نمي شناسيد، بدانيد كه من فرزند «عمير» هستم از عشيره و قبيله «كلب»؛ مرا همين ريشه و تبار و خانواده آگاه و بينا بسنده است.

منم، آن مرد خرد و توان كه در بحران فشارها درمانده و ناتوان خواهم بود.

هان اي مادر وهب! من در همه ي فراز و نشيبهاي زندگي يار و پشتيبان هدف هاي خداپسندانه ي تو خواهم بود و با نيزه و شمشير صادقانه و دليرانه بر آنان خواهم تاخت.

و در همان شرايط شمشيري آخته و ستم ستيز بر كف داشت كه از دولبه ي آن مرگ و نابودي بر تجاوزكاران و گمراهان مي باريد؛ درست همانگونه كه شاعر نام آور عرب، وصف مي كند كه: من شمشيري دارم كه از آن مرگ مي بارد، و آن را جز براي ريختن خون بيدادگران تجاوزكار از نيام برنمي كشم.