بازگشت

پرتوي از درايت و شهامت پرچمدار عاشورا


[سخنان دل انگيز آموزگار عاشورا در اين مرحله از جهاد فكري و علمي و فرهنگي و اصلاحي اش به پايان رسيد. او تا اين مرحله، سخناني رسا و تكاندهنده، درسهايي سازنده و آموزنده، اندرزهايي عبرت انگيز و عبرت آموز، حكمتهايي روشني بخش و قانع كننده، يادآوريهايي وجدان برانگيز و انديشاننده، و روشنگريهايي خيرخواهانه و بشردوستانه بر سپاه اموي باراند، اما دريغ و درد كه


دنيا پرستي و جاه طلبي سردمداران و ناآگاهي توده هاي استبداد زده و دربند، به حقوق خويش و مفاهيم دين و دفتر، چشمان آنان را كور و دلهايشان را مسخ نموده بود. به همين جهت هم، آن همه روشنگري و خيرخواهي - كه مرده را زنده مي ساخت - به باران زندگي ساز و زلال و طراوت بخشي مي ماند كه بر كوير و يا لجن زار ببارد...] [1] .

سالار شايستگان از حق پذيري آنان نوميد شد، از اين رو بر اسب خويش نشست و براي كارزار و دفاع آماده شد.

در اين هنگام پليدترين مهره سپاه اموي، «شمر» در تلاش شرارت بار و فريبكارانه ي ديگري گام به پيش نهاد و گفت: سخني دارد كه بايد آن را با فرزندان علي عليه السلام - كه مادرشان «ام البنين» است - در ميان گذارد و آن گاه فرياد برآورد كه:

«يا بني اختي! لا تقتلوا انفسكم مع أخيكم الحسين، و الزموا طاعة أميرالمؤمنين.»

هان اي خواهرزادگان من! خود را به همراه برادرتان حسين به كشتن ندهيد و پيروي و فرمانبرداري اميرمؤمنان، يزيد را گردن گذاريد!

پرچمدار ياران حسين عليه السلام، «عباس» با شنيدن سخنان «شمر»، گام دليرانه به پيش نهاد و با روشن بيني و درايت و ژرفنگري وصف ناپذيري خروشيد كه:

«تبت يداك يا عدو الله! أتأمرنا أن نترك سيدنا و أخانا و ندخل في طاعة اللعناء و أولاد اللعناء؟»

دست هايت بريده باد اي دشمن خدا!

ننگ و مرگ بر اين فكر خمود و سنگواره ات باد! آيا از ما مي خواهي كه سرور و سالار آزادگي و عدالت و برادر گرانقدر خود را - كه تنها در انديشه ي اصلاح جامعه و زنده ساختن حقوق و آزادي و امنيت بر باد رفته ي مردم است - ترك گوييم و به فرمان لعنت شدگان بيداد پيشه و نسل و تبار لعنت شدگان و تيره بختان تاريخ درآييم و بند بردگي و بندگي آنان رابه گردن خويش افكنيم؟

و بدين سان دست رد به سينه آن عنصر پليد و تبهكار زد و او نيز رفت تا يورش ظالمانه بر ياران حسين را آغاز كند.



پاورقي

[1] مترجم.