بازگشت

اما در اردوگاه نور


درست در همين گير و دار بود كه در اردوگاه حسين عليه السلام به يكي از يارانش به نام «محمد بن بشير خضرمي» گزارش شد كه پسرش در مرز «ري» به اسارت رفته است. او پس از دريافت آن خبر دردناك گفت: با اينكه هرگز برايم خوشايند نيست كه پسرم دربند باشد و من آزاد، اما اينك او و خويشتن را به حساب خدا مي گذارم و نزد او مي شمارم و از اينجا نخواهم رفت!

پيشواي آزادي سخن او را شنيد و در آن شرايط بحراني به او اجازه رفتن داد، اما آن مرد روشنفكر و فداكار گفت: درندگان، زنده زنده ام بخورند اگر در اينجا از تو جدا شوم! نه، هرگز تو را رها نخواهم ساخت! و آن بزرگوار نه تنها او را براي آزادي پسرش گسيل داشت كه جامه ها و لباسهايي برابر با يكهزار دينار كه در دسترس داشت، به او داد تا بوسيله آنها سرنوشت فرزند اسيرش را پي گيرد و فرمود: هان اي محمد! اين كالا را به همراه اين فرزندت كه اينك به همراه توست برگير و براي آزادي پسرت از بند اسارت ببر و در آن راه هزينه كن. [1] .


پاورقي

[1] بحار، ج 44، ص 394.