بازگشت

بارشي از باران حقايق بر كوير دل ها


آن گاه آن آموزگار عصرها و نسلها به روشنگري خويش ادامه داد و به باراندن باراني از حقايق تاريخي و عقيدتي و سياسي و اجتماعي و انساني بر دلها و مزرعه آفت زده جانهاي آنان پرداخت كه:

«سلوا زيد بن ارقم،

و البراء بن عازب،


و انس بن مالك،

و جابر بن عبدالله الانصاري،

و سهيل بن سعد الساعدي يخبروكم عن هذا القول، فان كنتم تشكون، أفتشكون أني ابن بنت نبيكم؟ و الله ما تعمدت كذبا منذ عرفت أن الله يمقت عليه أهله، فو الله ما بين المشرق و المغرب ابن نبي غيري....»

هان اي مردم! حقيقت را از «زيد بن ارقم» كه از ياران پيامبر شما بوده است و اينك نيز در جامعه شما زندگي مي كند، بپرسيد!

از «براء بن عازب» جويا شويد!

از «انس بن مالك» پرسش كنيد!

از «جابر بن عبدالله انصاري» بپرسيد!

از «سهيل بن سعد ساعدي» بخواهيد تا واقعيت ها را به شما بازگويند و به شما پاسخ دهند كه آنچه من مي گويم حقيقت دارد و آنها را از پيشواي گرانقدر توحيد و پيامبر گرامي شنيده اند يا نه؟

آيا از آن حضرت اين گفتار جاودانه را با گوش خود شنيده اند كه در مورد من و برادر ارجمندم حسن عليه السلام فرمود: آنان دو گل بوستان من و سالار جوانان و جوانمردان بهشتند؟

هان اي مردم! اگر براستي در اين مورد ترديد مي كنيد، آيا در مورد اين واقعيت نيز ترديد داريد كه من فرزند دخت گرانمايه پيامبر شما، فاطمه عليهاالسلام هستم؟

هان اي قوم!

به خداي سوگند كه اگر شرق تا غرب جهان را زير پا نهيد و همه ي جامعه ها را بگرديد و جستجو كنيد جز من كسي را كه فرزند پيامبرتان باشد نخواهيد يافت.

آيا اين براي بيداري شما بسنده نيست؟

آيا اين كافي نيست تا موضع خويش را عوض كنيد و جبهه ي بيداد و خشونت و سركوب را ترك نماييد؟

آن گاه [آن بزرگ انسان روي زمين، ميدان كربلا را به دادگاهي براي محاكمه استبداد تبديل ساخت و باران حقايق را براي ثبت در تاريخ و انهدام برج و باروي ريا و فريب و شقاوت كساني كه به نام خدا و پيامبر و قرآن و اسلام هواهاي جاه طلبانه و شيطاني خويش را مي جستند، باراند و نمايندگان و مهره هاي درشت


استبداد را مخاطب ساخت و] فرمود:

«هل تطالبوني بقتيل قتلته؟

او مال استهلكته؟

او بقصاص من جراحة؟»

[واي بر شما!

از من چه مي خواهيد؟

به چه جرم و گناهي راه را بر من بسته ايد؟

به چه مجوز ديني و انساني و اخلاقي و براساس كدامين قانون خاندان مرا محاصره كرده ايد؟

طبق كدام دين و شريعت آب را بر روي ما بسته ايد؟

چرا ابتدايي ترين حقوق و طبيعي ترين شرايط زندگي ما را پايمال ساخته ايد؟

چرا آزادي و امنيت ما را سلب نموده ايد؟

چرا حق بيان حقايق و دفاع از حقيقت را براي ما به رسميت نمي شناسيد؟

چرا حق طبيعي و انساني دعوت به ارزشها و نهي و هشدار از ظلم و قانون شكني را به ما نمي دهيد؟

چرا حرم امن خدا را براي ما ناامن نموده ايد؟

چرا شمشير بيداد بر ضد ما كشيده ايد؟

به كدامين جرم و به كدامين گناه؟

در كدام دادگاه عادلانه و صالح و آزاد از فشار استبداد و ارتجاع، اين حكم زشت و ظالمانه بر ضد خاندان پيامبر صادر شده است؟

راستي چرا ما نبايد در برابر سياست هاي شيطاني و ظالمانه ي اموي چون و چرا كنيم؟

چرا ما حق دليل و برهان خواستن از سركردگان مغرور و بي محتوا و خشونت كيش و بي منطق اموي را بر كارهاي ضد خدايي و ضد مردمي شان نداريم؟

چرا آنان نبايد پاسخگوي كارهايشان باشند؟

چرا نبايد براساس قانون رفتار كنند و حقوق مردم را پاس دارند؟

چرا نبايد تحمل شنيدن حقايق را داشته باشند؟

چرا به جاي مدارا و شنيدن انتقاد و بيان حقايق، خشونت و سركوب كار هميشه ي


آنان است؟

چرا با اين شيوه ي ظالمانه و ددمنشانه و انسان ستيزانه ي رژيم اموي، باز هم شما دنياداران و دنيا پرستان و زور پرستان دنباله رو كمر به ياري آن بسته و مردم را با دجالگري و نيرنگ و شعله ور ساختن آتش تعصب و واپسگرايي به بيراه هاي تباهي و حقارت سوق مي دهيد؟

نفرين بر شما!]

آيا من كسي را كشته ام كه در برابر خون ريخته شده ي او مي خواهيد خون مرا بر روي اين ريگهاي تفتيده بريزيد و مرا از پاي درآوريد؟

آيا ثروت و دارايي كسي را از دستش گرفته ام كه حقوق خويش را مطالبه مي كنيد؟

يا زخمي بر كسي زده ام كه در برابر آن به دفاع و اجراي عدالت لشكركشي كرده ايد؟

كداميك؟

[آن گاه خطاب به آن ناجوانمردان خرد ستيز و ميهمان كش فرمود:

هان اي شبث!

اي حجار بن ابجر!

اي قيس بن اشعث!

اي يزيد بن حارث!... شمايان ديگر چرا؟

آيا شما به من پيام نفرستاديد؟

به سوي من نامه هاي پياپي ننوشتيد؟

آيا سفير گسيل نداشتيد كه ميوه هايمان رسيده و درختان و باغها و بوستان هايمان سرسبز و پرطراوت گشته است و همه در انتظار شما لحظه شماري مي كنند؟

آيا شما ننوشتيد كه كوفه بسان سپاهي مسلح و مجهز براي دفاع از حق آماده است؟]

اما آنان جز سكوت حقارت بار چه پاسخي داشتند؟

سرها را به زير افكندند، سكوت كردند و سند محكوميت و رسوايي رژيم سياهكاري را امضاء كردند كه نمايندگي آن را داشتند. «فسكتوا!»

جا داشت عرق شرمساري و خجالت از چهره هاي پليدشان سرازير گردد و از


فرط بي آبرويي بميرند و سر بر ندارند، اما...

اما دريغا كمه در قاموس زندگي خودكامگان و جلادان سياهكار و نگهبانان ظلمت و اختناق، جز سكوت حقارت بار نيست؛ و شرم و حيا بسان غيرت و ايمان و حق پذيري و انصاف و آزادمنشي و آزادگي، واژه اي ناشناخته است.

در آن ميان شمر نعره برآورد كه:

«هو يعبد الله علي حرف ان كان يعرف شيئا مما يقول!»

او چيزي از آنچه مي گويد و بر زبان مي آورد، نمي شناسد و خدا را بر شيوه اي نادرست مي پرستد و او را به گفتار و سخن بندگي مي كند و نه به عمل و كردار!

«حبيب بن مظاهر» در دفاع از حق، فرياد برآورد كه:

«اني اراك تعبدالله علي ألف أحرف، و اني أشهد انك لا تعرف شيئا مما يقول، ان الله قد طبع علي قلبك!»

هان اي شمر! به خداي سوگند من تو را چنين مي نگرم كه سخت در بيراهه اي؛ و هرگز خدا را نمي شناسي و او را نمي پرستي و گواهي مي دهم كه آنچه را در مورد حسين عليه السلام و خاندان گرانمايه اش بر زبان مي آوري از سر گمراهي و ناداني و تاريك انديشي است، چرا كه خدا به كيفر زشت كرداري تو بر دلت مهر نهاده است و تو هستي كه خدا را تنها با زبان، آن هم نه يك زبان كه با هفتاد زبان بدون عمل مي پرستي و دل و سينه ات آكنده از نفاق و كينه و فريب است.

و آن گاه به جاي حق پذيري و انصاف، نعره برآوردند كه: هان اي حسين! تا دست در دست امير ما، «عبيد»، نگذاري تو را رها نخواهيم ساخت!

«لا تخليك حتي تضع يدك في يد عبيدالله بن زياد!»

و آن بزرگ اصلاحگر راستين تاريخ فرمود:

«لا و الله لا اعطي بيدي اعطاء الذليل و لا أفر فرار العبيد...»

نه، به خداي سوگند كه نه بسان ذلت زدگان و تحمل كنندگان ستم و خفت، دست ذلت به دست خودكامگان و خشونت طلبان خواهم داد و نه بسان بردگان و برده صفتان به سبك حقارتبار و برده منشانه اي كه اين تبهكاران بر جامعه و مردم تحميل كرده اند گردن خواهم نهاد؛ نه! هرگز!

و آن گاه به تلاوت آيه اي كه موسي در برابر تهديد دجال زمان خويش خواند، پرداخت كه:


«و اني عذت بربي و ربكم ان ترجمون» [1] .

و من به پروردگار خويش و پرورگار شما پناه مي برم از اينكه مرا سنگباران نماييد!

و اين آيه را تلاوت كرد كه:

«اني عذت بربي و ربكم من كل متكبر لا يؤمن بيوم الحساب» [2] .

راستي كه من از شرارت هر عنصر حق ناپذير و متكبري كه به روز حساب ايمان نمي آورد، به پروردگار خود و شما پناه مي برم.


پاورقي

[1] سوره‏ي 44، آيه‏ي 20.

[2] سوره‏ي 40، آيه‏ي 27.