بازگشت

نخستين روشنگري آموزگار بزرگ رادي ها


هنگامي كه از سوي رژيم تاريك انديش و سركوبگر اموي، همه ي شرايط براي جنگ تجاوزكارانه و سركوب بيرحمانه مهيا شد و روزگار پس از روشني افق به تيرگي گراييد و سپاه عمر سعد با آمدن نيروهاي تازه نفس تقويتي، در ششمين روز محرم از مرز بيست هزار تن فراتر رفت و آمار دلخواه آنان تكميل شد، و آن گاه كه ستاد فرماندهي اموي، بزرگ پيشواي عدالت و آزادي و ياران آزاديخواه و اصلاح طلب او را در فشار و تنگناي ضد انساني قرار داد، آن سمبل والايي ها و رادي ها در برابر دشمن خيره سر و آتش افروز به پا خاست و در حاليكه بر شمشيرش به عنوان عصا تكيه كرده بود، در نهايت خيرخواهي و بشردوستي و مسالمت و روحيه ي صلح جويي و همزيستي رو به آنان كرد و پس از ستايش آفريدگار هستي و سپاس به بارگاه او [باز هم آنان را به حق و عدالت و عمل به قوانين و مقررات انسانساز و عادلانه ي خدا دعوت كرد و در اين محورها به روشنگري پرداخت:

1- در شناساندن خود به همگان،

2- دعوت به پرستش خالصانه ي خدا و فرمانبرداري از او، نه زورمداران،

3- ترسيم دليل حركت خويش به سوي عراق و بيان دادخواهي مردم دربند،

4- در بيان دعوت مردم و معرفي سران احزاب و قبائل دعوت كننده با نام و نشان،

5- افشاندن پند و اندرزهايي خيرخواهانه و بيدارگر و انسانساز بر مزرعه دل ها و كوير جان ها،

6- طرح پرسش ها و بحث هايي تفكرانگيز و انديشاننده و شعور آفرين،

7- انگيزش عاطفه هاي خفته و خمود،

8- تلاش در زنده ساختن و برانگيختن وجدان هاي مرده،

9- محاكمه رژيم تبهكار و خشونت كيش و انسان ستيز و اصلاح ناپذير اموي،

10- ترسيم شايسته و بايسته فرجام كار،


11- دعوت به داوري قرآن و عمل به آن،

12- و ديگر سرزنش و نكوهش و نفرين.]

آري، آن آموزگار بزرگ رادي ها و والايي ها رو به اموي مسلكان بي منطق و واپسگر و خشونت آيين كرد و چنين فرمود:

«أما بعد، أيها الناس! و انظروا من أنا، ثم ارجعوا الي انفسكم فعاتبوها، فانظروا هل يحل لكم سفك دمي، و انتهاك حرمتي؟

ألست ابن بنت نبيكم، و ابن وصيه، و ابن ابن عمه، و ابن اولي الناس بالمومنين من انفسهم و أول مصدق لرسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بما جاء به من عند ربه؟

أو ليس حمزة سيدالشهداء عم أبي؟

أو ليس جعفر الطيار في الجنة بجناحين عمي؟

أولم يبلغكم ما قال رسول الله مستبشرا لي و لاخي: «هذان سيدا شباب اهل الجنة؟»

اما في هذا حاجز لكم عن سفك دمي و انتهاك حرمتي؟»

هان اي مردم كوفه!

اي مردم كوفه! شما به ريشه و تبار من بنگريد و نسب و نشان مرا دريابيد و بگوييد من چه كسي هستم؟

نيك بينديشيد و بنگريد كه من از كدامين تبار و خاندانم؟ آن گاه به خود آييد و به وجدان خويش مراجعه كنيد و خويشتن را زير شلاق نكوهش و سرزنش و ملامت بگيريد كه چه مي كنيد؟

ببينيد آيا كشتن و بر زمين ريختن خون چو مني، براي شما مدعيان حزب خدا و خيل خدا و سپاه و لشكر او و اسلام و مسلماني رواست؟

آيا درهم شكستن حريم حرمت من و خاندانم براي شما درست است؟

آيا من فرزند دخت سرفراز پيامبر شما، فاطمه عليهاالسلام نيستم؟

آيا من فرزند برادر و جانشين راستين و پسر عموي پيامبرتان، اميرمؤمنان، نيستم؟

آيامن فرزند نخستين تصديق كننده ي پيامبر و قرآن، و پيشتازترين همگان در ايمان به خدا و دين او نيستم؟

آيا قهرمان بزرگ و شهيد جاودانه ي «احد»، «حمزه ي سيدالشهداء» عموي پدرم، اميرمؤمنان نيست؟


آيا سردار بزرگ و انديشمند عرب «جعفر طيار»، همو كه پس از فداكاري بي نظير در جنگ «موته» و شهادت در راه حق، خدا دو بال به او ارزاني داشت و به سوي بهشت خدا پر كشيد، عموي گرانمايه ي من نيست؟

آيا براستي سخن جاودانه پيامبر خدا در مورد من و برادر گرانمايه ام «حسن»،آن ريحانه ي عطرآگين بوستان رسالت، به شمايان نرسيده است كه فرمود:

«هذان سيدا شباب اهل الجنة.»

اين دو گل بوستان من، سالار جوانان و جوانمردان بهشتند؟

هان اي كوفيان!

هان اي پير و جوان...

هان اي اموي مسلكان!

اگر آنچه را مي گويم، كه همه ي آنها حقايق قطعي و واقعيات انكارناپذيري است و همه را تصديق مي كنيد و مرا در گفتارم راستگو مي دانيد، پس اين همه كج انديشي و بي مهري چرا؟

بدانيد آنچه گفتم جز حقايق نيست و ذره اي خلاف در آن نمي باشد، چرا كه من از آغازين روز زندگي كه دريافتم كه خداوند به دروغگويان خشم فرموده و باران نكوهش را بر آنان بارانده است، هرگز دروغي بر زبان نياورده ام.

اگر گفتارم را درست مي دانيد چرا اين همه تاريك انديشي و خشونت؟ چرا با من سر جنگ داريد؟

و اگر آنچه گفتم، تصديق و باور شما نيست اين هم مجوز خونريزي نمي شود، چرا كه راه منطق و شناخت حق و باطل باز است و در ميان شما مردم، كساني هستند كه سخنان پيامبر را شنيده اند و با منطق و شيوه و روش و سنت عادلانه و انساني او آشنا هستند و شما مي توانيد از آنان بپرسيد و آنان شما را آگاه سازند تا با روحيه حقجويي و حقپويي و حق شناسي و شور و شعور واقعيت و آب حيات را از سراب گونه ها بازشناسيد....

اگر شمايان مردمي حقجو و باايمان و درست انديش باشيد، همين يك جمله مي تواند شما را از رويارويي با برنامه هاي آزاديخواهانه و اصلاح طلبانه و روشنگرانه ي من و شمشير كشيدن بر روي من بازدارد و شما را از ريختن خون من و ياران ستم ستيز و اصلاح طلبم مانع گردد.


آيا چنين نيست؟

آيا در سخن پيامبر براي شما درسها و هشدارهايي نيست كه شما را از راه باطل و بيدادتان بازگرداند؟

هان اي قوم!

اگر باز هم در مورد گفتار من و سخن پيامبر در مورد من و برادرم ترديد روا مي داريد، آيا اين واقعيت نيز جاي ترديد است كه من در روي زمين و در گستره ي زمان و در زير اين آسمان كبود فرزند دخت سرفراز پيامبر شما هستم؟

به خداي سوگند كه اگر شرق تا غرب جهان را زير پا نهيد و همه ي جامعه ها را بگرديد و جستجو كنيد، جز من كسي را كه فرزند پيامبرتان باشد نخواهيد يافت.

آيا اين براي بيداري شما بسنده نيست؟

آيا اين كافي نيست تا موضع خويش را عوض كنيد و جبهه ي انحصار و استبداد و خشونت و فريب و حق كشي و بيداد را ترك نماييد؟

سكوتي سنگين سپاه دشمن را فرا گرفت و سركردگان تيره بخت و سياهكار آن از بيم بيداري آنان فرياد برآوردند كه:

«ما نعرف شيئا مما تقول.»

ما چنين سخن و گفتاري نشنيده ايم.

فرمود: «ان فيكم من لو سألتموه لأخبركم انه سمع ذلك من رسول الله في و في أخي.»

اگر شما مردمي درست انديش و حقجو باشيد، در ميان شما كساني هستند كه اگر از آنان جويا گرديد حقيقت را به شما بگويند و به شما خبر دهند كه اين سخن پيامبر را درباره ي من و برادرم از او شنيده اند.