بازگشت

يادي از گذشته


و در لحظات جدايي رو به ياران كرد و گفت: ياران من! هر كدام از شما دوست دارد، مي تواند همراهي مرا برگزيند و با من باشد تا به اردوگاه نور و رستگاري برويم و هر كس نمي خواهد اينك هنگامه ي وداع است.

سپس افزود: اينك بجاست كه داستان شنيدني خويش با «سلمان فارسي» را - كه در مسابقه ي زندگي به خاطر آراستگي به ارزشها، «سلمان محمدي» گرديد - برايتان باز گويم.

دوستان! روزي من با او و ديگر ياران و دوستان و همفكران در پيكار «بلنجر» بوديم كه بر دشمن تجاوزكار و حق ناشناس تاختيم و خدا پيروزي را روزي ما ساخت و غنايم بسياري به دست ما افتاد.

موج شادي و شادماني دلها را فراگرفت و نسيم پيروزي وزيدن آغاز كرد. سلمان - كه رضوان خدا بر او باد - گفت: ياران! از فرا رسيدن پيروزي و به دست آوردن غنايم بسيار به خواست خدا و ياري او شادمان شديد؟

گفتيم: آري، چرا كه نه؟!

گفت: هنگامي كه كارزار جوانان و جوانمردان خاندان محمد صلي الله عليه و آله و سلم را ديديد و افتخار همراهي يافتيد، بر همدلي و همسنگري و پيكار دليرانه به همراه آنان بيشتر از اين پيروزي و به دست آوردن اين غنايم فراوان شادمان خواهيد شد.

آري، آن روز گذشت، و اينك به باور من همان روز فرا رسيده است و من شما را به خدا مي سپارم؛ و پس از اين سخنان بود كه آن شيرمرد آزادي خواه رفت و به كاروان سالار شايستگان پيوست و همراهي او را برگزيد.