بازگشت

هان اي آزادمرد


پس از اين سخن برانگيزاننده و نيروبخش آن بانوي آزاده و روشن انديش بود كه سردار بزرگ عرب بپاخاست و به سوي سالار شايستگان شتافت؛ و چيزي


نگذشت كه شادمان و خندان و با چهره اي نوراني - كه برق خوشحالي و دريافت نويد در چهره و ديدگانش مي درخشيد - بازگشت و دستور داد تا قرارگاه و خيمه اش را برچينند و كالا، زاد و توشه و چيزهاي گرانبهايش را گرد آورند؛ و آن گاه خود به سوي حسين عليه السلام رفت.

او پيش از رفتن، به همسر باوفا و حقگرايش رو آورد و دوستانه به او گفت: اينك ديگر هنگامه ي جدايي است و من پيوند همسري تو را مي گسلم؛ چرا كه دوست نمي دارم پس از من جز نيكي و خوبي به تو برسد [و از آن بيمناك هستم كه اگر تو را طلاق نگويم، با پيوستن من به پيشواي آزادي و عدالت، از سوي رژيم بيدادپيشه و مرزنشناس و خشونت پيشه و رسواي اموي برايت پرونده بسازند و رنج و زحمت پيش آورند و گناه عدالتخواهي و ستم ستيزي و اصلاح طلبي مرا به پاي تو بنويسند و تو را به كند و زنجير و زندان و مرگ محكوم سازند]؛ چرا كه من ديگر تصميم آگاهانه و خداپسندانه ي خويش را گرفته و همراهي حسين عزيز را برگزيده ام.

برآنم كه جان را در راه خدا در طبق اخلاص گذارم و فداي حسين عليه السلام و برنامه اصلاحي و خداپسندانه ي او سازم و با همه ي وجود از نفس نفيس و جان ارجمند و سبك و سيره ي بشردوستانه و خدامحورانه و عزت آفرين او دفاع كنم.

و آن گاه دارايي او را به وي داد و بر آن شد تا او را به همراه ياران به سوي خاندان و نزديكانش روان سازد.

در اين هنگام همسرش بپاخاست و به سوي او رفت و باران اشك از ديدگان باريد و با او وداع كرد و او را در راه خداپسندانه و افتخارآفريني كه در پيش گرفته بود، به خداي سپرد و شجاعانه و قهرمانانه و ژرفنگرانه به او گفت: هان اي آزادمرد زندگيم! زهير! اميدوارم كه خداي فرزانه باران مهر و خيرش را بر تو بباراند و نيك بختي دنيا و آخرت را در اين راه روزي تو سازد! تو را به خدا مي سپارم و از سر راه پرافتخارت كنار مي روم، اما از تو مي خواهم كه در روز رستاخيز و در پيشگاه نياي گرانقدر حسين عليه السلام و مام ارجمندش، دخت فرزانه ي پيامبر، مرا فراموش نسازي و يادآوري كني. «خار الله لك، أسألك أن تذكرني في القيامة عند جد الحسين عليه السلام....» [1] .



پاورقي

[1] بحار، ج 44، ص 371؛ ارشاد مفيد، ص 246؛ لهوف، ص 30.