بازگشت

پايمردي بي نظير


آن گاه آن گرانمايه ي جهان هستي اندوه زده و گريان بخاطر از دست دادن ياران و دوستان بر اين انديشه رفت كه با شرايط نامطلوبي كه پيش آمده است، شايد زيبنده تر


آن باشد كه از همانجا بازگردد و به سوي شهر و ديار و پي گرفتن رسالت اصلاحگرانه ي خويش برود، اما پس از تدبر و تعمقي ديگر، گويي همان ديدگاه نخست را زيبنده تر ديد... و به زمزمه ي اين سرود پرداخت كه:



سأمضي و ما بالموت عار علي الفتي

اذا ما نوي حقا و جاهد مسلما...



من به زودي به سوي اداي رسالت و ميدان كارزار مي شتابم؛ چرا كه مرگ و شهادت در راه حق و عدالت براي جوانمرد - آن گاه كه حقگرا و در انديشه ي حق باشد- ننگ و عار نيست؛ براي كسي كه بخواهد با ايثار جان از بزرگمردان حمايت كند و از دشمني با خدا دوري گزيند و با جنايتكاران مخالفت ورزد و با آنان سر سازش نداشته باشد.

من در راه اصلاح جامعه و مبارزه با استبداد حاكم، جان شيرين خود را در طبق اخلاص مي گذارم و دست از زندگي مي شويم تا در راه حق و عدالت و آزادي و دفاع از حقوق و امنيت انسانها در كارزاري سخت، با دشمني بس سهمگين و تجاوزكار و سركوبگر روبرو گردم.

اگر در اين راه جان را نثار كردم و جهان را بدرود گفتم، پشيمان نخواهم شد؛ و اگر زنده بمانم، سرزنش نخواهم گرديد و سرفراز خواهم زيست؛ اما براي تو همين درد و مرگ خفت بار بس كه چنين زندگي ذلت بار و ننگيني را تحمل كني و با خفت و خواري به سر بري.

چرا ترك يار و ديار؟

كاروان عدالت و آزادي به سوي هدف راه مي سپرد كه مردي از كوفيان آن را ديد و بي درنگ به ديدار پسر پيامبر - كه امير آن كاروان بود- شتافت.

اين مرد كه «ابوهره» و از تيره و تبار قبيله ي بلند آوازه ي بني اسد عنوان شده است، هنگامي كه به حسين عليه السلام رسيد، سلام و درود نثارش كرد و گفت: هان اي فرزند گرانمايه ي پيامبر! چرا هجرت؟