بازگشت

بر سر راه سالار شايستگان


در اين مورد، «شعبي» آورده است كه: «عبيدالله بن عمر» آب و بوستاني در حجاز داشت و براي استراحت در آنجا به سر مي برد كه گزارش حركت سالار خوبان، امام حسين عليه السلام را به سوي عراق دريافت داشت و با دريافت اين خبر به سوي آن حضرت به راه افتاد.

پس از تشرف به حضور آن بزرگوار او را به اطاعت و فرمانبرداري از رژيم اموي و بيعت با رهبر سياهكار و خودكامه آن رژيم سفارش كرد و وي را از طرح برنامه ي اصلاحي و خيرخواهانه ديني و اجتماعي و سياسي مورد نظر خويش براي نجات


دين و دنياي جامعه و درگيري و مخالفت با سردمداران استبداد پيشه ي اموي برحذر داشت و فرجام خطرناك رويارويي با آن انحصارگران و كينه توزان و فتنه انگيزان را خاطرنشان ساخت.

حسين عليه السلام كه با متانت و هوشمندي وصف ناپذيري سخنان او را مي شنيد و خيرخواهي اش را گوش مي سپرد، پس از پايان گفتارش چنين گفت:

«يا عبدالله! أما علمت أن من هو ان الدنيا علي الله أن رأس يحيي بن زكريا أهدي الي بغي من بغايا بني اسرائيل؟»

هان اي پسر عمر! آيا هنوز ندانسته اي كه دنياي فناپذير و ارزشهاي مادي و زودگذر آن به گونه اي حقير و ناچيز است كه در آن، سر بريده ي پيامبر اصلاحگر و گرانقدري بسان حضرت يحيي - كه فرزند ارجمند پيامبر ديگري همچون زكرياست - به رسم ارمغان و مايه ي چشم روشني به عنصر آلوده و زشت كرداري از آلودگان بني اسرائيل هديه مي شود؟

به راستي آيا نمي داني كه بني اسرائيل در مخالفت با حق و عدالت، تا جايي پيش رفتند و به چنان انحطاط و سقوطي درغلتيدند كه گاه بامدادان ميان طلوع فجر تا درخشيدن گرفتن خورشيد خون پاك دهها پيامبر برگزيده را به زمين مي ريختند و آن گاه بدون احساس زشتي و فاجعه ي اين جنايت هولناك به داد و ستد و كارهاي روزانه ي خويش مي پرداختند؛ چنان كه گويي هيچ فاجعه اي پديد نياورده و خونهاي پاكي به زمين نريخته و به حقوق پاك ترين و شريف ترين و شايسته ترين انسانها - كه آموزگاران بشريت بودند - به زشت ترين شيوه تجاوز نكرده اند؟

اما خداي فرزانه در كيفر آنان شتاب نفرمود و به آنان فرصت بازگشت به خويشتن و جبران زشتكاري و بيداد را داد و آنگاه كه آنان به خود نيامدند، گريبان آنان را به كيفر گناه و بيدادشان به سخت ترين شيوه گرفت و با قدرت و شدت و براساس عدل و داد از آنان انتقام ستاند.

و آن گاه سالار شايستگان در پايان اين سخنان جاودانه پس از اندك سكوت و فرصتي به «عبدالله»، فرمود: «اتق الله يا أباعبدالرحمان و لا تدعن نصرتي.»

اينك كه چنين است هان اي عبدالله! پرواي خداي دادگر را پيشه ساز و در پيكار عادلانه و انساني و خداپسندانه ي فكري و ديني و اجتماعي و سياسي ما با استبداد و اختناق خشن و بي رحم اموي - كه نه به حقوق و آزادي و امنيت و مال و جان و آبرو


و كرامت مردم احترام مي نهد، و نه آنان را به سرنوشت خود حاكم مي داند، و نه به خدا و دين و آيين او، و به سيره و سنت پيامبرش بها مي دهد - دست از ياري و همراهي ما برمدار!