بازگشت

سخنان وليد و پاسخ عبدالله بن زبير


فرستاده ي «وليد» با رساندن پيام او به چهره هاي مورد اشاره، آنان را به استانداري «مدينه» دعوت كرد؛ و آنان نيز براي آگاهي از روند اوضاع، در ساعت مقرر در آنجا حضور يافتند.

«وليد» نخست، خبر هلاكت دجال اموي را به آنان داد و پس از آن، از آنان خواست تا با «يزيد» به عنوان ولايت امر و خليفه ي جديد دست بيعت دهند و بدين


سان به آنان پيشنهاد همكاري و همراهي و بيعت داد.

«عبدالله بن زبير» از ترس اين موضوع كه مباد كسي پاسخي دهد كه مورد نظر او و بيانگر خواسته ي قلبي اش نباشد، در پاسخ استاندار اموي پيشدستي كرد و گفت:

جناب «وليد»! تو سالها شهر و ديار ما را سرپرستي و ولايت نمودي و در سياست و مردم داري ات خويشان و نزديكان ما را به هم پيوند دادي و در رابطه ي با ما به خوبي و نيكي رفتار كردي و در جامعه ي ما نيكو عمل كردي. خودت خوب مي داني كه «معاويه» براي فرزندش، «يزيد»، از ما راي و بيعت خواست و ما را بر سپردن دست بيعت، زير فشار قرار داد، اما ما سر باز زديم و بر آن نبوديم كه او از ما و رفتار مسالمت آميز ما - كه دست بيعت ندادن به كسي يا نپذيرفتن او از طبيعي ترين و ابتدايي ترين حقوق و جلوه اي از آزادي انديشه و عمل است - كينه اي بر دل بگيرد. و نيز به ياد داري كه وقتي با اصرار و فشار گوناگون از ما بيعت خواسته شد و به او خبر رسيد كه ما در صورت اجبار و اكراه بر اين كار، تنها در ظلمت و تاريكي شب و يا پشت درهاي بسته و دور از چشم مردم به اين كار تن خواهيم سپرد و با «يزيد» بيعت خواهيم نمود و نه در حضور مردم؛ و او از ادامه ي سياست خويش در اين صورت دست برداشت؛ چرا كه ديد از اين راه سود مورد نظرش را به دست نخواهد آورد و سوژه ي تبليغاتي مناسب و مساعدي را براي فريب توده هاي ساده دل و گرفتار كسب نخواهد كرد و جريان همان گونه ماند و ادامه نيافت.

اما اينك شما آمده اي و در چنين شرايطي مردم را به بيعت با يزيد فرامي خواني و بر آن هستي كه ما نخستين گروه از بيعت كنندگان با «يزيد» باشيم! آيا اين كار شدني است؟!

آن گاه رو به همه ي حاضران كرد و گفت: و اكنون هم كار به اينجا رسيده است كه مي نگريد و من «مروان» را مي نگرم كه به گوش «وليد» زمزمه مي كند و او را وسوسه مي نمايد كه گردنشان را بزن!

«و انا انظر الي مروان و قد أسر الي الوليد أن اضرب رقابهم.»

«مروان» كه نقشه ي نهاني خود را نقش بر آب و وسوسه ي مخفي خود را عيان و آشكار ديد، پرده ي حيا و ظاهرسازي را نيز به كناري زد و نعره برآورد كه: هان اي «وليد»! عذر و بهانه ي آنان را نپذير و آنان را ميان دو كار قرار ده: بيعت يا مرگ!


و اگر سر باز زدند، گردنشان را در همين ساعت و همين نشست بزن! چرا كه اگر از اينجا بيرون رفتند ديگر كار از دست تو رفته است!

«ثم قال جهرا: لا تقبل عذرهم و اضرب عنقهم.»