بازگشت

مقدمات ولايت عهد يزيد


عقاد مي گويد (ص 31 - 29): معاويه قصدش اين بود كه خلافت را تبديل به ملك اموي كند و در فكر زمينه براي يزيد بود، تا ديد پير شده و ممكن است بميرد و اين كار انجام نشود. به مروان حكم نوشت كه از مردم بيعت بگيرد و چون خود مروان طمع در خلافت داشت ابا كرد از اين كار و ديگران را هم عليه يزيد تحريك كرد. معاويه مروان را معزول كرد و به جاي او سعيد بن العاص را حكم داد و به او موضوع را نوشت. البته كسي به سخنش پاسخ موافق نداد. معاويه نامه هايي به امام حسين عليه السلام و عبدالله بن عباس و عبدالله زبير و عبدالله جعفر نوشت و سعيد را مأمور ايصال كرد كه جواب بگيرد (و ظاهرا هيچ كس جواب ننوشت.) به سعيد نوشت: «و لتشد عزيمتك و تحسن نبيتك، و عليك بالرفق، و أنظر حسينا خاصة فلا يناله منك مكروه، فان له قرابة و حقا عظيما لا ينكره مسلم و لا مسلمة.... و هو ليث عرين، و لست امنك ان ساورته ألا تقوي عليه» [1] سعيد رنجها در اين راه برد كه مردم را و بالأخص اين چند نفر را راضي كند (و موفق نشد). معاويه خودش به قصد مكه (ظاهرا و باطنا براي بيعت گرفتن براي يزيد) به مدينه آمد و همين چند نفر را خواند و با نرمي و تعارف گفت: من ميل دارم كه شما با يزيد كه برادر شما و ابن عم شماست بيعت كنيد به خلافت، و البته اختيار عزل و نصب با شما خواهد بود و همچنين جبايت و تقسيم مال و اسم خلافت از يزيد باشد! ابن زبير گفت: بهتر اين است كه تو يا مثل پيغمبر بكني كه هيچ كس را معين نكرد و يا مثل ابوبكر بكني كه كسي از غير فرزندان پدر خود انتخاب كرد، يا مثل عمر كار را به شورا واگذاري. معاويه ناراحت شد و روي خشونت نشان داد؛ به او گفت: غير از اين هم سخني داري؟ گفت: نه. به ديگران گفت: شما چطور؟ آنها هم گفتند: نه. گفت: عجب! شما از حلم من سوء استفاده مي كنيد. گاهي من در منبر خطابه مي خوانم، يكي از شما بلند مي شود و مرا تكذيب مي كند و من حلم مي ورزم. قسم به خدا اگر يكي از شما در اين موضوع سخن مرا رد كند، از من سخني نخواهد شنيد تا آنكه شمشير به فرقش فرود آيد: «لئن رد علي احدكم في مقامي هذا لا ترجع اليه كلمة غيرها حتي يسبقها السيف الي رأسه، فلا يبقين


رجل الا علي نفسه». بعد به رئيس شرطه امر كرد كه بالاي سر هر كدام از اينها دو نفر مسلح بگذارد و دستور داد كه هر كدام از اينها كه در پاي منبر من سخني به تصديق يا تكذيب بگويد گردنش را بزن. [2] .

بعد از اين مقدمه معاويه به منبر رفت و بعد از حمد و ثناي پروردگار! [گفت:] اين جماعت، بزرگان مسلمين و نيكان مسلمين مي باشند. هيچ كاري بدون رأي و نظر و عقيده ي اينها انجام نمي شود و بدون مشورت اينها كاري نبايد انجام شود. اينها عقيده دارند كه با يزيد بيعت شود و خودشان هم بيعت كردند: «هؤلاء الرهط سادة المسلمين و خيارهم لا يبرم أمر دونهم و لا يقضي الا علي مشورتهم، و انهم قد رضوا و بايعوا ليزيد، فبايعوه علي اسم الله. فبايع الناس!» [3] .

معاويه در عين حال مي دانست كه اين بيعت، اساسي ندارد. لهذا وصيت كرد به يزيد كه بعد از مردنش از اينها بيعت بگيرد - به ترتيبي كه در نفس المهموم هست - ولي يزيد كه جوان و بي تجربه بود و مستشارهايي مثل مستشارهاي پدرش از قبيل عمرو عاص و زياد و مغيره نداشت، در عمل خشونت كرد و در نامه اي كه به وليد بن عتبة بن ابي سفيان عامل آن وقت مدينه نوشت، اين طور نوشت: «خذ حسينا و عبدالله بن عمر و عبدالله بن الزبير بالبيعة اخذا شديدا» [4] وليد فرستاد دنبال مروان براي مشورت، الي آخر.



پاورقي

[1] [و بايد که عزمت محکم و نيتت نيکو باشد، و رفق و نرمي را از دست مده و حسين را تنها مهلت ده (تحت نظر بگير) مبادا ناخوشايندي از تو به او برسد که او را (با رسول خدا) قرابت و نزديکي است و او را حقي است که احدي از مرد و زن مسلمان منکر آن نيست... و او شير بيشه‏ي شجاعت است، و از تو مطمئن نيستم که اگر با او درگيري شوي بتواني بر وي دست پيدا کني.

[2] انتخاب آزاد! بي‏شباهت به انتخابات زمان ما نيست (اشاره به زمان رژيم منفور پهلوي.). هم مي‏خواست يزيد را به ولايتعهد نصب کند و هم مي‏خواست از مردم بيعت بگيرد. در آن وقت قانوني نبود که اگر خليفه کسي را در زمان حيات به ولايتعهد نصب کرد، بعد از مردنش او خليفه است - استثناء در مورد عمر عملي شد - ناچار مي‏بايست پاي مردم را هم به ميان بکشند و از مردم بيعت بگيرند، بيعت آن روز مثل رأي دادن امروز بود يعني عمل و انتخابي بود از مردم. معاويه به زور مي‏خواست رأي بگيرد. در زمان ما نيز که حکومت به حسب قانون مشروطه است وکيل بايد انتخاب شود ولي چماق بالاي سر رأي دهنده‏هاست و چون تمدن بالا رفته و رأي نوشتن و صندوق به ميان آمده يعني ابزارها عوض شده - نه روحيه‏ها - گاهي صندوق را مي‏دزدند و رأيها را عوض مي‏کنند.

[3] ابوالشهداء، ص 32.

[4] [از حسين عليه‏السلام و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير با شدت بيعت بگير.].