بازگشت

علل تقدس يك نهضت


عطف به مطالب گذشته درباره ي اينكه چه چيزي سبب مي شود كه قيامي مقدس و پاك و عظيم و مورد احترام مي شود تا آنجا كه ملاك و معيار حركتهاي ديگر و سكوت و سكون ها مي شود. «مقدس مي شود» يعني مردم به چشمي به آن نگاه مي كنند كه به امور مافوق مادي و مافوق طبيعي نگاه مي كنند؛ عظيم و محترم مي شود در حدي كه هيچ نهضتي با او قابل قياس نيست، حداكثر قابل تشبيه و پيروي است.

اين قداست و اهميت خارق العاده بعد از حدود چهارده قرن، معلول سه جهت است: 1. قداست [1] و تعالي و عظمت هدف كه آنچه هدف است حقيقت است نه منفعت خود، و لهذا مستلزم فداكاري و قربان كردن منفعت است براي حقيقت، براي خدا. بديهي است اگر كسي قيام كند براي اينكه به آب و ناني برسد، جاه و مقامي كسب كند، پول و ثروت و قدرتي تحصيل كند و به قول حنظله ي بادغيسي براي كسب مهتري و يا به


قول ناسيوناليستها براي تعصبات ملي و وطني قيام كند، چنين قيامي مقدس نيست بلكه از آن نظر كه مستلزم وسيله قرار دادن ديگران است محكوم است، خواه موفق شود و خواه شكست بخورد. چنين قيامي معامله و تجارت است كه گاهي سود دارد و گاهي زيان؛ نه سود بردنش اهميتي دارد و نه زيان بردنش. اين گونه قيامها مبارزه ي شخص با شخص است به خاطر منافع، و به همين دليل بي ارزش است. اينكه امام به تبعيت از پدر بزرگوارش مي فرمود: «اللهم انك تعلم انه لم يكن ما كان منا منافسة في سلطان...» ناظر به اين است كه درد ما و آرزوي ما چه بوده است.

ولي اگر قيام و مبارزه، مبارزه ي شخص با شخص نبود. مبارزه به خاطر منافع نبود، بلكه مبارزه با نوعي عقيده و نوعي رژيم مبتني بر ظلم و فساد و شرك و بت پرستي و براي رهايي بشريت از بردگيهاي اجتماعي و خطرناكتر اعتقادي و بالأخره براي نجات بشريت از چنگال عفريت جهل و ضلالت و هيولاي ظلم و استبداد و استثمار بود (و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة و حيرة الضلالة) و به انگيزه ي امر خدا و تحصيل رضاي حق بود كه «ان صلاتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العالمين» [2] بر اساس از خودگذشتگي و فداكاري بود، و خلاصه اگر خالصا لوجه الله بود و هيچ منفعتي نداشت بلكه منافع را به خاطر حقيقت به خطر انداخت، چنين مبارزه اي چون جلوه اي از روح حقيقت پرستي بشر است و بر ضد خودپرستي بشر است و چون مصداق «اني اعلم ما لا تعلمون» [3] است طبعا تقدس و تعالي و عظمت پيدا مي كند. چنين مبارزه اي مصداق هجرت الي الله و الي الرسول است كه در حديث آمده است. به عبارت ديگر، يك بعد قداست مربوط است به اينكه درد صاحب نهضت چه نوع دردي است و آرزويش چه نوع آرزويي است.

قيام امام حسين اين عنصر را در حد اعلي واجد بود. منافعش كاملا تأمين مي شد ولي او حاضر شد براي نجات جهان اسلام و براي نجات مسلمين از چنگال ظلم، جان و مال و تمام هستي خود را به خطر بيندازد. از اين جهت، آن حضرت صد در صد يك شهيد و يك پاكباخته است بلكه سيدالشهداء و سالار پاكباختگان است.

عامل دومي كه به يك نهضت قداست و تعالي و جنبه ي جاوداني مي دهد، شرايط


خاص محيط است [4] چراغ در روز روشن هيچ ارزشي ندارد و در شب مهتاب و هواي صاف و آسمان پرستاره ارزش كمي دارد ولي در تاريكي مطلق كه چشم چشم را نمي بيند، ارزش زيادي دارد، مانند آبي است كه در بيابان بر تشنه اي ببارد يا باراني است كه در شدت بي آبي و خشكي و عطش محصول، از ابر فرو ريزد. و به عبارت ديگر عامل دوم نوع قدرتي است كه با آن درگير شده اند؛ در مقابل فرعونها، نمرودها، «انا ربكم الاعلي» ها، مغرورها، مستبدها، خونخوارها كه از شمشيرشان خون مي چكد.

پيغمبر اكرم فرمود: «افضل الاعمال (يا: افضل الجهاد) كلمة عدل عند امام جائر». در شرايطي كه آزادي وجود دارد، دم از آزادي زن هنر نيست ولي در شرايطي كه استبداد و جور در نهايت قدرت حكومت مي كند، نفسها در سينه ها حبس شده است، زبان را از پشت گردن بيرون مي آورند، دستها و پاها بريده مي شود، سرها بر نيزه ها بلند مي شود، يأس مطلق حكمفرماست و به تعبير اميرالمؤمنين «... يظن الظان أن الدنيا معقولة علي بني امية» [5] [آري در چنين شرايطي دم از آزادي زدن هنر است.] مي فرمايد: «الا و ان اخوف الفتن عندي عليكم فتنة بني امية، فانها فتنة عمياء مظلمة عمت خطتها و خصت بليتها و اصاب البلاء من ابصر فيها و اخطأ البلاء من عمي عنها. و ايم الله لتجدن بني امية لكم ارباب سوء بعدي كالناب الضروس، تعذم بفمها و تخبط بيدها و تزبن برجلها و تمنع درها، لا يزالون بكم حتي لا يتركوا منكم الا نافعا لهم او غير ضائر بهم،و لا يزال بلاؤهم عنكم حتي لا يكون انتصار احدكم منهم الا كانتصار العبد من ربه». [6] .

از اين نظر، ارزش قيام از جنبه ي شهامت و حقير شمردن دژخيمان و ستمگران و


فرعونها و نمرودهاست. چنانكه مي دانيم قيام ابراهيم و موسي و عيسي و رسول اكرم در برابر اين قدرتهاي حاكم اهريمني بود، و همينكه شرايط نامساوي بود و يكتنه قيام مي كردند و مصداق «كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله» بود، ارزش مي دهد به اين قيامها.

عجيب است كه برخي مثل نويسنده ي شهيد جاويد براي اينكه قيام امام حسين را موجه جلوه دهند، سعي مي كنند به نحوي ثابت كنند كه مردم كوفه واقعا قدرتي بودند و قابل اعتماد بودند، در صورتي كه عظمت قيام حسيني در اين است كه [امام] يكتنه قيام كرد ولي اثر روحي و رواني اش در حدي بود كه جهان آن روز را تكان داد و اثرش هنوز باقي است.

عامل سوم مربوط است به درجه ي روشن بيني، به درجه ي آگاهي اجتماعي و به درجه ي جهت شناسي و به درجه ي خبرويت، مانند يك پزشك آگاه كه هم بيماري را مي شناسد و هم راه علاج را، هم به نوع خواب ملت آگاه است و هم به كيفيت بيدار كردن. اين است كه اين نهضت توأم است با يك بينش و درك قوي و يك بصيرت خارق العاده و نافذ و يك دوربيني زياد كه طبق مثل معروف: در خشت مي بيند آن چيزي را كه ديگران در آئين نمي بينند؛ به اصطلاح قيام پيش رس (نه زودرس)، اعلام خطري است قبل از آنكه ديگران خطر را احساس كنند.

عمده ي مطلب اين بود كه يك جريان پشت پرده اي آن روز امويان داشتند كه امام حسين آن را رو كرد و به روي پرده آورد. حتي شرابخواري يزيد هم از نظر وسايل آن روز، يك جريان پشت پرده بود كه بعدها به روي پرده آمد. ابوسفيان طرح يك سياستي را در خانه ي عثمان [ريخت] كه فوق العاده خطرناك بود، گفت: «يا بني امية تلقفوها تلقف الكرة و لتصيرن الي اولادكم وراثة (ظاهرا نظرش اين بود كه با پشتوانه ي ديني و جعل احاديث، اين امر را موروثي كنند) اما و الذي يحلف به ابوسفيان...». جمله ي امام حسين: «و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد» شايد ناظر است به عملي شدن فكر ابوسفيان.

اينكه امام حسين به اثر كارش ايمان داشت و مكرر مي گفت: بعد از من اينها سرنگون خواهند شد، دليل ديگري به درك قوي آن حضرت بود.



پاورقي

[1] قبلا گفتيم فرق است ميان هدف مقدس و متعالي و هدف بزرگ. امثال اسکندر و نادر و شاه اسماعيل هدفهاي بزرگ داشتند، اما هدفهاي مقدس نداشتند. آنها خودخواهي‏ها و جاه‏طلبي‏ها بزرگ بودند، نه آزاديخواهان و حقيقت‏طلبان و خيرخواهان و بشر دوستان و خداپرستان بزرگ.

[2] انعام / 162.

[3] بقره / 30.

[4] قبلا گفتيم اين گونه قيامها برقي است در ميان ظلمتها، شعله‏ي مقدسي است در ميان اختناقها و استبدادها و ظلمها، ستاره‏اي است که در تاريکي شب براي گمراهان طلوع مي‏کند، بلکه مظهر عشق است نه عقل حسابگر عادي آشي و معاشي.

[5] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 85. [گمان کننده گمان مي‏کند که دنيا مسخر بني‏اميه شده است.].

[6] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 91. [هان که بيمناکترين فتنه‏ها بر شما از نظر من فتنه‏ي بني‏اميه است، که آن فتنه‏ي کور و تاريکي است که دامنه‏ي آن فراگير و همگاني و گرفتاري آن ويژه‏ي افراد خاصي است. بلاي آن به کسي رسد که بينا و آگاه باشد و به هر که کور و بي‏تفاوت باشد راه پيدا نکند. به خدا سوگند پس از من بني‏اميه را زمامداران بدي خواهيد يافت مانند شتر پير و چموشي که با دهانش گاز گيرد و با دستش بکوبد و با پايش لگد زند و از دوشيدن شيرش جلوگيري کند. و اينان پيوسته به دنبال شما باشند تا جايي که کسي از شما را باقي نگذارند مگر آنکه به حال آنان سودمند است يا برايشان زياني ندارد. و پيوسته گرفتاري آنان بر شما باقي است تا آنجا که دادخواهي شما از آنها نيست مگر مانند دادخواهي بنده از ارباب خودش.].