بازگشت

امام حسين و ساير مصلحين بزرگ كه قيام كردند


تمام كساني كه به بشريت خدمت كرده اند حقي بر بشريت دارند، از راه علم يا صنعت و هنر يا اكتشاف و اختراع و يا حكمت و فلسفه يا ادب و اخلاق و از هر راهي، ولي هيچ كس به اندازه ي شهداي راه حق بر بشريت حق ندارد و از همين جهت هم عكس العمل بشريت و ابراز عواطف بشر درباره ي آنها بيش از ديگران است، زيرا عدل و آزادي براي محيط اجتماعي بشر و براي روح بشر به منزله ي هواست براي تنفس ريه؛ بدون آن ادامه ي حيات ممكن نيست. پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود: «الملك يبقي مع الكفر و لا يبقي مع الظلم».

عالم در علم خود و مكتشف در اكتشاف خود و مربي و معلم اخلاق در تعليمات خود و حكيم و فيلسوف در حكمت و فلسفه ي خود مديون و مرهون شهدا هستند و شهدا در كار خود مديون كسي نيستند، زيرا شهدا بودند كه محيط آزاد به ديگران دادند تا آنها توانستند نبوغ خود را ظاهر كنند. شهدا شمع محفل بشريتند؛ سوختند و محفل بشريت را روشن كردند. [1] . «شاهدي گفت به شمعي كامشب - در و ديوار مزين كردم...». «يا ايها


النبي انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا... و سراجا منيرا» [2] .



تعبير به «سراج» مبين محيط ظهور پيغمبر است. اگر مردم رشدي داشته باشند، محيط تاريك نيست و احتياج به چراغ نيست.

در همچو وضعي يزيد روي كار آمد. يزيد به والي مدينه نوشت كه «خذ حسينا... بالبيعة اخذا شديدا». بنابراين جز با بيعت به چيزي راضي نمي شد. اما امام حسين يكي از سه كار را بايد بكند: يا بيعت كند و تسليم شود، يا آن طوري كه بعضي پيشنهاد كردند بيعت نكند و اگر لازم شد - و البته لازم هم مي شد - خودش را به كناري بكشد، به دره اي يا دامنه ي كوهي پناه ببرد، مثل ياغيها كه مخلوطي از ترس و شجاعت است زندگي كند، و يا ايستادگي كند تا كشته شود. اول را اعوان و انصار امويها پيشنهاد مي كردند مثل مروان، دوم را ابن حنفيه و ابن عباس پيشنهاد كردند (روح پيشنهاد اين دو نفر همين مي شد بالنتيجه)، و سوم راهي بود كه خودش انتخاب كرد. اما اول معنايش اين بود كه حسين عليه السلام دين و آخرت خودش را به دنياي يزيد بفروشد و كاري به كار مسلمين نداشته باشد؛ هر چه مي شود بشود و با يزيد سازش كند و از ترس بيعت كند براي حفظ جان خود، و آن همان بود كه فرمود: «يأبي الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و انوف حمية و نفوس ابية». اين كار را نه خدا اجازه مي داد و نه دين خدا و نه ايمان اقتضا مي كرد و نه پستاني كه از آن پستان شير خورده بود و نه روح عالي اي كه در ميان سينه داشت.

اما راه دوم؛ درست است كه بيعت نكرده بود ولي موضوع تنها جنبه ي منفي نداشت كه بيعت نكند. او يك تكليف مثبت براي خود قائل بود كه مي فرمود: «ايها الناس! من رأي سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله...». علاوه بر همه ي اينها، روح بلند حسيني كجا و فرار در دشت و كوهها! او حاضر نشد در وقتي كه از مدينه به سوي مكه حركت مي كرد شاهراه را بگذارد و از بيراهه برود. در جواب پيشنهاد بعضي همراهان فرمود: «لا و الله لا


افارقه حتي يقضي اله ما هو قاض» [3] او مي فرمود: «لا اعطيكم بيدي اعطاء الذليل و لا اقر اقرار العبيد». پدرش مي گفت: «و الله لو تظاهرت العرب علي قتالي لما وليت عنها و لو امكنت الفرص من رقابها لسارعت اليها» [4] و اما راه سوم همان بود كه خودش انتخاب كرد.


پاورقي

[1] در ورقه‏ي «شهيد و شهادت» گفتيم که هر شهادت بعد از خود نورانيت به وجود مي‏آورد و آن را تشبيه کرديم به حالت فردي از نظر اينکه بعضي از خودگذشتگيها و بعضي اعمال مثبت فرد براي قلب او ايجاد صفا و نورانيت مي‏کند. اين مطلب سوژه‏اي بسيار عالي است که مي‏تواند بحث شود.

[2] احزاب / 45 و 46. خواند مزمل نبي را زين سبب...



هين قم الليل که شمعي اي همام

شمع دائم شب بود اندر قيام‏



بي‏فروغت روز روشن هم شب است

بي‏پناهت شير اسير ارنب است‏



ني تو گفتي قائد اعمي به راه

صد ثواب و اجر يابد از اله‏



هر که او چل گام کوري را کشد

گشت آمرزيده و يابد رشد



هين بکش تو زين جهان بيقرار

جوق کوران را قطار اندر قطار.

[3] [نه، به خدا سوگند از آن جدا نشوم تا خدا هر چه خواهد کند.].

[4] نهج‏البلاغه، نامه‏ي 45 [به خدا سوگند اگر عرب در جنگ با من پشت به پشت هم دهند، از آنان رو نگردانم و اگر فرصت دست دهد به سوي آن مي‏شتابم.].