بازگشت

نيروي اجتماعي علي و برنامه ي مبارزه ي معاويه با آن


علي عليه السلام از دنيا رفت و معاويه خليفه شد. برخلاف انتظار معاويه، علي عليه السلام به صورت نيرويي باقي ماند و معاويه آن طوري كه اعمال بيرون از تعادل و متانتش نشان مي دهد، از اين موضوع خيلي ناراحت بود. لهذا تجهيز ستون تبليغاتي عليه علي عليه السلام كرد. در منابر و خطبه ها دستور داد علي علي عليه السلام را سب و لعن كنند. طرفداران خيلي جدي علي را بي پروا مي كشت و دستور داده بود به تهمت هم شده بگيرند و مانع نشر فضيلت علي عليه السلام بشوند. با پول، احاديث عليه علي عليه السلام له امويها جعل كردند. اين سه كار را براي مبارزه با فكر علي عليه السلام كه در دلها و سينه ها جا داشت مي كردند. جر بن عدي و عمرو بن حمق را براي همين جهت كشت. ميثم و رشيد را كه عبيدالله در


كوفه كشت، روي همان برنامه ي معاويه بود. بالأخره يك نيروي غيرمتشكل به نام «تشيع» عليه حكومت اموي هميشه در فعاليت بود.

براي ما تحقيق در امر حادثه ي حكومت اموي تنها جنبه ي تعجب آميز ندارد. اين يك امر سطحي نبوده كه فقط مربوط به سيزده قرن پيش باشد كه بگوييم آمد و رفت. اين، خطري بود براي اسلام از آن روز تا روزي كه خدا مي داند. حتما اگر ما بخواهيم به تاريخ روحيه ي خودمان رسيدگي كنيم. بايد به تاريخ اموي رسيدگي [كنيم.] فكر اموي در زير پرده ي و لفافه، با فكر اسلامي مبارزه مي كرد. عنصر فكر اموي داخل عناصر فكر اسلامي شد. اي بسا كه در فكر همانهايي كه هر صبح و شام بني اميه را لعنت مي كنند، عنصري از فكر اموي موجود باشد و خودشان خيال كنند فكر اسلامي است، و قطعا اين طور است [1] ، مثل موضوع رعايت شؤونات در مصرف زكات و خمس و در استطاعت حج و در نفقه ي زوجه و امثال اينها.

علي عليه السلام به خطر سلسله ي اموي زياد اهميت مي داد و اعلام خطر مي كرد، ولي كمتر كسي متوجه مي شد و خودش هم فرمود بعدها متوجه مي شويد: «فعند ذلك تود قريش بالدنيا و ما فيها لو يرونني مقاما واحدا و لو قدر جزر جزور لاقبل منهم ما اطلب منهم اليوم بعضه و لا يعطوننيه» [2] .

از جمله راجع به فتنه ي اموي فرمود: «ان الفتن اذا اقبلت شبهت و اذا ادبرت نبهت...» [3] .

ايضا: «ايها الناس سيأتي عليكم زمان يكفأ الاسلام كما يكفأ الاناء بما فيه...» [4] و ايضا: «فما احلولت لكم الدنيا في لذتها» [5] و ايضا: «ما لي اراكم اشباحا بلا ارواح...» [6] .


چند موضوع را علي عليه السلام پيش بيني كرد:

1. ظلم و استبداد و استيثار بني اميه و اينكه ديگر از اين عدل و مساوات امروز خبري نخواهد بود و از «لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله» [7] و از اينكه «لن تقدس امة حتي يؤخذ للضعيف حقه....» [8] خبري نخواهد بود كه فرمود: «... لا يكون انتصار احدكم منهم الا كانتصار العبد من ربه» [9] مسلم بن عقبه در وقعه ي مدينه از مردم بيعت بر عبوديت و غلامي يزيد گرفت. اين طور، پيش بيني مولا محقق شد.

2. اينكه نخبه ها و نيكان و فهميدگان و روشنفكران شما را خواهند كشت،و هر سري كه در آن سر مغزي و در آن مغز برقي از روشني موجود باشد روي تن باقي نخواهند گذاشت، كه فرمود: «عمت خطتها و خصت بليتها و اصاب البلاء من ابصر فيها و اخطأ البلاء من عمي عنها» [10] .

3. حرمت احكام اسلام عملا از بين مي رود. حرامي باقي نمي ماند مگر آنكه حلال مي شود: «و الله لا يزالون حتي لا يدعو الله محرما الا استحلوه و لا عقدا الا حلوه، و حتي لا يبقي بيت مدر و لا وبر الا دخله ظلمهم... و نبا به سوء رعيهم» [11] عبدالله بن حنظله گفت: ما از پيش كسي مي آييم كه «ينكح الامهات و الاخوات»

[12] .

4. اينكه اسلام مورد تحريف و پشت رو كردن قرار مي گيرد، عناصر غير اسلامي وارد افكار مردم مي شود: «يكفأ الاسلام كما يكفأ الاناء» [13] ، «و لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا» [14] همه ي اينها - كه علي مثل اينكه در آينه ببيند، ديده - واقع شد و يك سر محبت زائد الوصف عده اي نسبت به علي عليه السلام، گذشته از سيرت و عدل و خلقش، وقوع اين


پيش بيني ها بود.

معاويه مرد و علاوه بر حيف و ميل اموال و غصب مناصب كه از زمان عثمان شايع شده بود، چند سنت سوء هم باقي گذاشت:

الف. لعن و سب علي عليه السلام.

ب. پول خرج كردن و وادار كردن به جعل حديث عليه علي عليه السلام و به عبارت ديگر استخدام عامل روحانيت به وسيله ي علماي سوء، علاوه بر استخدام عامل ديانت از راه قتل عثمان (قصه ي سمرة بن جندب و آيه ي، «و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله» [15] .

ج. كشتن بيگناهان بدون تقصير كه در اسلام سابقه نداشت و از بين بردن احترام نفوس و بريدن دست و پا و به نيزه كردن سر، مثل سر عمرو بن حمق خزاعي.

د. مسموم كردن و عمل ناجوانمردانه ي مسموم كردن را معمول كردن كه عملي است كه با مروت و انسانيت هم سازگار نيست، و بعد خلفاي ديگر هم از او پيروي كردند. معاويه امام حسن عليه السلام و مالك اشتر و سعد وقاص و عبدالرحمن بن خالد بن وليد را كه بهترين نصير او بود، مسموم كرد.

ه. اينكه خلافت را در خاندان خود موروثي كرد [16] و يزيدي را كه هيچ گونه لياقت نداشت وليعهد كرد.

و. دامن زدن به آتش امتياز نژادي و فضيلت عرب بر عجم و قريش بر غير قريش. از اين كارها، لعن و سب علي و حتي جعل حديث و ولايتعهد يزيد، سوء تدبير معاويه شمرده مي شود.

يزيد مردي جاهل و سبكسر بود. خليفه زادگاني كه مرشح براي خلافت بودند مي بايستي مدتي تعليم و تربيت شوند كه لااقل براي زعامت آماه شوند (همان طوري كه عباسيين مي كردند). يزيد در باديه نشو و نما يافته و بي خبر از دنيا و آخرت،


هيچ گونه لياقتي نداشت.

اگر در زمان عثمان، اموال و مناصب غصب شد و اگر در زمان معاويه لعن و سب علي عليه السلام و جعل حديث و دروغ بستن به پيغمبر و كشتن بيگناهان و مسموم كردن و خلافت را موروثي كردن و امتياز نژادي به وجود آوردن معمول شد، عهد يزيد عهد رسوايي اسلام و مسلمين بود. نمايندگان كشورهاي ديگر مي آمدند و از همه جا بي خبر به جاي پيغمبر مردي را مي ديدند كه در دستش شراب و در كنارش بوزينه اي با جامه هاي ديبا نشسته. ديگر چه آبرويي براي اسلام باقي مي ماند؟! يزيد، مست غرور، مست جواني، مست حكومت، مست شراب بود. در اين صورت معناي كلام سيدالشهداء واضح مي شود كه: «و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد». يزيد متظاهر به فسق و متظاهر به كفر و رده گفتن بود و به عبارت ديگر يزيد پرده ها را همه دريده بود، و قطعا در همچو موردي بايد قيام كرد. ديگر چه آبرويي براي اسلام و مسلمين باقي مي ماند؟!

بنابراين، سؤال اينكه چرا امام حسين قيام كرد، درست مثل اين است كه بگوييم چرا پيغمبر اكرم در مكه قيام كرد و با قريش سازش نكرد؟ و يا چرا علي مرتضي اينقدر رنج حمايت پيغمبر را در بدر و حنين و احد و احزاب و ليلة المبيت متحمل شد؟ و يا چرا ابراهيم يكتنه در مقابل قدرت عظيم نمرود قيام كرد؟ چرا موسي در حالي كه جز برادرش هارون كسي نداشت، به دربار فرعون رفت؟ معناي اين چرا اين است كه امام حسين وقتي قيامش موجه بود كه جندي و سپاهي برابر با يزيد داشته باشد و حال آنكه اگر امام حسين سپاهي برابر با يزيد مي داشت و در اجتماعي قيام مي كرد كه مردم دو دسته بودند و دو صف عظيم را تشكيل مي دادند و امام حسين در جلوي يك صف بود، قيام حسيني يك قيام مقدس و جاويدان نبود. اين چراها در همه ي قيامهاي مقدس و تاريخي هست.

قيامهاي مقدس بشري داراي دو تشخص است: يكي از نظر هدف قيام؛ يعني اين قيامها براي مقامات عالي انسانيت است، براي توحيد است، براي عدل است، براي آزادي است، براي رفع ظلم و استبداد است، نه به خاطر كسب جاه و مقام يا تحصيل ثروت و به قول حنظله ي بادغيسي «كسب مهتري» و يا حتي براي تعصب وطني، قبيله اي، نژادي. ديگر اينكه اين قيامها برقي است كه در ظلمتهاي سخت پديد مي آيد، شعله اي است كه در ميان ظلمتها و استبدادها و استيثارها و زورگويي ها مي درخشد،


ستاره اي است كه در تاريكي شب در آسمان سعادت بشر طلوع مي كند، نهضتي است كه مورد تصويب عقلاي قوم! قرار نمي گيرد.

يكي از افتخارات نهضت حسيني همين است كه عقلاي قوم! آن را تصويب نمي كردند ولي از آن جهت كه فوق نظر عقلا بود نه دون نظر آنها. عرفا كه از آن جنبه ي عرفاني جنبه ي فوق عقل آن را در نظر گرفته اند، به آن نام «مكتب عشق» داده اند و همچنين است منطق شعراي مرثيه سراي ما. و خيلي جنبه ي ايده آليستي به آن داده اند.

درست است كه مكتب عشق الهي است، علي عليه السلام هم فرمود: «مناخ ركاب و مصارع عشاق» [17] ولي چرا اين عشق و سلوك ر صحنه اي مثل صحنه ي كربلا ظهور كرد؟ براي خداوند، براي اين معشوق كه فرقي نمي كند. آري، رضاي خدا در فداكاري در راه دين، در راه سعادت بشر، در راه قيام بالقسط است كه هدف پيغمبران است. چرا عرفاي ما اگر عاشق صادق هستند عشقبازيهاي خود را فقط در مجالس سماع به ثبوت رساندند؟! عشق حسين البته عشق الهي است و عشق صادق و راستين است، تنها در مجالس سماع اظهار نشده است.

پس افتخار قيام حسيني اين است كه كساني مانند ابن عباس [آن را] تصويب نمي كردند. مطلق قيامهاي مقدس بشر كه در ميان تاريكيها مانند شعله اي ظاهر مي شود، مورد تصويب ديگران نيست. در زمان خود ما اگر كسي مثلا به قدرتهاي روحاني ما كه در غير راه خدا مصرف مي شود، اعتراض كند و بالأخره در مطلق مواردي كه قواي اهريمني تسلط كامل پيدا كرده [اگر] كسي اعتراض كند و ايراد بگيرد و قيام كند، عقلا به او ايراد مي گيرند، او را كج سليقه مي خوانند! اين سليقه چيست و مقياس استقامت و اعوجاجش چيست؟

چه خوب تعبيري دارد اميرالمؤمنين درباره ي پيغمبر اكرم كه مي فرمايد: «ارسله علي حين فترة من الرسل... و الدنيا كاسفة النور» [18] قرآن درباره ي قيام ابراهيم عليه السلام مي فرمايد: «و لقد اتينا ابراهيم رشده» [19] (از كلمه ي «رشد» معلوم مي شود كه ابراهيم چيزي را احساس مي كرد كه ديگران احساس نمي كردند) تا آنجا كه مي گويد: «قالوا حرقوه و انصروا


الهتكم» [20] در مورد موسي مي فرمايد: «ان فرعون علا في الارض و جعل اهلها شيعا» [21] علي عليه السلام درباره ي فتنه ي بني اميه فرمود: «انها فتنة عمياء مظلمة» [22] پس احتياج به يك شعله ي حقاني نوراني هست. ايضا فرمود: «لتجدن بني امية لكم ارباب سوء» [23] و فرمود: «حتي لا يكون انتصار احدكم منهم الا كانتصار العبد من ربه» [24] .



پاورقي

[1] امويها رفتند ولي مع الاسف عناصر فکر اموي و رژيم اموي باقي ماند و با تغيير، جزء اصول زندگي ما شده. امروز هم اصول معاويه‏اي عامل ديانت را استخدام کرده عليه ديانت، و نمي‏شود يک کلمه عليه اصول اموي سخن گفت. به اندازه‏ي اشکي که در پاي پيراهن عثمان ريختند، باز مي‏ريزند.

[2] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 91. [و آن هنگام است که قريش آرزوي مي‏کند در برابر دنيا و مافيها يک بار مرا ببينند، هر چند به قدر کشتن شتري باشد (لحظاتي اندک) تا آنچه اينک اندکش را از آنان مي‏خواهم و به من نمي‏دهند بپذيرم.].

[3] همان. [وقتي فتنه‏ها رو آورند، حق و باطل را بهم بياميزند (و راه تشخيص را ببندند) و چون پشت کنند و از بين روند، آگاه کنند و حق را روشن سازند.].

[4] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 101. [اي مردم بزودي زماني فرا رسد که اسلام وارونه شود چنانکه يک ظرف وارونه شود و محتواي آن بريزد.].

[5] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 103. [و دنيا با لذاتش به کام شما شيرين نيامد.].

[6] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 106. [چرا شما را اشباحي بي‏روح مي‏بينم؟].

[7] آل عمران / 64.

[8] نهج‏البلاغه، نامه‏ي 53 (عهدنامه‏ي مالک اشتر نخعي).

[9] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 91 [و ياري جستن هيچ کدام از شما از آنها نيست مگر به مانند ياري جستن بنده از مولاي خودش.].

[10] همان. [دايره‏ي حکومتش همگاني است و گرفتاري آن براي خاصه است، بلاي آن دامنگير آگاهان و بينايان است و کوردلان را هدف خود نمي‏گيرد.].

[11] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 69. [و به خدا سوگند، پيوسته زمام حکومت را به دست دارند تا جايي که تمام حرامهاي الهي را حلال سازند و همه‏ي پيمانهاي خدا را بشکنند، و خانه‏اي گلي و خيمه‏اي پشمينه‏اي نماند جز اينکه به ظلم آنها گرفتار آيد... و سوء رفتارشان آنان را پراکنده سازد.].

[12] [با مادران و خواهران خود نکاح مي‏کند (يزيد).].

[13] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 101.

[14] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 106. [و اسلام مانند پوستين وارونه پوشيده شود.].

[15] بقره / 207.

[16] و به اين ترتيب آرزوي ديرين حزب اموي که ابوسفيان در خانه‏ي عثمان گفت: «يا بني‏امية! تلقفوها تلقف الکرة، اما و الذي يحلف به ابوسفيان... ما زلت ارجوها لکم و لتصيرن الي صبيانکم وراثة» محقق شد و خود معاويه هم باور نمي‏کرد محقق شود، و البته امام حسين بيش از هر کس از اين منويات آگاه بود و مي‏ديد که دارند مثل گوي با آن بازي مي‏کنند و به کودکان خود به وراثت مي‏دهند. قيام حسين عليه‏السلام در برابر عملي شدن افکار حزب اموي بود.

[17] نفس المهموم، ص 110.

[18] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 87 [او را به هنگامي‏فرستاد که جهان از وجود پيامبر خالي بود.. و دنيا نورش به خاموشي گراييده بود.].

[19] انبياء / 51.

[20] انبياء / 68.

[21] قصص / 4 [فرعون در زمين سرکشي کرد و اهل آن را به دستجات مختلف پراکنده ساخت].

[22] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 91. [آن فتنه‏اي کور و تاريک است.].

[23] همان. [و هر آينه بني‏اميه را زمامداران بدي خواهيد يافت.].

[24] همان.