بازگشت

حوادث و اينكه چطور شد امت پيغمبر به قتل فرزند پيغمبر اقدام كردند


در تاريخ، حوادث بي نظير و حيرت آوري پيدا شده كه در مقام توجيه علل و


مجاري آنها ممكن است بعضي دچار اشكال شوند. از آن جمله است موضوع پيشرفت سريع اسلام و زير نفوذ قرار دادن آراء و معتقدات زمان (ليظهره علي الدين كله) [1] و از آن جمله است حادثه ي حركت و قيام امام حسين عليه السلام.

امام حسين عليه السلام را قريب و بعيد و خويش و بيگانه منع مي كردند و راه بيان خودشان را ذكر مي كردند (بي وفايي و غدر مردم كوفه). عجيب اين است كه امام منطق آنها را رد نمي كرد ولي از كلمات جوابيه و مخصوصا خطابه هاي مكه و كربلا و بين راه معلوم مي شود كه امام حسين عليه السلام منطقي داشته وسيعتر از آن منطقهاي محدود. آن منطقها بر محور حفظ جان و فرزندان و سلامت دور مي زد و منطق امام بر حفظ دين و ايمان و عقيده. امام در جواب نصيحت مروان فرمود: «و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد» [2] .

روي كار آمدن معاويه و يزيد و تجهيز آنها نيروي اسلام را عليه علي بن ابيطالب عليه السلام و حسين بن علي عليه السلام با آنكه آن مردم از دين برنگشته بودند، يكي از حوادث معماوش صدر اسلام است.

در اينجا دو مطلب را بايد مورد بحث قرار دهيم تا بتوانيم به ماهيت و هدف و علت حادثه ي قيام حسيني پي ببريم: يكي علت مبارزه ي شديد امويان كه در رأس آنها ابوسفيان بود با اسلام و قرآن، و ديگر علت موفقيت آنها براي در دست گرفتن حكومت اسلامي.

اما [مطلب] اول، دو علت داشت: يكي رقابت نژادي كه در نسل متوالي متراكم شده بود، دوم تباين قوانين اسلامي با نظام زندگي اجتماعي رؤساي قريش مخصوصا امويها كه اسلام بر هم زننده ي آن زندگاني بود و قرآن اين را اصلي كلي مي داند. در سوره ي سبأ مي فرمايد: «و ما ارسلنا في قرية من نذير الا قال مترفوها...» [3] در سوره هاي زخرف، واقعه، مؤمنون و هود نيز مطلب هست. گذشته از همه ي اينها مزاج و طينت آنها طينتي منفعت پرست و مادي بود و در اين گونه مزاجهاي روحي تعليمات الهي و رباني اثر ندارد و اين ربطي به باهوشي و بي هوشي آنها ندارد. كسي به تعليمات الهي اذعان پيدا مي كند كه در وجود خودش پرتوي از شرافت و علو نفس و


بزرگواري موجود باشد، نوري و حياتي و هدايتي در خميره ي خودش موجود باشد («لينذر من كان حيا» [4] ، «انما تنذر من اتبع الذكر» [5] ، «و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين» [6] «ليميز الله الخبيث من الطيب») [7] اين مطلب خود يك اصل بزرگي است. داستان ابوسفيان و عباس و گفتن «لقد صار ملك ابن اخيك عظيما.»، ايضا قصه ي «بالله غلبتك يا اباسفيان!» ايضا قصه ي «تلقفوها تلقف الكرة» همگي دليل كور باطني ابوسفيان است.

اما اينكه چگونه شد كه حزب اموي كه در [دوره ي] اسلام به صورت حزبي فعال و مدير در آمدند، بر حكومت اسلامي مسلط شدند؟

مقدمتا اين مطلب را بايد بگوييم كه يك جامعه ي نوساز و نوبنياد نمي تواند يكدست و يكنواخت باشد، هر اندازه عامل وحدت آنها قوي باشد [8] جامعه ي نوبنياد و تازه ساز اسلامي هر چند در زير لواي توحيد و پرچم «لا اله الا الله» وحدت نيرومندي پيدا كرده بود و اختلاف رنگها و شكلها را به صورت معجزآسايي از بين برده بود، در عين حال طبيعي است كه مردم مختلفي كه از نژادهاي مختلف و عناصر مختلف و با طبايع و عادات و اخلاق و آداب و عقايد گوناگوني پرورش پيدا كرده بودند، همه ي افراد در استعداد قبول مسائل ديني و پذيرش تربيت ديني يكسان نيستند؛ يكي قوي الايمان است و يكي ضعيف الايمان و يكي در شك و كفر و الحاد باطني بسر مي برد، و به همين دليل اداره ي همچو جمعيتي بر اساس اسلامي تا سالها بلكه قرنها و آنها را تحت يك رژيم معين قرار دادن كار آساني نيست. [9] .


خود قرآن به وجود منافقين كه پارازيت مي دادند و مي گفتند: «غر هؤلاء دينهم» [10] و مي گفتند: «انؤمن كما امن السفهاء» [11] اعتراف دارد، و از اهتمام زياد قرآن به منعكس كردن قضاياي منافقين معلوم مي شود قرآن مي خواهد مسلمين را از خطر مهمي پرهيز دهد. [12] .

عبدالله بن سلول، رأس و رئيس منافقين مدينه بود. قرآن از «مؤلفة قلوبهم» نام مي برد، كساني كه خواه ناخواه جزء اجتماع اسلامي شده اند و بايد از آنها نگاهداري كرد و مقداري از بودجه ي عمومي زكوات و صدقات را به آنها داد تا تدريجا ايمان در آنها قوت بگيرد و يا لااقل در نسلهاي بعدي، اسلام واقعي پيدا شود ولي نبايد آنها را در كارهاي حساس دخالت داد. پيغمبر صلي الله عليه و آله خلق كريم خود را از حدي دريغ نمي داشت حتي از منافقين و مؤلفة قلوبهم، ولي روش محتاطانه ي خود را از دست نمي داد. تا پيغمبر زنده بود، امويهاي ضعفاء الايمان و مؤلفة القلوب و يا منافق جاي پايي پيدا نكردند ولي مع الاسف بعد از پيغمبر تدريجا پستهاي حساس را اشغال كردند، مخصوصا در زمان عثمان. مروان و پدرش كه طريد [13] رسول الله بودند، در زمان عثمان عودت داده شدند و حال آنكه دو خليفه ي پيشين شفاعت عثمان را براي برگرداندن آنها به مدينه قبول نكردند، و همان مروان سبب اصلي فتنه ها و قتل عثمان شد.

امويها بعد از حكومت عثمان، بر بيت المال و مناصب دست يافتند؛ دو عامل ثروت و مناصب را در دست گرفتند، فقط يك عامل قوي و نيرومند را كسر داشتند كه ديانت بود. بعد از قتل عثمان، معاويه با يك طراري و زبردستي عجيبي بر اين عامل هم دست يافت و آن را هم استخدام كرد و اينجا بود كه توانست سپاهي به نام دين و با نيروي دين عليه شخصي مانند علي بن ابيطالب عليه السلام تجهيز كند. معاويه بعدها در زمان خلافتش با اجير كردن روحانيون امثال ابوهريره كاملا عامل روحانيت را علاوه بر عامل ديانت استخدام كرد و اين اعتبار چهار عامل شد: عامل سياست و پستهاي سياسي، عامل ثروت، عامل ديانت، عامل روحانيت و طبقه ي روحانيين.

حيف و ميل كردن بيت المال و دست به دست كردن مناصب به وسيله ي امويها در


عهد عثمان موجب نارضايتي عمومي شد، چه آنها كه اهل دنيا بودند و چه آنها كه اهل دين بودند. اهل دنيا بر دنياي خود نگران بودند و نمي توانستند ببينند كه مي خورند حريفان و آنها نظاره كنند، و اهل دين كه مي ديدند اصول اجتماعي اسلام دارد از بين مي رود. اين است كه مي بينيم مثلا هم عمرو عاص و زبير مخالف بودند و هم ابوذر و عمار. عمرو عاص گفت: بر هيچ چوپاني نگذشتم مگر آنكه او را بر قتل عثمان تحريك كردم، و وقتي كه خبر قتل عثمان را شنيد گفت: «انا ابو عبدالله ما حككت قرحة الا ادميتها» [14] علي عليه السلام به زبير در جمل فرمود: «لعن الله اولانا بقتل عثمان» [15] .

علي عليه السلام همان طور كه با ساير خلفا رفتار مي كرد، با عثمان رفتار مي كرد؛ از نصيحت و خيرخواهي عموم دريغ نمي كرد؛ در وقتي كه عثمان محصور بود، هم راه صلاح را به او نشان داد و هم به او آب و آذوقه رساند. ولي معاويه با نيروي عظيم خودش در شام بود و از فتنه و مقدمات و نتايج فتنه هم آگاه بود، و عثمان هم از او استمداد كرد و او قادر بود انقلابيون را تار و مار كند [16] ولي فكر كرد از كشته ي عثمان بيش از زنده ي عثمان مي تواند بهره برداري كند؛ نشست تا خبر قتل عثمان رسيد، آن وقت فرياد وا عثماناه را بلند كرد، پيراهن عثمان را بر چوب كرد و بر منبر گريه كرد و اشكها از مردم گرفت و اين آيه ي قرآن را شعار قرار داد: «و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا» [17] صدها هزار نفر دعوت او را براي خونخواهي خليفه ي مظلوم اجابت كردند. اينجا بود كه توانست عامل ديانت را هم به عامل ثروت و منصب اضافه كند [18] و تمام قوا


را در قسمت مهمي از كشور اسلامي در دست بگيرد. اين بود سر تسلط معاويه بر دستگاه خلافت و روحانيت اسلامي كه در اين امر چند چيز دخالت داشت: اول ذكاء و فطانت خود آنها، دوم سوء سياست و تدبير خلفا كه به اينها راه دادند، سوم جهالت و ناداني و بساطت مردم [19] .

معاويه و امويها براي محو دو اصل از اصول اسلامي كوشش بسيار كردند: يكي امتياز نژادي كه عرب را بر عجم [ترجيح دادند] و ديگر ايجاد فاصله ي طبقاتي كه بعضي مانند عبدالرحمن بن عوف و زبير صاحب آلاف الوف شدند و بعضي فقير و صعلوك باقي ماندند. بي جهت نيست كه علي عليه السلام مي فرمايد: «... ان لا يقاروا علي كظة ظالم و لا سغب مظلوم» [20] و يا مي فرمايد: «الا و ان بليتكم قد عادت كهيئتها يوم بعث الله نبيه» [21] .


پاورقي

[1] فتح / 28.

[2] مقتل الحسين مقرم، ص 146.

[3] سبأ / 34.

[4] يس / 70.

[5] يس / 11.

[6] اسراء / 82.

[7] انفال /37.

[8] و آيا از همين جا نمي‏توان گفت که بهتر اين بود که شتاب نمي‏شد و به فتوحات پرداخته نمي‏شد، صبر مي‏شد به طور طبيعي اسلام از ديوارها نفوذ کند؟ اثر اين شتابزدگي همين شکافها و اختلافهايي است که هست. پيغمبر هم اصلا وصيت نکرد که بعد از من فتوحات کنيد، با آنکه انواع وصيتها کرد. در ذائقه‏ها فتوحات، شيرين است اما معلوم نيست در مورد تصويب عقل باشد. هيچ معلوم نيست که علي عليه‏السلام اگر خليفه مي‏شد اين فتوحات را تصويب مي‏کرد، همان طوري که بعد از حکومت به اصلاح داخل پرداخت، و بعلاوه همين فتوحات منشأ فساد اخلاق اعراب شد. پس اين عجله از طرفي جامعه‏اي نامتجانس درست کرد و از طرفي جنس اعراب را فاسد کرد.

[9] رجوع شود به تطور عقايد ملل گوستاولوبون. وي تغيير روحيه را خيلي تدريجي و بطي مي‏داند.

[10] انفال / 49.

[11] بقره / 13.

[12] از شجاعتهاي قرآن يکي منعکس کردن منطق مخالفين از کفار و منافقين است، و زياد هم هست.

[13] [مطرود، رانده شده.].

[14] [من ابو عبدالله هستم. هيچ زخمي را نخراشيدم جز اينکه خونش انداختم.].

[15] [خدا لعنت کند آن کس از ما را که به قتل عثمان اولويت دارد.].

[16] در جلد 3 نهج‏البلاغه، ص 200، نامه به معاويه، مي‏نويسد: «فأما اکثارک الحجاج في عثمان و قتلته فانک انما نصرت عثمان حيث کان النصر لک و خذلته حيث کان النصر له [و اما جدال بسيار و پر گفتن تو درباره‏ي عثمان و کشندگان او؛ تو عثمان را هنگامي ياري کردي که به نفع خودت بود و هنگامي که براي او سودمند بود او را ياري نکردي.] در اين جمله‏ها سياست معاويه خوب روشن شده.

[17] اسراء / 33.

[18] و به عبارت ديگر قدرت ديانت را هم بر قدرت سياست و ثروت بيافزايد و مردم را يعني پيروان علي عليه‏السلام را، هم تحت فشار ماديات قرار دهد و هم تحت فشار معنويات. خطرناکترين موقعها آن وقتي است که اين دو قدرت يعني قدرت ماده و معني دست به دست يکديگر داده و بخواهد بر سر ملتي فرود آيد. البته ديانت به خودي [خود] همواره دفاع از مظلوم است ولي امان از وقتي که در اثر جهالت مردم و خيانت اولياي امور يعني جهالت متنسکين و خيانت متهتکين، دين ابزار سياست واقع شود. امان از وقتي که دين ابزار سياست واقع شود!

[19] از اينجا معلوم مي‏شود که مردم آن وقت صلاحيت نداشتند که خليفه يعني ولي امر را انتخاب کنند و فرضا قبول کنيم که اصل حکومت اسلامي بر انتخاب است نه بر انتصاب، در آن روزها و بلکه تا سالها و قرنها مي‏بايست که حاکم انتصابي باشد. در هر جاي دنيا که مردم لياقت آزادي و دخالت در تعيين قوه‏ي حاکمه را نداشته باشند، نبايد به آنها آزادي داد ولي کي آزادي را از آنها بگيرد؟ همانهايي که از ترس انتخاب آنها نبايد مردم آزادي داشته باشند؟! نه، بلکه مقام نبوت. در آن زمان، جهل و عدم صلاحيت سبب شد که امويها از هوش و دهاء خود استفاده کردند. علي عليه‏السلام، هم مجسمه‏ي عدالت بود و هم مجسمه‏ي هوشياري و پيش‏بيني. فتنه‏ي اموي [را] که زير پرده بود و رنگ اسلامي داشت. علي عليه‏السلام کاملا پيش‏بيني کرد و به مردم گفت ولي کسي که معناي کلمه او را درک کند وجود نداشت.

[20] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 3.

[21] [نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 16. هان که گرفتاري و مشکلات شما بازگشته همانند روزي که خداوند پيامبرش را برانگيخت.].