بازگشت

جبرگرايي پشتوانه ي فكري دستگاه يزيد


نكته اي را عرض مي كنم: هميشه در جامعه ي بشري هر قدرت جابره اي هر اندازه زور داشته باشد بالأخره نياز به يك پشتوانه ي فكري و فلسفي و عقيدتي دارد، يعني يك نظام اعتقادي لازم دارد كه تكيه گاه نظام اقتصادي و سياسي و وضع موجود آن باشد.

بشر بالأخره نياز به فكر دارد. اگر جامعه اي درست به نظام فاسد حاكم بر خود فكر كند، محال است آن نظام بماند. اين است كه هر نظام موجودي، خودش را نيازمند به يك نظام فكري و عقيدتي به عنوان تكيه گاه و پشتوانه مي داند؛ مي خواهد آن نظام به صورت يك فلسفه باشد، يك ايسم داشته باشد يا به صورت مذهب باشد. دستگاه يزيد نمي توانست بدون يك پشتوانه ي فكري و اعتقادي يا لااقل بدون آنكه اعتقادات موجود مردم را توجيه كرده باشد كارش را انجام بدهد. خيال نكنيد آنها اينقدر احمق بودند كه بگويند سرها سر نيزه، گور پدر مردم و افكارشان! بلكه در هر حال در مقام اغفال افكار مردم و القاء يك سلسله افكار و انديشه ها بودند تا فكر مردم قانع بشود كه وضع موجود بهترين وضع است و بايد همين طور باشد. البته در ميان يك عده مردم مذهبي بايد آن فكر رنگ و صورت مذهبي داشته باشد. چرا از شريح قاضي استمداد مي كنند؟ براي اغناء فكر مردم تا به فكر مردم رنگ بدهند، و دادند.

در كربلا اين برنامه تا عصر عاشورا موفق بود. امام باقر عليه السلام مي فرمايد: سي هزار نفر در كربلا جمع شده بودند براي كشتن پسر پيغمبر «و كل يتقربون الي الله عزوجل بدمه» [1] و همه ي آنها به قصد قربت آمده بودند؛ به حسين بن علي شمشير مي زدند براي اينكه به بهشت بروند. البته رؤسا- به تعبيري كه فرزدق كرد - جوالشان از رشوه پر شده بود ولي توده ي مردم كه اين حرفها سرشان نمي شد. فكر توده ي مردم را اغوا مي كردند، و اين خودش در برنامه هاي ابن زياد بخصوص نقش اساسي داشت. يزيد در اثر


شرابخواري و اينكه كله اش داغ مي شد، افسارش پاره مي شد و باطنش را بروز مي داد (گفت مستي و راستي)، در حال مستي حرف راستش را مي گفت كه هيچ چيز را قبول ندارم. مستي رسوايش مي كرد و الا خود او هم از اين برنامه استفاده مي كرد.

ابن زياد بعد از شهادت ابا عبدالله وقتي كه مردم را در مسجد بزرگ كوفه جمع كرد تا قضيه را به اطلاع آنها برساند، آنچنان قيافه ي مذهبي و مقدسي به خود گرفت كه گفت: «الحمد لله الذي اظهر الحق و اهله و نصر اميرالمؤمنين و اشياعه و قتل الكذاب بن الكذاب» [2] خدا را شكر مي كنيم كه حقيقت را پيروز كرد و ريشه ي يك دروغگو و پسر دروغگو را كه مي خواست مردم را بفريبد، كند. از مردم «الهي شكر» مي خواست و شايد صدها «الهي شكر» هم گفتند. اگر يك كور بيدار دل نبود، آن مجلس را خوب فريب داده بود.

مردي است به نام عبدالله بن عفيف كه خدايش رحمت كند. (گاهي افرادي در موقعيتهايي جانبازي مي كنند كه يك دنيا ارزش دارد.) اين مرد از دو چشم نابينا بود.

يك چشمش را در جمل در ركاب علي عليه السلام و چشم ديگرش را در صفين در ركاب علي عليه السلام از دست داده بود. اعمي بود. چون اعمي بود، ديگر كاري از او ساخته نبود و قهرا در جهاد هم شركت نمي كرد و غالبا به عبادت مي پرداخت. آن روز هم در مسجد كوفه بود. اين مرد وقتي كه اين جمله را شنيد، از جا حركت كرد و گفت: كذاب تويي و پدر توست، و شروع كرد به نطق كردن و خطابه انشاء كردن به طوري كه همان جا ريختند او را گرفتند و بعد هم كشتند. ولي بالأخره اين پرده را دريد.

ابن زياد واقعا به همان دو معنا حرامزاده است، يعني يك مرد نابكار و شيطان. غالبا در جوامعي كه مردم افكار مذهبي دارند، وقتي كه دستگاههاي جبار مي خواهند خودشان را توجيه كنند، جبرگرا مي شوند يعني همه چيز را مستند به خدا مي كنند: كار خدا بود كه اين جور شد، اگر مصلحت نبود كه اين جور نمي شد، خدا خودش نمي گذاشت كه اين جور بشود. اينكه «آنچه هست همان است كه بايد باشد و آنچه نيست همان است كه نبايد باشد» خودش يك منطق است، منطق جبرگرايي؛ منطق ابن زياد است كه وقتي با زينب (سلام الله عليها) مواجه مي شود فورا مسأله ي خدا را طرح مي كند كه «الحمدلله الذي فضحكم و قتلكم و اكذب احدوثتكم) اين جمله ها خيلي معنا دارد: خدا را شكر، اين خدا بود كه شما را كشت، اين خدا خواهي بود، عجب فتنه اي


براي مسلمين درست كرده بوديد، شكر خدا را كه شما را كشت، شكر خدا را كه شما را رسوا كرد. رسوايي در منطق او چيست؟ در منطق او هر كس كه به حسب ظاهر در جبهه ي نظامي شكست بخورد، ديگر رسوا شده و قضيه تمام شده است؛ اگر او بحق مي بود كه در جبهه ي نظامي غالب مي شد. «و اكذب احدوثتكم» يعني مغلوب شدن شما دليل بر اين است كه حرفتان دروغ بود.


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 44 / ص 298.

[2] بحارالانوار، ج 45 / ص 119.