بازگشت

مهارت در به كار بردن وسايل تبليغ و شناسايي آنها


دومين شرط براي كسي كه حامل يك پيام است اولا مهارت در به كار بردن وسايل تبليغ و ثانيا شناسايي آنهاست؛ يعني بايد بداند چه ابزاري را مورد استفاده


قرار بدهد و چه ابزاري را مورد استفاده قرار ندهد و بلكه خودش از نظر ابزارهاي طبيعي، چه ابزاري را داشته باشد و چه ابزاري را نداشته باشد.

در حدود دوازده سال پيش، سخنرانيهايي كردم تحت عنوان «خطابه و منبر» كه در كتابي به نام «گفتار عاشورا» چاپ شده است [1] يك سلسله بحثها را من در آنجا ذكر كرده ام. در مورد خطبه، علما اساسا كتاب نوشته اند. اصلا خطابه خودش يك فن است. ظاهرا اول كسي كه در اين فن كتاب نوشته ارسطوست و مسلمين كه آثار ارسطو را ترجمه كردند، خطابه را جزء منطق قرار دادند. بعدها درباره ي خطابه خيلي حرفها گفتند. بوعلي سينا كتابي حدود پانصد صفحه درباره ي خطابه دارد كه در آن درباره ي شرايط خطيب مي گويد: بدون شك خطيب بايد يك سلسله شرايط طبيعي هم داشته باشد مثل سخنوري و قدرت بيان. اين خودش نعمتي از نعمتهاي بزرگ الهي است. و براي تبليغ، داشتن اين هنر طبيعي لازم است. «الرحمن. علم القران. خلق الانسان. علمه البيان» [2] .

داستان بعثت موسي بن عمران به رسالت را شنيده ايد. بعد از ده سال كه دوباره مي خواهد به مصر برگردد، با همسرش حركت مي كند. شبي تاريك و باراني است. زن حامله اش را درد زايمان مي گيرد. هوا هم سرد است و بايد زنش را گرم كند ولي وسيله ي گرم كردن هم ندارد. ناگهان در نقطه اي از آن بيابان نوري را مي بيند (در وادي طور، وادي سينا). فكر مي كند آتش است. مي رود آنجا، معلوم مي شود كه آتش نيست؛ جريان، جريان ديگري است. در همان جا موسي بن عمران مبعوث مي شود؛ ندا مي رسد كه از اين به بعد رسول ما هستي يعني مبلغ خدا هستي، پيام ما را بايد به فرعون و فرعونيان برساني. موسي مي فهمد كه يك مبلغ شرايطي دارد. پيغمبري خودش را كافي نمي داند، تقاضاهايي دارد: «رب اشرح لي صدري» خدايا به من حوصله ي فراوان بده، شرح صدر بده آنچنان كه عصباني نشوم، ناراحت نشوم، به تنگ نيايم، دريا دلم كن كه كار تبليغ دريا دلي مي خواهد، «و يسر لي امري» [3] اين مأموريت سنگين را بر من آسان گردان (ببينيد كار تبليغ را ما چقدر كوچك مي شماريم و موسي بن عمران چقدر بزرگ مي شمارد).


مؤيد اين مطلب مطلبي است راجع به پيغمبر اكرم. قرآن كريم به پيغمبر اكرم راجع به مأموريتش يعني تبليغ اسلام و هدايت مردم مي فرمايد: «انا سنلقي عليك قولا ثقيلا» [4] عن قريب يك بار سنگين به دوش تو خواهيم گذاشت. باري است كه به دوش پيغمبر سنگيني مي كند، به دوش پيغمبران سنگيني مي كند! چه مي گوييم ما!

موسي عليه السلام در ادامه ي تقاضاهاي خود گفت: «و احلل عقدة من لساني» خدايا گره را از زبان من باز كن، به من بياني رسا و گوارا بده، سخنوري و ناطقه بده، «يفقهوا قولي» [5] به من قدرت تفهيم بده كه آن حقيقتي را كه به من وحي مي كني به مردم القاء كنم و مردم بفهمند، درك كنند؛ رابطه اي بين من و مردم برقرار كن كه مردم مطلب را عينا آن طوري كه تو مي خواهي از من بگيرند نه اينكه من چيزي بگويم و آنها پيش خود چيز ديگري خيال كنند و من نتوانم آنچه را كه دارم بيان كنم. قدرت و قوه ي بيان يك امر طبيعي است (البته مقداري از آن اكتسابي است) ولي امور طبيعي بايد با تمرين و اكتساب تقويت بشوند، مثل كارهاي ورزشي كه شخص بايد يك استعدادي داشته باشد و اين استعداد در اثر تمرينهاي ورزشي تكميل مي شود.

در عين حال خوشبختانه بايد گفت كه در جهان شيعه در اثر بركت امام حسين عليه السلام خطباي بسيار قوي و نيرومند و عاليقدر، چه از نظر بيان و چه از نظر غير بيان ظهور كرده اند و الحمد لله الآن هم چنين افرادي هستند كه انصافا از نظر نطق و سخنوري آيتي هستند. من در نظر ندارم اسم كسي را ببرم ولي چنين اشخاصي وجود دارند و جاي تشكر است و افراد زحمت كشيده اي هستند و انصاف اين است كه در كار خودشان به اندازه اي كه شرايط برايشان مساعد بوده زحمات زيادي كشيده اند.

موسي عليه السلام در ادامه ي سخنانش مي گويد: «و اجعل لي وزيرا من اهلي. هرون اخي» [6] خدايا من فكر مي كنم كه به تنهايي از عهده ي كار تبليغ و هدايت مردم برنمي آيم، شريك و همكار مي خواهم. اما من بدبخت هنوز اين طور احساس نمي كنم، هنوز خيال مي كنم كه به تنهايي كافي هستم. همكار يعني چه؟ همفكر يعني چه؟ همگام يعني چه؟ من بايد به تنهايي كار كنم. ولي موسي مي گويد: خدايا كار تبليغ است، كار هدايت است، كار ارشاد مردم است، من پيغمبر به تنهايي از عهده ي اين كار برنمي آيم؛ خدايا براي من يك


شريك، كمك و معاون بفرست. كانديد هم مي كند؛ برادرم هارون از هر جهت مرد لايقي است، خدايا او را به كمك من بفرست. «كي نسبحك كثيرا. و نذكرك كثيرا» [7] براي چه؟ اخلاص خودش را ذكر مي كند: خدايا ما هيچ هدفي نداريم جز اينكه مسبح تو را در دنيا زياد كنيم، حق پرست را در دنيا زياد كنيم؛ براي اين است كه من اين تقاضاها را از تو دارم و اين كمكها را از تو مي خواهم.

قرآن عين همينها را درباره ي پيغمبر اكرم ذكر مي كند ولي به صورت امور تحقق يافته. در مورد موسي به صورت خواسته ي او ذكر مي كند كه البته مستجاب شد. معلوم مي شود كه خدا پيغمبر را نيز براي همين هدف و رسالت و ايده مؤيد كرد به همان خواستهاي موسي بن عمران. مي فرمايد: «بسم الله الرحمن الرحيم. الم نشرح لك صدرك» اي پيامبر، اي حبيب ما، آيا ما سينه ي تو را باز نكرديم؟ (سينه ي باز در عربي كنايه از روح وسيع است) آيا روح تو را وسيع نكرديم؟ تو را دريا دل نكرديم؟ «و وضعنا عنك وزرك». «وزر» يعني بار سنگين. به گناه هم كه وزر مي گويند به خاطر اين است كه گناه برخلاف حسنه (كار خوب) كه براي انسان حكم بال و نيرو را دارد و انسان را پرواز مي دهد و به او نيرو مي بخشد، برعكس حكم بار را دارد و انسان را از حركت باز مي دارد. موسي گفت: «يسر لي امري» كار مرا آسان كن، اينجا مي گويد: «و وضعنا عنك وزرك» بار سنگين را از دوش تو برداشتيم. «الذي انقض ظهرك» [8] اين خيلي عجيب است! براي توضيح معني «انقض» مثالي ذكر مي كنم: اگر بالاي يك سقف چوبي بار سنگيني مثلا جمعيت زيادي باشد كه ديگر اين سقف توانايي نگهداري آن را نداشته باشد، يك وقت به اصطلاح عاميانه ي خودمان صداي جرق جرق سقف را مي شنويم. عرب اينجا مي گويد: «انقض» يعني چوبهاي سقف به صدا در آمد، كه اگر بار يك مقدار زيادتر باشد سقف مي شكند. مي فرمايد: اي پيغمبر! اين بار سنگين، ستون فقرات تو را مثل آن چوبها به صدا در آورده بود، كمرت را خم كرده بود، پشتت را شكسته بود. بعد پيغمبر را تسليت مي دهد: «فان مع العسر يسرا. ان مع العسر يسرا. فاذا فرغت فانصب. و الي ربك فارغب» [9] هرگز از سختي نترس، سستيها در سختيهاست، سستيها در ميان


سختيها پديدار مي شود. باز تأكيد مي كند مطمئنا از سختي نترس كه سستيها همراه سختيهاست. وقتي اين آيه نازل شد، چهره ي پيغمبر اكرم از خوشحالي مي درخشيد، متحلل شده بود، سرخ شده بود: وعده ي خداست، خدا گفته از سختي نترس. دوباره به من گفته از سختي نترس. «فاذا فرغت فانصب» از اين كارت كه فارغ شدي باز خودت را به كار پرمشقت ديگري مشغول كن كه تو از سختي و مشقت ضرر نديدي و ضرر نخواهي ديد. «و الي ربك فارغب». اين را شيعه اين طور تفسير مي كند كه ما اين بار سنگين را به وسيله ي علي عليه السلام براي تو سبك كرديم، علي را براي تو كمك فرستاديم، و شيعه حق دارد اين حرف را بزند و درست هم هست، يعني منطق همين طور حكم مي كند.

پيغمبر اكرم در حديثي كه شيعه و سني هر دو روايت كرده اند و متواتر است (و سني هم نمي تواند آن را انكار كند زيرا سنيها بيشتر از شيعه روايت كرده اند) خطاب به علي عليه السلام فرمود: «انت مني بمنزلة هارون من موسي» تو با همان نسبت را داري كه هارون با موسي داشت «الا انه لا نبي بعدي» [10] با اين تفاوت كه هارون پيغمبر بود ولي چون بعد از من پيغمبري نيست، تو بعد از من پيغمبري نيستي. يعني همان طور كه خدا تقاضاي موسي بن عمران را مستجاب كرد و برايش در امر تبليغ و هدايت مردم شريك و كمك فرستاد،علي جان! خدا تو را براي من كمك و معاون فرستاده است. پيغمبر صلي الله عليه و آله خطاب به علي عليه السلام فرمود: «انت وزيري». كلمه ي «وزير» در اصل لغت به معناي كمك و معاون است. وزراء را كه به اين نام مي خواندند، چون كمكهاي پادشاهان بودند. اصلا كلمه ي وزير به معني كمك دهنده است. اين است كه پيغمبر اكرم خطاب به علي فرمود: تو وزير من يعني كمك من هستي، همان طور كه هارون وزير موسي يعني كمك موسي بود.

ببينيد، درخواستهاي موسي عليه السلام: «رب اشرح لي صدري. و يسر لي امري. و احلل عقدة من لساني. يفقهوا قولي. و اجعل لي وزيرا من اهلي. هرون اخي» صد در صد منطبق است با آنچه كه درباره ي پيغمبر اكرم به صورت انجام يافته است: «الم نشرح لك صدرك. و وضعنا عنك وزرك. الذي انقض ظهرك و رفعنا لك ذكرك. فان مع العسر يسرا. ان مع العسر يسرا. فاذا فرغت فانصب. و الي ربك فارغب». اگر معني «انصب» را از ماده ي «نصب»


نگيريم بلكه از ماده ي «نصب» بگيريم، يعني مقصود اين باشد كه علي عليه السلام را به خلافت نصب كن، باز مطلب صد در صد منطبق با آيات قرآن است.


پاورقي

[1] [اين سخنرانيها در کتاب ده گفتار استاد شهيد به چاپ رسيده است.].

[2] الرحمن / 4 - 1.

[3] طه / 25 و 26.

[4] مزمل / 5.

[5] طه / 27 و 28.

[6] طه / 29 و 30.

[7] طه / 33 و 34.

[8] انشراح / 3 - 1.

[9] انشراح / 8 - 5.

[10] ينابيع المودة، ج 1 / ص 56.