بازگشت

مساوات اسلامي


مي رويم سراغ مساوات اسلامي، برادري و برابري اسلامي. كساني كه ابا عبدالله خود را به بالين آنها رسانده است، عده ي معدودي هستند. دو نفر از آنها افرادي هستند كه ظاهرا مسلم است كه قبلا برده بوده اند، يعني برده هاي آزاد شده بوده اند. اسم يكي از آنها «جون» است كه مي گويند مولي ابي ذر غفاري، يعني آزاد شده ي جناب ابوذر


غفاري. اين شخص سياه است و ظاهرا بعد از آزادي اش، از در خانه ي اهل بيت پيغمبر دور نشده است يعني حكم يك خدمتكار را در آن خانه داشته است. در روز عاشورا همين جون سياه مي آيد نزد ابا عبدالله و مي گويد: به من اجازه ي جنگ بدهيد. حضرت مي فرمايد: نه، براي تو الآن وقت اين است كه بروي بعد از اين در دنيا آقا باشي، اينهمه خدمت كه به خانواده ي ما كرده اي بس است، ما از تو راضي هستيم. او باز التماس و خواهش مي كند. حضرت امتناع مي كند. بعد اين مرد افتاد به پاي ابا عبدالله و شروع كرد به بوسيدن كه آقا! مرا محروم نفرماييد، و بعد جمله اي گفت كه ابا عبدالله جايز ندانست كه به او اجازه ندهد. عرض كرد: آقا! فهميدم كه چرا به من اجازه نمي دهيد؛ من كجا و چنين سعادتي كجا! من با اين رنگ سياه و با اين خون كثيف و با اين بدن متعفن شايسته ي چنين مقامي نيستم. فرمود: نه به خاطر اين نيست،برو. مي رود و رجز مي خواند، كشته مي شود. ابا عبدالله به بالين اين مرد رفت. در آنجا دعا كرد، گفت: خدايا در آن جهان چهره ي او را سفيد و بوي او را خوش گردان، خدايا او را با ابرار محشور كن (ابرار مافوق متقين هستند، «ان الكتاب الابرار لفي عليين» [1] (، خدايا در آن جهان بين او و آل محمد شناسايي كامل برقرار كن.

ديگري رومي است (ترك هم گفته اند) وقتي از روي اسب افتاد، ابا عبدالله خودشان را به بالين او رساندند. اينجا ديگر منظره فوق العاده عجيب است. در حالي كه اين غلام بي هوش بود و روي چشمهايش را خون گرفته بود، ابا عبدالله سر او را روي زانوي خودشان قرار دادند و بعد با دست خود خون ها را از صورت و از جلوي چشمانش پاك كردند. در اين بين كه به حال آمد، نگاهي به ابا عبدالله كرد و تبسمي نمود. ابا عبدالله صورتشان را بر صورت اين غلام گذاشتند، كه اين ديگر منحصر به همين غلام است و علي اكبر؛ درباره ي كس ديگري تاريخ چنين چيزي را ننوشته است: «و وضع خده علي خده» [2] .



گر طبيبانه بيايي به سر بالينم

به دو عالم ندهم لذت بيماري را



سرش به دامن حسين بود كه جان به جان آفرين تسليم كرد.


گفت:



اين جان عاريت كه به حافظ سپرد دوست

روزي رخش ببينم و تسليم وي كنم



ما در حادثه ي عاشورا از تمام جنبه هاي اسلامي، اخلاقي، اجتماعي، اندرزي، پرخاشگري، توحيدي، عرفاني، اعتقادي تجسمهايي مي بينيم و افرادي كه به اصطلاح اين نقشها را انجام داده اند، از طفل شيرخوار تا پيرمرد هفتاد و بلكه هشتاد ساله و تا پيرزن مادر جناب عبدالله بن عمير كلبي هستند.


پاورقي

[1] مطففين / 18.

[2] بحارالانوار، ج 45 / ص 30.