بازگشت

ايثار


مي آييم سراغ ايثار، يكي ديگر از عناصر اخلاقي موجود در اين حادثه، چه نمايشگاه ايثاري بوده است كربلا! شما ببينيد آيا براي ايثار تجسمي بهتر از داستان جناب ابوالفضل العباس مي توان پيدا كرد؟ يك نمونه از صدر اسلام برايتان عرض مي كنم ولي آنجا قهرمان چند نفرند نه يك نفر. شخصي مي گويد: در يكي از جنگهاي اسلامي از ميان مجروحين عبور مي كردم، شخصي را ديدم كه افتاده و لحظات آخرش را طي مي كند (و مجروح چون معمولا خون زياد از بدنش مي رود، بيشتر تشنه مي شود). من فورا فهميدم كه اين شخص به آب احتياج دارد. رفتم يك ظرف آب آوردم كه به او بدهم. اشاره كرد كه آن برادرم مثل من تشنه است، آب را به او بدهيد. رفتم سراغ او. او هم اشاره كرد به يك نفر ديگر كه آب را به او بدهيد. رفتم سراغ او (بعضي نوشته اند سه نفر بوده اند و بعضي نوشته اند ده نفر). تا سراغ آخري رفتم، ديدم تمام كرده است. برگشتم به ما قبل آخر، ديدم او هم تمام كرده. ما قبل او هم تمام كرده. به اولي كه رسيدم، ديدم او هم تمام كرده است. بالأخره من موفق نشدم به يك نفر از اينها آب بدهم، چون به سراغ هر كدام كه رفتم گفت برو به سراغ ديگري. اين را مي گويند «ايثار» كه يكي از باشكوهترين تجليات عاطفي روح انسان است.

چرا سوره ي «هل أتي» نازل مي شود كه در آن مي فرمايد: «و يطعمون الطعام علي حبه مسكينا و يتيما و اسيرا. انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزاء و لا شكورا» [1] براي ارج نهادن به ايثار. تجلي دادن اين عاطفه ي انساني و اسلامي يكي از وظايف حادثه ي كربلا بوده است و گويي اين نقش به عهده ي ابوالفضل العباس گذاشته شده بود. ابوالفضل بعد از


آنكه چهار هزار مأمور شريعه ي فرات را كنار زده است، وارد آن شده و اسب را داخل آب برده است به طوري كه آب به زير شكم اسب رسيده و او مي تواند بدون اينكه پياده شود مشكش را پر از آب كند. همينكه مشك را پر از آب كرد، با دستش مقداري آب برداشت و آورد جلوي دهانش كه بنوشد. ديگران از دور ناظر بودند.آنها همين قدر گفته اند: ما ديديم كه ننوشيد و آب را ريخت. ابتدا كسي نفهميد كه چرا چنين كاري كرد. تاريخ مي گويد: «فذكر عطش الحسين عليه السلام» [2] يادش افتاد كه برادرش تشنه است، گفت شايسته نيست حسين در خيمه تشنه باشد و من آب بنوشم. حال تاريخ از كجا مي گويد؟ از اشعار ابوالفضل. چون وقتي كه بيرون آمد، شروع كرد به رجز خواندن. از رجزش فهميدند كه چرا ابوالفضل تشنه آب نخورد رجزش اين بود:



يا نفس من بعد الحسين هوني

فبعده لا كنت ان تكوني



خودش با خودش حرف مي زند، خودش را مخاطب قرار داده و مي گويد: اي نفس عباس! مي خواهم بعد از حسين زنده نماني؛ تو مي خواهي آب بخوري و زنده بماني؟ عباس! حسين در خيمه اش تشنه است و تو مي خواهي آب گوارا بنوشي؟ به خدا قسم رسم نوكري و آقايي، رسم برادري، رسم امام داشتن، رسم وفاداري چنين نيست. سراسر وفا بود.

مردي است به نام عمرو بن قرظة بن كعب انصاري كه از اولاد انصار مدينه است. او ظاهرا از آن كساني است كه در وقت نماز ابا عبدالله خودشان را سپر ابا عبدالله كرده بودند. آنقدر تير به بدن اين مرد خورد كه ديگر افتاد. لحظات آخرش را طي مي كرد. ابا عبدالله خودشان را به بالينش رساندند. تازه درباره ي خودش شك مي كند كه آيا به وظيفه ي خود عمل كرده يا خير، مي گويد: «اوفيت يا ابا عبدالله؟» آيا من توانستم وفا كنم يا نه؟


پاورقي

[1] دهر / 8 و 9.

[2] ينابيع المودة، ج 2 / ص 165.