بازگشت

حادثه ي كربلا، تجسم عملي اسلام


قبلا عرض كردم كه ممكن است از يك جمله انواع استفاده ها از جنبه هاي مختلف بشود و همه هم درست باشند. حوادث هم چنين اند، و عرض كردم كه حادثه ي كربلا چنين حادثه اي است و حقيقتا وقتي خودم از روي فكر و حقيقت راجع به اين حادثه تأمل مي كنم مي بينم همين طور است، و هر چه انسان بيشتر تأمل و تعمق مي كند آموزشهاي جديدي پيدا مي شود. ديشب عرض كردم كه اين حادثه حادثه اي است شبيه پذير و نمايش پذير، داراي سوژه هاي بسيار زياد كه گويي آن را براي نشان دادن تهيه كرده اند. اكنون عرض مي كنم كه اين جنبه ي حادثه ي كربلا راز ديگري دارد. (اينكه من تعبير به «حادثه» مي كنم نه به قيام و يا نهضت، براي اين است كه كلمه ي قيام يا نهضت، آنچنان كه بايد، نشان دهنده ي عظمت اين قضيه نيست، و كلمه اي هم پيدا نكردم كه بتواند اين عظمت را نشان بدهد. از اين جهت، مطلب را با يك تغيير خيلي كلي بيان مي كنم، مي گويم حادثه ي كربلا؛ نمي گويم قيام، چون بيش از قيام است؛ نمي گويم نهضت، چون بيش از نهضت است.) آن راز اين است كه اساسا خود اين حادثه، تمام اين حادثه تجسم اسلام است در همه ي ابعاد و جنبه ها؛ يعني راز اينكه اين حادثه نمايش پذير و شبيه پذير است، اين است كه تجسم فكر و ايده ي چند جانبه و چند وجه و چند بعد اسلامي است؛ همه ي اصول و جنبه هاي اسلامي


عملا در اين حادثه تجسم پيدا كرده است؛ اسلام است در جريان و در عمل و در مرحله ي تحقق.

مي دانيد كه گاهي مجسمه سازي ها يا نقاشيها براي يك ايده ي بخصوص است. البته گاهي اساسا هيچ ايده اي در آن نيست و به اصطلاح هنر براي هنر و زيبايي است، ولي گاهي براي نشان دادن يك فكر است. شخصي كه از خارج برگشته بود، مي گفت از جمله چيزهايي كه من در يكي از موزه هاي آنجا ديدم اين بود كه بر روي يك تخت، مجسمه ي زن بسيار زيبا و جواني بود و مجسمه ي جواني هم در كنار او بود در حالي كه جوان از جا حركت كرده و يك پايش را پايين تخت گذاشته و رويش را برگردانده بود.

مثل اينكه داشت به سرعت از آن زن دور مي شد. معلوم بود كه پهلوي او بوده است.

گفت من نفهميدم كه معناي اين چيست. آيا قصه اي را نشان مي دهد؟ از راهنما پرسيدم. گفت: اين تجسم فكر افلاطون است، فكري كه فلاسفه دارند درباره ي انسان و عشقها كه وصالها مدفن عشقهاست و عشقها اگر صد در صد منجر به وصال بشوند، در نهايت امر تبديل به بيزاريها، و معشوقها تبديل به منفورها مي شوند. اصلي است كه حكما و عرفا بيان كرده اند كه انسان عاشق چيزي است كه ندارد، و تا وقتي كه آن چيز را ندارد بدان عشق مي ورزد. همين كه صد در صد به آن رسيد، حرارت عشق تبديل به سردي مي شود و به دنبال معشوقي ديگر مي رود. مي بينيم اين تجسم يك فكر است اما تجسمي بي روح؛ يعني فكري را در سنگ نمايش داده اند و سنگ روح ندارد. اين، واقعيت و حقيقت نيست. يا در نقاشيها ممكن است چنين چيزهايي باشد. و چقدر تفاوت است ميان تجسم بي روح و تجسم زنده و جاندار كه يك فكر تجسم پيدا كند و پياده شود در يك موضوع جاندار ذي حيات، آنهم نه هر جانداري (مثل نمايشهاي بي حقيقت و صورت سازي هايي كه امروز درست مي كنند و حقيقتي در كار نيست) بلكه در عين حال،تنها نمايش نباشد، حقيقت و و واقعيت باشد، يعني پياده شدن واقعي باشد.

حادثه ي كربلا خودش يك نمايش از سربازان اسلام است اما نه نمايشي كه صرفا نمايش يعني صورت سازي باشد، آدمكهايي درست كنند و صورتي بسازند ولي در واقع حقيقت نداشته باشد. مثلا آيه ي «ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم


الجنة» [1] در حادثه ي كربلا خودش را در عمل نشان مي دهد و همچنين آيات ديگر قرآن كه بعد ان شاء الله توفيق پيدا كنم به عرض مي رسانم.


پاورقي

[1] توبه / 111.