بازگشت

استعداد شبيه سازي در حادثه ي عاشورا


حال مقداري راجع به نهضت ايشان براي شما عرض مي كنم. مطلبي را مي گويم، شما تأمل بفرماييد ببينيد اين طور هست يا نه. همان طور كه كلمات و آيات قرآن از لحاظ لفظي و فصاحت و بلاغت و رواني، نوعي خاص از آهنگها را به آساني مي پذيرد و اين خود آيت بسياري بزرگي براي نفوذ قرآن در دلها بوده و هست، انسان وقتي تاريخ حادثه ي عاشورا را مي خواند، استعدادي براي شبيه سازي در آن مي بيند. همان طور كه قرآن براي آهنگ پذيري ساخته نشده ولي اين طور هست، حادثه ي كربلا هم براي شبيه سازي ساخته نشده ولي اين طور هست. من نمي دانم، شايد شخص ابا عبدالله در اين مورد نظر داشته است. البته اين مطلب را اثبات نمي كنم ولي نفي هم نمي كنم. داستان كربلا در هزار و دويست سال پيش روي صفحه ي كتاب آمده؛ يك وقتي آمده كه كسي فكر نمي كرده كه اين حادثه اينقدر گسترش پيدا خواهد كرد. متن تاريخ اين حادثه گويي اساسا براي يك نمايشنامه نوشته شده است، شبيه پذير است، گويي دستور داده اند كه آن را براي صحنه بودن بسازند. ما شهادتهاي فجيع زياد داريم ولي اين داستان به اين شكل آيا مي تواند تصادف باشد و تعمد نباشد و ابا عبدالله به اين مطلب توجه نكرده باشد؟ من نمي دانم، ولي بالأخره قضيه اين طور است و باور هم نمي كنم كه تعمدي در كار نباشد.


از امام تقاضاي بيعت مي كنند. بعد از سه روز امام حركت مي كند و به مكه مي رود؛ به اصطلاح مهاجرت مي كند و در مكه كه حرمن امن الهي است سكني مي گزيند و شروع به فعاليت مي كند. چرا به مكه رفت؟ آيا به اين جهت كه مكه حرم امن الهي بود و معتقد بود كه بني اميه مكه را محترم خواهند شمرد؟ يعني درباره ي بني اميه چنين اعتقاد داشت كه اگر سياستشان اقتضا بكند و بخواهند او را در مكه بكشند، اين كار را نمي كنند؟ يا نه، رفتن به مكه اولا براي اين بود كه خود اين مهاجرت اعلام مخالفت بود. اگر در مدينه مي ماند و مي گفت من بيعت نمي كنم، صدايش آنقدر به عالم اسلام نمي رسيد. بدين جهت، هم گفت بيعت نمي كنم و هم اهل بيتش را حركت داد و به مكه برد. اين بود كه صدايش در اطراف پيچيد كه حسين بن علي حاضر به بيعت نشد و لذا از مدينه به مكه رفت. خود اين، به اصطلاح - اگر تعبير درست باشد - يك ژست تبليغاتي بود براي رساندن هدف و پيام خودش به مردم. از اين بالاتر كه عجيب و فوق العاده است اينكه امام حسين عليه السلام در سوم شعبان وارد مكه مي شود و ماههاي رمضان، شوال، ذي القعده و ذي الحجه تا هشتم اين ماه را يعني ايامي كه عمره مستحب است و مردم از اطراف و اكناف به مكه مي آيند در آنجا مي ماند.

كم كم فصل حج رسيد، مردم از اطراف و اكناف و حتي از اقصي بلاد خراسان به مكه مي آيند. روز «ترويه» مي شود، يعني روز هشتم ذي الحجه، روزي كه همه براي حج از نو لباس احرام مي پوشند و مي خواهند به مني و عرفات بروند و اعمال حج را انجام بدهند. ناگهان امام حسين عليه السلام اعلام مي كند كه من مي خواهم به طرف عراق و كوفه بروم. يعني در چنين شرايطي پشت مي كند به كعبه، پشت مي كند به حج، يعني من اعتراض دارم. اعتراض و انتقاد عدم رضايت خودش را به اين وسيله و به اين شكل اعلام مي كند. يعني اين كعبه ديگر در تسخير بني اميه است؛ حجي كه گرداننده اش يزيد باشد، براي مسلمين فايده اي نخواهد داشت. اين پشت كردن به كعبه و اعمال حج در چنين روزي و اينكه بعد بگويد من براي رضاي خدا رو به جهاد مي كنم و پشت به حج، رو به امر به معروف مي كنم و پشت به حج، اين يك دنيا معني داشت، كار كوچكي نبود. ارزش تبليغاتي، اسلوب، روش و متد كار در اينجا به اوج خود مي رسد. سفري را در پيش مي گيرد كه همه ي عقلا (يعني عقلايي كه بر اساس منافع قضاوت مي كنند) آن را از نظر شخص امام حسين ناموفق پيش بيني مي كنند؛ يعني پيش بيني مي كنند كه ايشان در اين سفر كشته خواهند شد، و امام حسين در بسياري از موارد پيش بيني آنها را تصديق


مي كند، مي گويد: خودم هم مي دانم. مي گويند: پس چرا زن و بچه را همراه خودت مي بري؟ مي گويد: آنها را هم بايد ببرم. بودن اهلبيت امام حسين عليه السلام در صحنه ي كربلا، صحنه را بسيار بسيار داغتر كرد و در واقع امام حسين عليه السلام يك عده مبلغ را طوري استخدام كرد كه بعد از شهادتش آنها را با دست و نيروي دشمن تا قلب حكومت دشمن يعني شام فرستاد. اين خودش يك تاكتيك عجيب و يك كار فوق العاده است. همه براي اين است كه اين صدا هر چه بيشتر به عالم برسد، بيشتر به جهان آن روز اسلام برسد و بيشتر ابعاد تاريخ و ابعاد زمان را بشكافد و هيچ مانعي در راه آن وجود نداشته باشد.

در بين راه، كارهاي خود امام حسين نمايشهايي از حقيقت اسلام است؛ از مروت، انسانيت، از روح و حقانيت اسلام است. ببينيد! اين شوخي نيست. در يكي از منازل بين راه، حضرت دستور مي دهند آب زياد برداريد؛ هر چه مشك ذخيره داريد پر از آب كنيد و بر هر چه مركب و شتر همراهتان است كه آنها را يدك مي كشيد، بار آب بزنيد (پيش بيني بوده است). در بين راه ناگهان يكي از اصحاب فرياد مي كشد: «لا حول و لا قوة الا بالله» يا «لا اله الا الله» يا «انا لله و انا اليه راجعون» (ذكري مي گويد)، مي گويند: چه خبر است؟ مي گويد: من به اين سرزمين آشنا هستم، سرزميني است كه در آن نخل نبوده، مثل اينكه از دور نخل ديده مي شود، شاخه ي نخل است. مي فرمايد: خوب دقت كنيد. آنهايي كه چشمهايشان تيزتر است. مي گويند: خير، نخل نيست، آنها پرچم است، انسان است، اسب است كه از دور دارد مي آيد، اشتباه مي كنيد. خود حضرت نگاه مي كند، مي گويد: راست مي گوييد. كوهي است در سمت چپ شما، آن كوه را پشت خودتان قرار بدهيد. حر است با هزار نفر. حسين عليه السلام مثل پدرش علي عليه السلام (در داستان صفين) است كه از اين جور فرصتها به طور ناجوانمردانه استفاده نمي كند. بلكه از نظر او اينجا جايي است كه بايد مروت و جوانمردي اسلامي را نشان بدهد. فورا مي فرمايد: آن آبها را بياوريد و اسبها و افراد را سيراب كنيد. حتي خودشان مراقبت مي كنند كه حيوانهاي اينها كاملا سيراب شوند. يك نفر مي گويد مشكي را در اختيار من قرار داد كه نتوانستم درش را باز كنم، خود حضرت آمدند و با دست خويش در مشك را باز كردند و به من دادند. حتي اسبها كه آب مي خوردند، فرمود: اينها اگر خسته باشند، با يك نفس سير نمي خورند؛ بگذاريد با دو نفس، سه نفس آب بخورند. همچنين در كربلا در همان نهايت شدتها مراقب است كه ابتداي به جنگ نكند.


مسأله ديگر اين است كه ما با آقاي محترم نويسنده ي شهيد جاويد - كه دوست قديمي ماست - صحبت مي كردم، با نظر ايشان موافق نبودم. به ايشان گفتم: چرا خطبه هاي امام حسين بعد از اينكه ايشان از نصرت مردم كوفه مأيوس مي شوند و معلوم مي شود كه ديگر كوفه در اختيار پسر زياد قرار گرفت و مسلم كشته شد، داغتر مي شود، ممكن است كسي بگويد چون امام حسين ديگر راه برگشت نداشت، بسيار خوب، راه برگشت نداشت، ولي چرا در شب عاشورا بعد از آنكه به اصحابش فرمود: من بيعتم را از شما برداشتم و آنها گفتند: خير، ما دست از دامان شما برنمي داريم، نگفت اصلا ماندن شما در اينجا حرام است براي اينكه آنها مي خواهند مرا بكشند، به شما كاري ندارند، اگر بمانيد خونتان بي جهت ريخته مي شود و اين حرام است؟ چرا امام حسين نگفت واجب است شما برويد؟ بلكه وقتي آنها پايداري شان را اعلام كردند، امام حسين آنان را فوق العاده تأييد كرد و از آن وقت بود كه رازهايي را كه قبلا به آنها نمي گفت، به آنان گفت.

در شب عاشورا كه مطلب قطعي است، حبيب بن مظاهر را مي فرستد در ميان بني اسد كه اگر باز هم مي شود، عده اي را بياورد. معلوم بود كه مي خواست بر عدد كشتگان افزوده شود، چرا كه هر چه خون شهيد بيشتر ريخته شود اين ندا بيشتر به جهان و جهانيان مي رسد. در روز عاشورا حر مي آيد توبه مي كند، بعد مي آيد خدمت ابا عبدالله. حضرت مي فرمايد: از اسب بيا پايين. مي گويد: نه آقا، اجازه بدهيد من خونم را در راه شما بريزم. «خونت را در راه ما بريز» يعني چه؟ آيا يعني اگر تو كشته شوي من نجات پيدا مي كنم؟ من كه نجات پيدا نمي كنم. و حضرت به هيچ كس چنين چيزي نگفت. اينها نشان مي دهد كه ابا عبدالله عليه السلام خونين شدن اين صحنه را مي خواست و بلكه خودش آن را رنگ آميزي مي كرد. اينجاست كه مي بينيم قبل از عاشورا صحنه هاي عجيبي به وجود مي آيد كه گويي آنها را عمدا به وجود آورده اند تا مطلب بيشتر نمايش داده بشود. اينجاست كه جنبه ي شبيه پذيري قضيه خيلي زياد مي شود.