بازگشت

سخنان علي درباره ي فتنه ي بني اميه


علي عليه السلام در كلمات خودشان به خطر عظيم بني اميه اشاره ها كرده اند. خطبه اي است كه اول آن راجع به خوارج است و در اواخر عمرشان هم انشاء كرده اند، مي فرمايند: «فأنا فقأت عين الفتنة» من بودم كه چشم فتنه را در آوردم (مقصود داستان خوارج است). يكمرتبه در وسط كلام گريز مي زنند به بني اميه: «الا و ان اخوف الفتن عندي عليكم فتنة بني امية فانها فتنة عمياء مظلمة» [1] ولي فتنه و داستان خوارج آنقدر خطر بزرگي نيست، يعني بزرگ است اما از آن بزرگتر و خطرناكتر فتنه ي بني اميه است.

درباره ي فتنه ي بني اميه، ايشان كلمات زيادي دارند. يكي از خصوصياتي كه علي عليه السلام براي بني اميه ذكر مي كند اين است كه مي گويد: مساوات اسلامي به دست اينها بكلي پايمال خواهد شد و آنچه كه اسلام آورده بود كه مردم همه برابر يكديگر هستند ديگر در دوره ي بني اميه وجود نخواهد داشت، مردم تقسيم خواهند شد به آقا و بنده، و شما مردم بنده ي آنها در عمل خواهيد بود. در جمله اي چنين مي فرمايد: «حتي لا يكون


انتصار احدكم منهم الا كانتصار العبد من ربه» كه خلاصه اش اين است كه برخورد شما با اينها شبيه برخورد يك بنده با آقا خواهد بود؛ آنها همه آقا خواهند بود و شما حكم برده و بنده را خواهيد داشت، كه در اين زمينه مطلب خيلي زياد است.

دومين چيزي كه در پيش بيني هاي اميرالمؤمنين آمده است و بعد رخ داد، سر به نيست شدن به اصطلاح روشنفكران بعد از ايشان است. تعبير حضرت چنين است: (عمت خطتها و خصت بليتها» [2] اين بليه اي است كه همه جا را مي گيرد ولي گرفتاريهايش اختصاص به يك طبقه ي معين پيدا مي كند. تعبير حضرت، تعبير بسيار عالي و خوبي است. اين طور مي فرمايند: «و اصاب البلاء من ابصر فيها و اخطأ البلاء من عمي عنها» [3] هر كس كه بصيرتي داشته باشد و به قول امروز روشنفكر باشد، هر كس كه فهم و دركي داشته باشد، اين بلا و فتنه او را مي گيرد، زيرا نمي خواهند آدم چيز فهمي وجود داشته باشد. و تايخ نشان مي دهد كه بني اميه افراد به اصطلاح روشنفكر و دراك آن زمان را درست مثل مرغي كه دانه ها را جمع كند، يك يك جمع مي كردند و سر به نيست مي نمودند، و چه قتلهاي فجيعي در اين زمينه انجام دادند!

مسأله ي سوم هتك حرمتهاي الهي است. ديگر حرام باقي نمي ماند مگر اينكه اينها مرتكب خواهند شد و عقد بسته اي از اسلام باقي نمي ماند جز اينكه باز مي كنند: «لا يدعوا لله محرما الا استحلوه و لا عقدا الا حلوه» [4] .

چهارم اينكه مسأله به اينجا پايان نمي گيرد بله عملا اسلام مخالفت مي كنند و براي اينكه مردم را واژگونه كنند اسلام را واژگونه مي كنند: «و لبس الاسلام لبس الفر و مقلوبا» [5] اسلام را به تن مردم مي پوشانند اما آنچنان كه پوستيني را وارونه بپوشانند. شما مي دانيد كه خاصيت پوستين يعني گرم كردن و نيز زيبايي نقش و نگارهاي آن وقتي بروز مي كند كه آن را درست بپوشند. اگر پوستين را وارونه بپوشند، يك ذره گرما ندارد و بعلاوه يك امر وحشتناكي مي شود كه مورد تمسخر افراد قرار مي گيرد.

علي عليه السلام كه شهيد شد، برخلاف پيش بيني معاويه - كه علي با كشته شدنش تمام مي شود - به صورت يك سمبل در جامعه زنده شد اگر چه به عنوان يك فرد كشته شد؛ يعني فكر علي بعد از مردنش بيشتر گسترش يافت و بعد شيعه در مقابل حزب اموي


دور همديگر جمع شدند، همفكريها پيدا شد و در واقع آن وقت بود كه شيعه ي علي به صورت يك جمعيت متشكل در آمد. معاويه در دوره ي خودش مبارزات زيادي با فكر علي عليه السلام كرد. سب و لعن ها بالاي منبر براي علي مي شد. بخشنامه كرده بودند در سراسر كشور اسلامي در نماز جمعه ها علي عليه السلام را لعن كنند، و اين علامت اين است كه علي عليه السلام به صورت يك نيرو و يك سمبل و يك فكر و عقيده و ايمان در روح مردم زنده بود و وجود داشت. اين مرد براي مبارزه با فكر و روح علي كارها انجام داد؛ يكي را مسموم كرد، سر ديگري را روي نيزه كرد. اينها به جاي خودش، ولي معاويه يك ظاهري براي فريب مردم حفظ مي كرد. تا دوره ي يزيد مي رسد كه ديگر طشت رسوايي از بام مي افتد. و انصاف اين است كه يزيد از نظر سياست اموي هم يك غلط بود، يعني كسي بود كه نتوانست سياست اموي را اعمال مي كند بلكه كاري كرد كه پرده ي امويها را دريد. در اين شرايط است كه ابا عبدالله نهضت خودشان را آغاز مي كنند.


پاورقي

[1] نهج‏البلاغه فيض الاسلام، خطبه‏ي 92.

[2] همان.

[3] همان.

[4] نهج‏البلاغه فيض الاسلام، خطبه‏ي 97.

[5] نهج‏البلاغه فيض الاسلام، خطبه‏ي 107.