بازگشت

تحولات تاريخ اسلام بعد از وفات پيامبر


در تاريخ اسلام، در پنجاه ساله ي بين وفات رسول خدا و شهادت حسين بن علي عليه السلام، جريانات و تحولات فوق العاده اي رخ داد. محققين امروز، آنهايي كه به اصول جامعه شناسي آگاه هستند، متوجه نكته اي شده اند. مخصوصا عبدالله علائلي با اينكه سني است شايد بيشتر از ديگران روي اين مطلب تكيه مي كند، مي گويد: بني اميه برخلاف همه ي قبايل عرب (قريش و غير قريش) تنها يك نژاد نبودند، نژادي بودند كه طرز كار و فعاليتشان شبيه طرز كار يك حزب بود، يعني افكار خاص اجتماعي


داشتند؛ تقريبا نظير يهود در عصر ما و بلكه در طول تاريخ كه نژادي هستند با يك فكر و ايده ي خاص كه براي رسيدن به ايده ي خودشان گذشته از همانگي اي كه ميان همه ي افرادشان وجود دارد، نقشه و طرح دارند. قدماي مورخين، بني اميه را به صورت يك نژاد زيرك و شيطان صفت معرفي كرده اند، و امروز با اين تعبير از آنها ياد مي كنند كه بني اميه همان گروهي هستند كه با ظهور اسلام بيش از هر جمعيت ديگري احساس خطر كردند و اسلام را براي خودشان خطري عظيم شمردند و تا آنجا كه قدرت داشتند با اسلام جنگيدند، تا هنگام فتح مكه كه مطمئن شدند ديگر مبارزه با اسلام فايده ندارد، لذا آمدند و اسلام ظاهري اختيار كردند و به قول عمار ياسر: «استسلموا و لم يسلموا» و پيغمبر اكرم هم با آنها معامله ي «مؤلفة قلوبهم» مي كرد، يعني مردمي كه اسلام ظاهري دارند ولي اسلام در عمق روحشان نفوذ نكرده است.

پيغمبر اكرم در زمان خودش نيز هيچ كار اساسي را به بني اميه واگذار نكرد. ولي بعد از پيغمبر تدريجا بني اميه در دستگاههاي اسلامي نفوذ كردند، و بزرگترين اشتباه تاريخي و سياسي كه در زمان عمر بن الخطاب رخ داد اين بود كه يكي از پسران ابوسفيان به نام يزيد والي شام شد و بعد از او معاويه حاكم شام شد و بيست سال يعني تا آخر حكومت عثمان بر شامات - كه مشتمل بر سوريه ي فعلي و قسمتي از تركيه ي فعلي و لبنان فعلي و فلسطين فعلي بود - حكومت مي كرد. در اينجا يك جاي پا و به اصطلاح جاي مهري براي بني اميه پيدا شد و چه جاي مهر اساسي اي!

عثمان كه خليفه شد، گو اينكه با ساير بني اميه از نظر روحي تفاوتهايي داشت (آدم خاصي بود، با ابوسفيان متفاوت بود) ولي بالاخره اموي بود. پاي بني اميه به طور وسيعي دردستگاه اسلامي باز شد. بسياري از مناصب مهم اسلامي مانند حكومتهاي مهم و بزرگ مصر، كوفه و بصره به دست بني اميه افتاد. حتي وزارت خود عثمان به دست مروان حكم افتاد. اين، قدم بس بزرگي بود كه بني اميه به طرف مقاصد خودشان پيش رفتند.

معاويه هم روز به روز وضع خودش را تحكيم مي كرد. تا زمان عثمان، اينها فقط دو نيرو در اختيار داشتند: يكي پستهاي مهم سياسي، قدرت سياسي و ديگر بيت المال، قدرت اقتصادي. با كشته شدن عثمان، معاويه نيروي ديگري را هم در خدمت خودش گرفت و آن اينكه يكمرتبه داستان خليفه ي مقتول و مظلوم را مطرح كرد و احساس ديني و مذهبي گروه زيادي از مردم را - لااقل در همان منطقه ي شامات - در اختيار گرفت.


مي گفت: خليفه ي مسلمين، خليفه ي اسلام، مظلوم كشته شد، «من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا» [1] انتقام خون خليفه ي مظلوم واجب است، بايد گرفت. احساسات ديني صدها هزار و شايد ميليونها نفر از مردم را به نفع مقاصد خويش در اختيار گرفت. خدا مي داند كه معاويه در روضه ي عثمان خواندن هاي خود چقدر از مردم اشك گرفته است! آن در زمان خلفاي پيش از عثمان، آن هم دوره ي عثمان، اين هم در قتل عثمان كه تقريبا مقارن است با خلافت علي عليه السلام.

بعد از شهادت علي عليه السلام معاويه خليفه ي مطلق مسلمين شد و ديگر همه ي قدرتها در اختيار او قرار گرفت. در اينجا يك قدرت چهارم را نيز توانست استخدام كند و آن اين بود كه شخصيتهاي ديني و به اصطلاح امروز روحانيت را اجير خودش كرد. از آن روز بود كه يكمرتبه شروع كردند به جعل و وضع حديث در مدح عثمان و حتي مقداري در مدح شيخين، چون معاويه اين كار را به نفع خودش مي دانست و به ضرر علي عليه السلام. و چه پولها كه در اين راه مصرف و خرج شد!


پاورقي

[1] اسراء / 33.