بازگشت

تمسك امام حسين به اين اصل در مواقع مختلف


حسين بن علي عليه السلام به اين اصل تمسك كرد و اثبات نمود كه من به اين دليل قيام كردم يا لااقل يكي از عوامل و عناصري كه مرا به اين نهضت وادار كرد همين است. او در زمان معاويه علائم و قرائني نشان مي داد كه معلوم بود خودش را براي قيام آماده مي كند. صحابه ي پيغمبر را در مني جمع كرد و براي آنها صحبت نمود. آنها را روشن كرد، حقايق را به آنها گفت، مفاسد اوضاع را برايشان نماياند، فرمود: شما هستيد كه چنين وظيفه اي داريد. آن حديث معروف بسيار مفصل و عالي كه در تحف العقول هست، اين جريان را و اينكه حسين بن علي چگونه فكر مي كرده است، كاملا نشان مي دهد.

حسين عليه السلام در اواخر عمر معاويه اي نامه اي به او مي نويسد و او را زير رگبار ملامت خود قرار مي دهد و از آن جمله مي گويد: معاوية بن ابي سفيان! به خدا قسم من از اينكه الآن با تو نبرد نمي كنم، مي ترسم در بارگاه الهي مقصر باشم. مي خواهد بگويد خيال نكن اگر حسين امروز ساكت است، در صدد قيام نيست؛ من به دنبال يك فرصت مناسب هستم تا قيام من مؤثر باشد و مرا در راه آن هدفي كه براي رسيدن به آن كوشش مي كنم، يك قدم جلو ببرد. روز اولي كه از مكه بيرون مي آيد، در وصيتنامه اي كه به محمد ابن حنفيه مي نويسد، صريحا مطلب را ذكر مي كند: «اني ما خرجت اشرا و لا بطرا و


لا مفسدا و لا ظالما، و انما خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي، اريد عن امر بالمعروف و انهي عن المنكر» [1] .

ابا عبدالله در بين راه، در مواقع متعدد به اين اصل تمسك مي كند، و مخصوصا در اين مواقع اسمي از اصل دعوت و اصل بيعت نمي برد. عجيب اين است كه در بين راه هر چه قضاياي وحشتناكتر و خبرهاي مأيوس كننده تر از كوفه مي رسيد، خطبه اي كه حسين مي خواند از خطبه ي قبلي داغتر بود. گويا بعد از رسيدن خبر شهادت مسلم، اين خطبه ي معروف را مي خواند: «ايها الناس! ان الدنيا قد ادبرت و اذنت بوداع، و ان الاخرة قد اقبلت و اشرفت بصلاح.» اقتباس از كلمات پدر بزرگوارش است. سپس مي فرمايد: «الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهي عنه؟ ليرغب المؤمن في لقاء الله محقا» [2] آيا نمي بينيد به حق عمل نمي شود؟ آيا نمي بينيد قوانين الهي پايمال شود؟ آيا نمي بينيد اين همه مفاسد پيدا شده و احدي نهي نمي كند و احدي هم باز نمي گردد؟ در چنين شرايطي، يك نفر مؤمن (نفرمود من كه حسين بن علي هستم دستور خصوصي دارم، من چون امام هستم وظيفه ام اين است) بايد از جان خود بگذرد و لقاء پروردگار را در نظر بگيرد. در چنين شرايطي از جان بايد گذشت. يعني امر به معروف و نهي از منكر اينقدر ارزش دارد.

در يكي از خطابه هاي بين راه، بعد از اينكه اوضاع را تشريح مي كند مي فرمايد: «اني لا اري الموت الا سعادة و الحيوة مع الظالمين الا برما» [3] ايها الناس! در چنين شرايطي در چنين اوضاع و احوالي، من مردن را جز سعادت نمي بينم (بعضي نسخه ها «شهادة» نوشته اند و بعضي «سعادة»)، من مردن را شهادت در راه حق مي بينم، يعني اگر كسي در راه امر به معروف و نهي از منكر كشته شود، شهيد شده است (معناي «من مردن را سعادت مي بينم» نيز همين است). من زندگي كردن با ستمگران را مايه ي ملامت مي بينم، روح من روحي نيست كه با ستمگر سازش كند.

از همه بالاتر و صريحتر آن وقتي است كه ديگر اوضاع صد در صد مأيوس كننده است، آن وقتي است كه به مرز عراق وارد شده و با لشكر حر بن يزيد رياحي مواجه گرديده است. هزار نفر مأمورند كه او را تحت الحفظ به كوفه ببرند. در اينجا حسين بن


علي عليه السلام خطابه ي معروفي را كه مورخين معتبري امثال طبري نقل كرده اند، ايراد و در آن به سخن پيغمبر تمسك مي كند، به اصل امر به معروف و نهي از منكر تمسك مي كند:

ايها الناس! من رأي سلطانا جائرا متسحلا لحرام الله، ناكثا لعهد الله، مستأثرا لفي ء الله معتديا لحدود الله، فلم يغير عليه بقول و لا فعل كان حقا علي الله ان يدخله مدخله. الا و ان هؤلاء القوم قد احلوا حرام الله و حرموا حلاله و استأثروا في ء الله. [4] .

يك صغرا و كبراي بسيار كامل مي چيند. طبق قانون معروف، اول يك كبراي كلي را ذكر مي كند: ايها الناس! پيغمبر فرمود: هرگاه كسي حكومت ظالم و جائري را ببيند كه قانون خدا را عوض مي كند، حلال را حرام و حرام را حلال مي كند، بيت المال مسلمين را به ميل شخصي مصرف مي كند، حدود الهي را بر هم مي زند، خون مردم مسلمان را محترم نمي شمارد، و در چنين شرايطي ساكت بنشيند، سزاوار است خدا (حقا خدا چنين مي كند، يعني در علوم الهي ثابت است) چنين ساكتي را به جاي چنان جائر و جابري ببرد. بعد صغراي مطلب را ذكر مي كند: «ان هؤلاء القوم...» اينها كه امروز حكومت مي كنند (آل اميه) همين طور هستند. آيا نمي بينيد حرامها را حلال كردند و حلالها را حرام؟ آيا حدود الهي را بهم نزدند، قانون الهي را عوض نكردند؟ آيا بيت المال مسلمين را در اختيار شخصي خودشان قرار ندادند و مال مانند شخصي و براي شخص خودشان مصرف نمي كنند؟ بنابراين هر كس كه در اين شرايط ساكت بماند، مانند آنهاست. بعد تطبيق به شخص خود كرد: «و انا احق من غير» من از تمام افراد ديگر براي اينكه دستور جدم را عملي كنم، شايسته ترم.

وقتي انسان حسين را با اين صفات و خصايل مي شناسد، مي بيند حق است و سزاوار است كه نام او تا ابد زنده بماند، چون حسين مال خود نبود، خودش را فداي انسان كرد، فداي اجتماع انساني كرد، فداي مقدسات بشر كرد، فداي توحيد كرد، فداي عدالت كرد، فداي انسانيت كرد. از اين جهت، افراد بشر همه او را دوست مي دارند. وقتي انسان، ديگري را مي بيند كه در او هيچ چيزي از خود فردي وجود


ندارد و هر چه هست شرافت و انسانيت است، او را با خودش متحد و يكي مي بيند.


پاورقي

[1] مقتل خوارزمي، ج 1 / ص 188.

[2] تحف العقول، ص 245، با اندکي اختلاف.

[3] همان.

[4] تاريخ طبري، ج 4 / ص 304.