بازگشت

عمل صالح و تقوا، بهترين امر به معروف


شما اگر بخواهيد به شكل غيرمستقيم امر به معروف كنيد، يكي از راههاي آن اين است كه خودتان صالح و باتقوا باشيد، خودتان اهل عمل و تقوا باشيد. وقتي خودتان اين طور بوديد، مجسمه اي خواهيد بود امر به معروف و نهي از منكر. هيچ چيز بشر


را بيشتر از عمل تحت تأثير قرار نمي دهد. شما مي بينيد مردم از انبياء اولياء، زياد پيروي مي كنند ولي از حكما و فلاسفه آنقدرها پيروي نمي كنند، چرا؟ براي اينكه فلاسفه فقط مي گويند: فقط مكتب دارند،فقط تئوري مي دهند؛ در گوشه ي حجره اش نشسته است، پي در پي كتاب مي نويسد و تحويل مردم مي دهد. ولي انبياء و اولياء تنها تئوري و فرضيه ندارند، عمل هم دارند. آنچه مي گويند اول عمل مي كنند. حتي اين طور نيست كه اول بگويند بعد عمل كنند، اول عمل كنند بعد مي گويند. وقتي انسان بعد از آنكه خودش عمل كرد، آن گفته اثرش چندين برابر است.

علي بن ابيطالب مي فرمايد (و تاريخ هم نشان مي دهد كه اين طور است): «ما امرتكم بشي ء الا و قد سبقتكم بالعمل به، و لا نهيتكم عن شي ء الا و قد سبقتكم بالنهي عنه» [1] هرگز شما نديديد كه شما را به چيزي امر كنم مگر اينكه قبلا خودم عمل كرده ام (تا اول عمل نكنم به شما نمي گويم) و من هرگز شما را از چيزي نهي نمي كنم مگر اينكه قبلا خودم آن را ترك كرده باشم (چون خودم نمي كنم، شما را نهي مي كنم). «كونوا دعاة للناس بغير السنتكم» [2] مردم را به اين دعوت كنيد اما نه با زبان، با غير زبان دعوت كنيد؛ يعني با عمل خودتان مردم را به اسلام دعوت كنيد. انسان وقتي عمل مي كند، خود به خود با عمل خود جامعه راتحت تأثير قرار مي دهد.

فيلسوف معروف معاصر، ژان پل سارتر حرفي دارد. البته حرف او تازگي ندارد ولي تعبيري كه مي كند تازه است. مي گويد: من كاري كه مي كنم ضمنا جامعه ي خود را به آن كار ملتزم كرده ام. و راست هم هست. هر كاري كه شما بكنيد، كار بد يا خوب، جامعه ي خود را به آن كار ملتزم كرده ايد، خواه ناخواه كار شما موجي به وجود مي آورد، تعهدي براي جامعه ايجاد مي كند، بايدي است براي خود شما و بايدي است براي اجتماع شما؛ يعني هر كاري ضمنا امر به اجتماع است و اينكه تو هم چنين كن. وقتي من كاري مي كنم، زبان عمل من اين است كه برادر! تو هم مثل من باش. هر چه هم بگويم مثل من نباش، نمي شود. من هر چه به شما بگويم به قول من عمل كن ولي به كردار من كاري نداشته باش، فايده ندارد. شما نمي توانيد به گفتار من توجه كنيد ولي به كردار من توجه نكنيد. آنچه در شما التزام و تعهد به وجود مي آورد، در درجه ي اول


كردار من است، در درجه ي دوم گفتار من.

هر مصلحي اول بايد صالح باشد تا بتواند مصلح باشد. او بايد برود به پيش، به ديگران بگويد پشت سر من بيايد. خيلي فرق است ميان كسي كه ايستاده و به سربازش فرمان مي دهد: برو به پيش، من اينجا ايستاده ام، و كسي كه خودش جلو مي رود و مي گويد: من رفتم، تو هم پشت سر من بيا.

در مكتب انبياء و اولياء اين را مي بينيم. هميشه مي گويند ما رفتيم، [شما هم بياييد.] علي مي گويد من اول مي روم، بعد به مردم مي گويم پشت سر من بياييد. پيغمبر اسلام اگر در آنچه كه دستور مي داد اول خود پيشقدم نبود، محال بود ديگران پيروي كنند. اگر مي گفت نماز و نماز شب، خودش بيش از هر كس ديگر عبادت مي كرد (ان ربك يعلم انك تقوم ادني من ثلثي الليل) [3] اگر مي گفت انفاق در راه خدا و گذشت و ايثار، اول كسي كه ايثار مي كرد خودش بود، يعني اول از خود مي گرفت و به ديگران مي داد. اگر مي گفت جهاد في سبيل الله، در جنگها اول خود جلو مي رفت، عزيزان خود را جلو مي برد، و قهرا ديگران نيز علاقه مند مي شدند، شيفته مي شدند، عشق و شور پيدا مي كردند كه اين مرد در راه هدف خود عزيزترين عزيزان خود را به كام مرگ مي فرستد و اول خود مسلح مي شود و در قلب لشكر دشمن قرار مي گيرد، خود ضربت مي خورد، دندانش مي شكند، پيشاني اش مي شكند؛ آنوقت حقيقت را در وجود چنين شخصيتي مي ديدند.

براي پيغمبر چه كسي عزيزتر از علي بود؟ چه كسي عزيزتر از حمزه ي سيدالشهداء بود؟ در جنگ بدر چه كساني را اول به ميدان فرستاد؟ علي را فرستاد كه داماد و پسرعمويش بود و در واقع به منزله ي فرزندش بود (چون علي از كودكي در خانه ي پيغمبر بزرگ شده بود. پيغمبر پسر نداشت، علي به منزله ي پسر پيغمبر بود). عمويش حمزه را فرستاد كه چقدر او را گرامي مي داشت. پسرعموي خود، ابوعبيدة بن الحارث را فرستاد كه چقدر نزد او عزيز بود. [4] .

حسين بن علي چقدر خطابه خواند و چقدر عمل كرد؟ حجم خطابه هايش چقدر


كم و حجم اعمال او چقدر زياد بود! وقتي عمل باشد. گفتن زياد نمي خواهد. حسين عليه السلام در خطابه اش فرياد مي كشد: «فمن كان باذلا فينا مهجته موطنا علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا فاني راحل مصبحا ان شاء الله» [5] هركس آماده است كه خون دلش را در راه ما ببخشد، هر كس كه تصميم به لقاء پروردگار گرفته است، چنين كسي با ما كوچ كند (برگردد آن كه در هوس كشور آمده است)، آن كه از جان گذشته نيست با ما نيايد؛ قافله ي ما قافله ي از جان گذشتگان است. در ميان از جا گذشتگان، عزيزترين عزيزان حسين بن علي عليه السلام هست. آيا اگر حسين بن علي عليه السلام عزيزانش را در مدينه مي گذاشت، كسي متعرض آنها مي شد؟ ابدا. ولي اگر عزيزانش را به صحنه ي كربلا نمي آورد و خودش تنها به شهادت مي رسيد، آيا ارزشي را كه امروز پيدا كرده است پيدا مي كرد؟ ابدا. امام حسين عليه السلام كاري كرد كه يك پاكباخته ي در راه خدا شود، يعني عمل را به منتهاي اوج خود برساند. ديگر چيزي باقي نگذاشت كه در راه خدا نداده باشد. عزيزانش هم افرادي نبودند كه حسين عليه السلام آنها را به زور آورده باشد؛ هم عقيده ها، هم ايمانها و همفكرهاي خودش بودند. اساسا حسين عليه السلام حاضر نبود فردي كه كوچكترين نقطه ي ضعفي در وجودش هست همراهشان باشد و لهذا دو سه بار در بين راه غربال كرد. روز اولي كه از مكه حركت مي كند، اعلام مي كند كه هر كس جانباز نيست نيايد. اما هنوز بعضي خيال مي كنند كه شايد امام حسين برود كوفه، خبري بشود، آنجا برو و بيايي باشد، آقايي اي باشد، ما عقب نمانيم؛ همراه امام حركت مي كنند. عده اي از اعراب باديه در بين راه به حسين بن علي عليه السلام ملحق شدند.

امام در بين راه خطبه اي مي خواند: ايها الناس! هر كس كه خيال مي كند ما به مقامي نايل مي شويم، به جايي مي رسيم، بداند كه چنين چيزي نيست، برگردد. برمي گردند. آخرين غربال را در شب عاشورا كرد ولي در شب عاشورا كسي فاسد از آب در نيامد. تنها صاحب ناسخ التواريخ اين اشتباه تاريخي را كرده و نوشته است: وقتي امام حسين در شب عاشورا براي اصحاب خود صحبت كرد، عده اي از آنان از سياهي شب استفاده كرده و رفتند. ولي اين مطلب را هيچ تاريخي تأييد نمي كند. تنها اشتباه صاحب ناسخ است و غير از او هيچ كس چنين اشتباهي نكرده است و قطعا در شب عاشورا هيچ كدام از اصحاب ابا عبدالله عليه السلام نرفتند و نشان دادند كه در ميان ما غش دار


و آن كه نقطه ي ضعفي داشته باشد وجود ندارد.

اگر در روز عاشورا يكي از اصحاب امام حسين - حتي بچه اي - ضعف نشان مي داد و به لشكر دشمن كه قويتر و نيرومندتر بود ملحق مي شد و خودش را از خطر نجات مي داد و در پناه آنها مي رفت، براي امام حسين عليه السلام و براي مكتب حسيني نقص بود. اما برعكس، از دشمن به سوي خود آوردند. دشمني را كه در مأمن و امنيت بود به سوي خود آوردند و در معرض و كانون خطر قرار دادند، يعني خودشان آمدند. اما از كانون خطر اينها، يك نفر هم به آن مأمن نرفت. اگر حسين بن علي قبلا آن غربالها و اعلام خطرها را نكرده بود، از اين حادثه ها خيلي پيش مي آمد. يك وقت مي ديدي نيمي از جمعيت رفتند و بعد هم - العياذ بالله - عليه حسين بن علي عليه السلام تبليغ مي كردند. چون آن كسي كه مي رود، نمي گويد من ضعيف الايمانم، من مي ترسيدم، بلكه براي خود توجيهي درست مي كند، دروغي مي سازد و ادعا مي كند كه ما اگر تشخيص مي داديم راه حق همين است. رضاي خدا در اين است، اين كار را مي كرديم؛ خير، ما تشخيص داديم كه حق با اين طرف است. قهرا براي خود منطق هم مي سازد. ولي چنين چيزي نشد، و اين يكي از بزرگترين افتخارات حسين بن علي و مكتب حسيني است.


پاورقي

[1] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 175 (شبيه اين عبارت).

[2] کافي، ج 2 / ص 78، باب ورع.

[3] مزمل / 20.

[4] اين سه نفر رفتند و با سه نفر ديگر مبارزه کردند و هر سه نفر از طرف دشمن را کشتند. ولي از اين سه نفر ابوعبيدة بن الحارث جراحت بسيار سختي برداشت که البته بعد هم شهيد شد و از دنيا رفت ولي علي بن ابيطالب عليه‏السلام و حمزه‏ي سيدالشهداء آسيب زيادي نديدند و برگشتند.

[5] اللهوف، ص 26.