بازگشت

روشن بيني امام حسين


يكي از چيزهايي كه به نهضت حسين بن علي عليه السلام ارزش زياد مي دهد روشن بيني است؛ يعني حسين عليه السلام در آن روز چيزهايي را در خشت خام ديد كه ديگران در آينه هم نمي ديدند. ما امروز نشسته ايم و اوضاع آن زمان را تشريح مي كنيم. ولي مردمي كه در آن زمان بودند، آنچنانكه حسين بن علي عليه السلام مي فهميد نمي فهميدند.

شب تاسوعاست. ذكر خيري از آن مجاهد في سبيل الله، آمر به معروف و ناهي از منكر، كسي كه حسين بن علي عليه السلام از او در كمال رضايت بود، حضرت عباس عليه السلام بكنيم. روابط در آن زمان مثل اين زمان نبود. حوادثي را كه در شام اتفاق مي افتاد، مردمي كه در كوفه يا مدينه بودند خيلي دير خبردار مي شدند و گاهي هيچ خبردار نمي شدند. بهترين دليلش داستان اهل مدينه است: حسين بن علي در مدينه قيام مي كند، بيعت نمي كند و به مكه مي رود، بعد آن جريانها پيش مي آيد تا شهيد مي شود.

تازه عامه ي مردم مدينه چشمهايشان را مي مالند كه چرا حسين بن علي شهيد شد؟ برويم شام مركز خلافت را ببينيم قضيه از چه قرار بوده. يك هيئت هفت هشت نفري را مأمور اين كار مي كنند. مي روند به شام، مدتي در آنجا مي مانند، تحقيق مي كنند، حتي با خليفه ملاقات مي كنند، اوضاع و احوال را كاملا مي بينند و برمي گردند. وقتي مردم از آنها مي پرسند قضيه از چه قرار بود، مي گويند: نپرسيد، كه ما در مدتي كه شام بوديم مي ترسيديم كه از آسمان سنگ ببارد و ما هم از بين برويم. (تازه آن حرفي را كه ابا عبدالله عليه السلام گفت: «و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد» [1] مي فهمند و اعتراف مي كنند كه راست گفت حسين بن علي.) گفتند مگر چه قضيه اي بود؟ گفتند: همينقدر به شما بگوييم كه ما از نزد كسي آمده ايم كه علنا شراب مي نوشد، علنا سگبازي مي كند، يوزبازي مي كند، هر فسقي را انجام مي دهد - و حتي آنها در تعبير خودشان گفتند - با مادر خود زنا مي كند، با محارم خود زنا مي كند. تازه پيش بيني ابا عبدالله را فهميدند كه حسين از روز اول اينها را مي دانست.

در عاشورا هم فرمود كه اينها مرا خواهند كشت، اما من امروز به شما مي گويم كه بعد از كشتن من اينها ديگر نخواهند توانست به حكومت خودشان ادامه دهند، آل ابي سفيان ديگر رفتند. آل ابوسفيان كه خيلي زود رفتند، بلكه آل اميه نتوانستند به


حكومت خود ادامه دهند، چرا كه بعد بني العباس بر همين اساس آمدند و خلافت را از آنها تصاحب كردند و پانصد سال خلافت كردند، و حكومت بني اميه بعد از قضيه ي كربلا دائما متزلزل بود. چه اثري از اين بهتر و بيشتر كه در ميان خود بني اميه مخالف پيدا كرد؟ اينها نيروي معنويت را مي رساند.

همين ابن زياد با آن شقاوت، برادري دارد به نام عثمان بن زياد. عثمان آمد به برادرش گفت: برادر!من دلم مي خواست تمام اولاد زياد به فقر و ذلت و نكبت و بدبختي دچار مي شدند و چنين جنايتي در خاندان ما پيدا نمي شد. مادرش مرجانه يك زن بدكاره است. وقتي كه پسرش چنين كاري را كرد، به او گفت: پسرم! اين كار را كردي ولي بدان كه ديگر بويي از بهشت به مشامت نخواهد رسيد. مروان حكم، آن شقي ازل و ابد، برادري دارد به نام يحيي بن حكم. يحيي در مجلس يزيد به عنوان يك معترض از جا بلند شد، گفت: سبحان الله! اولاد سميه (يعني اولاد مادر زياد)، دختران سميه بايد محترم باشند ولي آل پيغمبر را تو به اين وضع در اين مجلس حاضر كرده اي؟! آري، نداي حسيني از درون خانه ي اينها بلند شد. داستان هند، زن يزيد را هم شنيده اي كه از اندرون خانه ي يزيد حركت كرد و به عنوان يك معترض به وضع موجود به سوي او آمد و يزيد مجبور شد اصلا تكذيب كند، بگويد اصلا من راضي به اين كار نبودم، اين كار را من نكردم، عبيدالله زياد از پيش خود كرد.

آخرين پيش بيني امام حسين عليه السلام اين بود: يزيد آن دو سال بعد را با يك نكبتي حكومت مي كند و بعد مي ميرد. پسر معاوية بن يزيد - كه خليفه و وليعهد اوست و معاويه اين اوضاع را براي اينها تأسيس كرده بود - بعد از چهل روز رفت بالاي منبر و گفت: ايها الناس! جد من معاويه با علي بن ابيطالب جنگيد و حق با علي بود نه با جد من، پدرم يزيد با حسين بن علي جنگيد و حق با حسين بود نه با پدرم، و من از اين پدر بيزاري مي جويم. من خودم را شايسته ي خلافت نمي دانم و براي اينكه مثل گناهاني كه جد و پدرم مرتكب شدند مرتكب نشوم، اعلان مي كنم كه از خلافت كناره گيري مي كنم. كنار رفت. اين نيروي حسين بن علي عليه السلام بود، نيروي حقيقت بود. در دوست و دشمن اثر گذاشت.

امام صادق عليه السلام فرمود: «رحم الله عمي العباس لقد اثر و ابلي بلاء حسنا...» [2] (خدا


رحمت كند عموي ما عباس را،عجب نيكو امتحان داد، ايثار كرد و حداكثر آزمايش را انجام داد. براي عموي ما عباس مقامي در نزد خداوند است كه تمام شهيدان غبطه ي مقام او را مي برند.) اينقدر جوانمردي، اينقدر خلوص نيت، اينقدر فداكاري! ما تنها از ناحيه ي پيكر عمل نگاه مي كنيم، به روح عمل نگاه نمي كنيم تا ببينيم چقدر اهميت دارد.

شب عاشوراست. عباس در خدمت ابا عبدالله عليه السلام نشسته است. در همان وقت يكي از سران دشمن مي آيد، فرياد مي زند: عباس بن علي و برادرانش را بگوييد بيايند.

عباس مي شنود ولي مثل اينكه ابدا نشنيده است، اعتنا نمي كند. آنچنان در حضور حسين بن علي مؤدب است كه آقا به او فرمود: جوابش را بده هر چند فاسق است. مي آيد مي بيند شمر بن ذي الجوشن است. شمر روي يك علاقه ي خويشاوندي دور كه از طرف مادر عباس دارد و هر دو از يك قبيله اند، وقتي كه از كوفه آمده است به خيال خودش امان نامه اي براي اباالفضل و برادران مادري او آورده است. به خيال خودش خدمتي كرده است. تا حرف خودش را گفت، عباس عليه السلام پرخاش مردانه اي به او كرد، فرمود: خدا تو را و آن كسي كه اين امان نامه را به دست تو داده است لعنت كند. تو مرا چه شناخته اي؟ درباره ي من چه فكر كرده اي؟ تو خيال كرده اي من آدمي هستم كه براي حفظ جان خودم، امامم، برادرم حسين بن علي عليه السلام را اينجا بگذارم و بيايم دنبال تو؟ آن دامني كه ما در آن بزرگ شده ايم و آن پستاني كه از آن شير خورده ايم، اين طور ما را تربيت نكرده است.

جناب ام البنين، همسر علي عليه السلام چهار پسر از علي دارد. مورخين نوشته اند علي عليه السلام مخصوصا به برادرش عقيل توصيه مي كند كه زني براي من انتخاب كن كه «ولدتها الفحولة» از شجاعان زاده شده باشد، از شجاعان ارث برده باشد «لتلد لي ولدا شجاعا» مي خواهم از او فرزند شجاع به دنيا بيايد، (البته در متن تاريخ ندارد كه علي عليه السلام گفته باشد هدف و منظور من چيست، اما آنها كه به روشن بيني علي معترف و مؤمن اند مي گويند علي آن آخر كار را پيش بيني مي كرد.) عقيل، ام البنين را انتخاب مي كند. به آقا عرض مي كند كه اين زن از نوع همان زني است كه تو مي خواهي. چهار پسر كه ارشدشان وجود مقدس اباالفضل العباس است، از اين زن به دنيا مي آيند. هر چهار پسر در كربلا در ركاب ابا عبدالله حركت مي كنند و شهيد مي شوند. وقتي كه نوبت بني هاشم رسيد، اباالفضل كه برادر ارشد بود به برادرانش گفت: برادرانم! من دلم مي خواهد شما قبل از من به ميدان برويد، چون مي خواهم اجر شهادت برادر را ادراك


كرده باشم. گفتند: هر چه تو امر كني. هر سه نفر شهيد شدند، بعد ابالفضل قيام كرد. اين زن بزرگوار (ام البنين) كه تا آن وقت زنده بود ولي در كربلا نبود، شهادت چهار پسر رشيد خود را درك كرد و در سوگ آنها نشست. در مدينه برايش خبر آمد كه چهار پسر تو در خدمت حسين بن علي عليه السلام شهيد شدند. براي اين پسرها ندبه و گريه مي كرد. گاهي سر راه عراق و گاهي در بقيع مي نشست و ندبه هاي جانسوزي مي كرد. زنها هم دور او جمع مي شدند. مروان حكم كه حاكم مدينه بود، با آنهمه دشمني و قساوت گاهي به آنجا مي آمد و مي ايستاد و مي گريست. از جمله ندبه هايش اين است:



لا تدعوني ويك ام البنين

تذكريني بليوث العرين



كانت بنون لي ادعي بهم

و اليوم اصبحت و لا من بنين



اي زنان! من از شما يك تقاضا دارم و آن اين است كه بعد از اين مرا با لقب ام البنين نخوانيد (چون ام البنين يعني مادر پسران، مادر شير پسران)، ديگر مرا به اين اسم نخوانيد. وقتي شما مرا به اين اسم مي خوانيد، به ياد فرزندان شجاعم مي افتم و دلم آتش مي گيرد. زماني من ام البنين بودم ولي اكنون ام البنين و مادر پسران نيستم.

مرثيه اي دارد راجع به خصوص اباالفضل العباس:



يا من رأي العباس كر علي جماهير النقد

و وراه من ابناء حيدر كل ليث ذي لبد



انبئت ان ابني اصيب برأسه مقطوع يد

ويلي علي شبيل امال برأسه ضرب العمد



لو كان سيفك في يديك لما دني منه احد

مي گويد: اي چشمي كه در كربلا بودي و آن منظره اي كه عباس من، شير بچه ي من، حلمه مي كرد مي ديدي و ديده اي! اي مردمي كه آنجا حاضر بوده ايد! براي من داستاني نقل كرده اند؛ نمي دانم اين داستان راست است يا نه. يك خبر خيلي جانگداز به من داده اند، نمي دانم راست است يا نه. به من گفته اند كه اولا دستهاي پسرت بريده شد، بعد در حالي كه فرزند تو دست در بدن نداشت يك مرد لعين ناكس آمد و عمودي آهنين بر فرق او زد. واي بر من كه مي گويند بر سر شير بچه ام عمود آهنين فرود آمد. بعد مي گويد: عباس جانم! فرزند عزيزم! من خودم مي دانم كه اگر دست در بدن داشتي هيچ كس جرأت نزديك شدن به تو را نمي كرد.



لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين



پاورقي

[1] مقتل الحسين مقرم، ص 146.

[2] ابصار العين، ص 26.