بازگشت

مسؤوليت فرد از نظر اجتماع


مطلب ديگري كه درست نقطه ي مقابل سخن اين افترابندها و دروغگوهاست، اين است كه در اسلام مسأله اي وجود دارد كه در ملتهاي ديگر امروز دنيا به صورت يك قانون ديني وجود ندارد (البته نمي گويم پيغمبران سلف نداشته اند) و آن اين است كه اسلام نه تنها فرد را براي خود و در مقابل خداوند از نظر شخص خود مسؤول و متعهد مي داند، بلكه فرد را از نظر اجتماع هم مسؤول و متعهد مي داند. امر به معروف و نهي از منكر همين است كه اي انسان! تو تنها از نظر شخصي و فردي در برابر ذات پروردگار مسؤول و متعهد نيستي، تو در مقابل اجتماع خود هم مسؤوليت و تعهد داري. آيا مي توان گفت چنين ديني دين قضا و قدري است؟ البته قضا و قدري به مفهومي كه آنها مي گويند كه كارها را خدا بايد انجام دهد و بشر از اين جريان و مسير خارج است و مسؤوليتي ندارد، آنچنان قضا و قدري كه از بشر نفي و سلب آزادي و مسؤوليت و تعهد مي كند. قرآن چنين قضا و قدري را نمي پذيرد.

آيا شما در اين زمينه جمله اي بالاتر از آن آيه ي كوچك - كه با تفاوت مختصري در دو جاي قرآن آمده است - پيدا مي كنيد: «ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم» [1] .

اين آيه آب بسيار صاف و پاكي است كه بر سر منظرها، آنهايي كه به انتظار هستند كه هميشه خدا از يك راه غير عادي كارها را درست كند، مي ريزد. انتظار بيهوده نكشيد. «ان» يعني تحقيقا مطلب اين است. تحقق و واقعيت اين است كه هرگز خداوند اوضاع و احوال را به سود مردم عوض نمي كند «حتي يغيروا ما بانفسهم» مگر وقتي كه خود آن مردم آنچه مربوط به خودشان است، آنچه كه در خودشان هست: اخلاق، روحيه، ملكات، جهت، نيات و بالأخره خودشان را عوض كنند. آيا شما مي توانيد صريحتر از اين، مسؤوليت پيدا كنيد؟ آنهم مسؤوليت در برابر يك اجتماع، يعني اجتماع را براي مسؤوليت مخاطب قرار بدهد.

در آيه ي ديگر كه سرنوشت يكي از امم فاسد گذشته را ذكر مي كند، مي فرمايد:


«ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها علي قوم حتي يغيروا ما بانفسهم» [2] از يك نظر، تأكيد در اين آيه بيشتر است. بعد كه مي گويد آنها چنين فاسد شدند و چون وضع خود را خراب كردند ما هم وضع خوبشان را تبديل به وضع خراب كرديم، مي فرمايد: «ذلك بان الله [لم يك]» اين به موجب اين است كه خدا چنين نبوده است. وقتي مي گوييم «كان الله» يا مي گوييم «ما كان الله» حكايت مي كند از يك سنت: خدا چنين نيست، يعني خدايي خدا ايجاب مي كند كه چنين نباشد. (وقتي انسان مي گويد من چنين نيستم، من چنين نبوده ام، اتكا مي كند به شخصيت خود، مي خواهد بگويد من شخص آنچناني هستم كه لازمه ي شخصيت من اين است كه در گذشته چنين باشم، امروز هم چنان باشم). مي فرمايد: «ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها علي قوم حتي يغيروا ما بانفهسم» خدا چنين نبوده است، يعني اللهي الله چنين ايجاب مي كند.

آيه ي ديگري در قرآن است كه آن را به مناسبت «لم يك مغيرا» مي خواهم عرض كنم: «و ما كنا معذبين حتي نبعث رسولا» [3] ما ملتي را بدون اينكه اتمام حجتي برايشان شده باشد عذاب نمي كنيم. آنگاه ملتي را عذاب مي كنيم كه آنها مطلبي را بفهمند و درك كنند ولي در مقابل فهم و درك خود طور ديگري عمل كنند. مي فرمايد: «ما كنا معذبين» ما چنين نبوده ايم؛ يعني خدايي ما ايجاب نمي كند كه چنين باشيم، خدايي ما ايجاب مي كند كه طور ديگري باشيم.

«ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها علي قوم حتي يغيروا ما بانفسهم» خدا چنين نيست. آيا ما مي توانيم مدركي بهتر از اين پيدا كنيم؟ آيا بيشتر از اين مي توان اطمينان پيدا كرد كه انتظارات به شكل انتظاراتي كه ما داريم بيهوده است؟ نص قرآن است، با نص قرآن نمي توان كاري كرد.

نكته اي را اقبال لاهوري از همين آيه استنباط كرده است كه نكته ي بسيار عالي اي است. از ضمير «حتي يغيروا» استفاده كرده است، مي گويد [4] قرآن مي فرمايد: «حتي يغيروا ما بانفسهم» نمي گويد: «حتي يغير ما بانفسهم». اگر چنين مي گفت، معنايش اين بود: خداوند اوضاع و احوالي را كه براي مردمي وجود دارد، چه خوب و چه بد، عوض نمي كند مگر آن وقت كه اوضاع و احوالي كه مربوط به خودشان است يعني
مربوط به روح، اخلاق و خصوصياتي كه در دست و عملشان است، عوض شود. نه، مي فرمايد: «يغيروا» تا خودشان به ابتكار و دست خود و استقلال فكري خويش اقدام نكنند وضعشان عوض نمي شود. يعني اگر ملت ديگري بيايد و بخواهد به قهر و جبر، اوضاع و احوال مردمي را عوض كند، مادامي كه خود آن مردم تصميم نگرفته اند، مادامي كه خود آن مردم ابتكار به خرج نداده اند. مادامي كه خود آن مردم استقلال فكري پيدا نكرده اند، وضع آنها به سامان نمي رسد.

اي مردم! انتظار نداشته باشيد ديگران از خارج بيايند وضع شما را سر و سامان دهند. ملتي كه بخواهند مستشار خارجي برايش تصميم بگيرد، تا ابد آدم نخواهد شد چون او «يغيروا» نيست؛ بايد «يغيروا» باشد، بايد ابتكار و فكر و نقشه داشته باشد، بايد خودش شخصا براي خود تصميم بگيرد و انتخاب كند. هر وقت ملتي رسيد به جايي كه خودش براي خودش تصميم گرفت و خودش راه خود را انتخاب كرد و خودش در كار خود ابتكار به خرج داد، چنين ملتي مي تواند انتظار رحمت و تأييد الهي را داشته باشد، انتظار آن چيزهايي كه قرآن نام مي برد: فيضهاي الهي، اعانتهاي الهي، نصرتهاي الهي. اگر انتظار بيهوده داشتن كار صحيحي بود و انسان مي خواست فقط به شخص خود اتكا كند، حسين بن علي عليه السلام شايسته تر از هر كس بود كه منتظر بنشيند تا خدا رحمت خود را بر او و امت نازل كند. چرا نكرد؟ حسين مي خواست «ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم» باشد، مي خواست ابتكار را به دست گيرد، دست به تغييري در اوضاع اجتماع بزند، همان تعبيري كه خودش از پيغمبر اكرم به كار مي برد: «فلم يغير عليه بفعل و لا قول كان حقا علي الله ان يدخله مدخله». چگونه عوض كند؟ چه تصميماتي بگيرد؟ كارهاي ساده را ما هم بلديم انجام دهيم. خوب شدن ها در سطح مسائل ساده كار همه است. مثلا اسلام توصيه كرده است كه به زيارت حاجي برويد. خوب، ما مي رويم، چايي مي خوريم، گزي مي خوريم و بلند مي شويم مي آييم. [يا توصيه كرده است] تشييع جنازه كنيد، در مجلس ختم شركت كنيد. اينها كارهاي آسان اسلام است. اين كارهاي ساده از عهده ي هر كسي برمي آيد. اسلام هميشه با اين كارها اداره نمي شود. موقعي هم مي رسد كه بايد مثل حسين بن علي عليه السلام برخاست و حركت كرد، قيامي كرد كه نه تنها جامعه ي آن روز اسلامي را تكان بدهد بلكه موجش پنج سال بعد به يك شكل اثر كند، ده سال بعد به شكل ديگري اثر بخشد، سي سال بعد به شكل ديگري، شصت سال بعد به شكل


ديگري، صد سال و پانصد سال بعد به شكلهاي ديگري، و بعد از هزار سال نيز الهام دهنده ي نهضتها باشد. اين را مي گويند: «يغيروا ما بانفسهم».


پاورقي

[1] رعد / 11.

[2] انفال / 53.

[3] اسري / 15.

[4] اقبال شناسي، نوشته‏ي سيد غلامرضا سعيدي.