بازگشت

عامل دعوت مردم كوفه


عامل دوم مسأله ي دعوت بود. شايد در بعضي كتابها خوانده باشيد، مخصوصا در اين كتابهاي به اصطلاح تاريخي كه به دست بچه هاي مدرسه مي دهند مي نويسند كه در سال شصتم هجرت معاويه مرد، بعد مردم كوفه از امام حسين دعوت كردند كه آن حضرت را به خلافت انتخاب كنند. امام حسين به كوفه آمد، مردم كوفه غداري و بي وفايي كردند، ايشان را ياري نكردند، امام حسين كشته شد! انسان وقتي اين تاريخها را مي خواند فكر مي كند امام حسين مردي بود كه در خانه ي خودش راحت نشسته بود، كاري به كار كسي نداشت و درباره ي هيچ موضوعي هم فكر نمي كرد، تنها چيزي كه امام را از جا حركت داد دعوت مردم كوفه بود! در صورتي كه امام حسين در


آخر ماه رجب كه اوايل حكومت يزيد بود، براي امتناع از بيعت از مدينه خارج مي شود و چون مكه حرم امن الهي است و در آنجا امنيت بيشتري وجود دارد و مردم مسلمان احترام بيشتري براي آنجا قائل هستند و دستگاه حكومت هم مجبور است نسبت به مكه احترام بيشتري قائل شود، به آنجا مي رود - روزهاي اولي است كه معاويه از دنيا رفته و شايد هنوز خبر مردم او به كوفه نرسيده - نه تنها براي اينكه آنجا مأمن بهتري است بلكه براي اينكه مركز اجتماع بهتري است.

در ماه رجب و شعبان كه ايام عمره است، مردم از اطراف و اكناف به مكه مي آيند و بهتر مي توان آنها را ارشاد كرد و آگاهي داد. بعد موسم حج فرا مي رسد كه فرصت مناسبتري براي تبلغ است. بعد از حدود دو ماه نامه هاي مردم كوفه مي رسد. نامه هاي مردم كوفه به مدينه نيامد و امام حسين نهضتش را از مدينه شروع كرده است. نامه هاي مردم كوفه در مكه به دست امام حسين رسيد، يعني وقتي كه امام تصميم خود را بر امتناع از بيعت گرفته بود و همين تصميم، خطري بزرگ براي او به وجود آورده بود.

(خود امام و همه مي دانستند كه نه اينها از بيعت گرفتن دست برمي دارند و نه امام حاضر به بيعت است.) بنابراين دعوت مردم كوفه عامل اصلي در اين نهضت نبود بلكه عامل فرعي بود، و حداكثر تأثيري كه براي دعوت مردم كوفه مي توان قائل شد اين است كه اين دعوت از نظر مردم و قضاوت تاريخ در آينده فرصت به ظاهر مناسبي براي امام به وجود آورد.

كوفه ايالت بزرگ و مركز ارتش اسلامي بود. [1] اين شهر كه در زمان عمر بن الخطاب ساخته شده، يك شهر لشكر نشين بود و نقش بسيار مؤثري در سرنوشت كشورهاي اسلامي داشت، و اگر مردم كوفه در پيمان خود باقي مي ماندند احتمالا امام حسين عليه السلام موفق مي شد. كوفه ي آنوقت را با مدينه يا مكه ي آنوقت نمي شد مقايسه كرد، با خراسان آنوقت هم نمي شد مقايسه كرد؛ رقيب آن فقط شام بود. حداكثر تأثير دعوت مردم كوفه، در شكل اين نهضت بود يعني در اين بود كه امام حسين از مكه حركت كند و آنجا را مركز قرار ندهد (البته خود مكه اشكالاتي داشت و نمي شد آنجا را مركز قرار داد)، پيشنهاد ابن عباس را براي رفتن به يمن و كوهستانهاي آنجا را پناهگاه قرار دادن نپذيرد، مدينه ي جدش را مركز قرار ندهد، به كوفه بيايد. پس دعوت مردم كوفه در يك


امر فرعي دخالت داشت، در اينكه اين نهضت و قيام در عراق صورت گيرد، و الا عامل اصلي نبود.

وقتي امام در بين راه به سر حد كوفه برسد، با لشكر حر مواجه مي شود. به مردم كوفه مي فرمايد: شما مرا دعوت كرديد، اگر نمي خواهيد برمي گردم. معنايش اين نيست كه برمي گردم و با يزيد بيعت مي كنم و از تمام حرفهايي كه در باب امر به معروف و نهي از منكر، شيوع فسادها و وظيفه ي مسلمان در اين شرايط گفته ام صرف نظر مي كنم، بيعت كرده و در خانه ي خود مي نشينم و سكوت مي كنم، خير، من اين حكومت را صالح نمي دانم و براي خود وظيفه اي قائل هستم. شما مردم كوفه مرا دعوت كرديد، گفتيد: اي حسين! تو را در هدفي كه داري ياري مي دهيم، اگر بيعت نمي كني نكن؛ تو به عنوان امر به معروف و نهي از منكر اعتراض داري، قيام كرده اي، ما تو را ياري مي كنيم. من هم آمده ام سراغ كساني كه به من وعده ي ياري داده اند. حال مي گوييد مردم كوفه به وعده ي خودشان عمل نمي كنند، بسيار خوب ما هم به كوفه نمي رويم، برمي گرديم به جايي كه مركز اصلي خودمان است. به حجاز (مدينه يا مكه) مي رويم تا خدا چه خواهد. به هر حال ما بيعت نمي كنيم ولو بر سر بيعت كردن كشته شويم. پس حداكثر تأثير اين عامل يعني دعوت مردم كوفه اين بوده كه امام را از مكه بيرون بكشاند و ايشان به طرف كوفه بيايند.

البته نمي خواهم بگويم كه واقعا اگر اينها دعوت نمي كردند امام قطعا در مدينه يا مكه مي ماند؛ نه،تاريخ نشان مي دهد كه همه ي اينها براي امام محذور داشته است. مكه هم از نظر مساعد بودن اوضاع ظاهري، وضع بهتري نسبت به كوفه نداشت. قرائن زيادي در تاريخ هست كه نشان مي دهد اينها تصميم گرفته بودند كه چون امام بيعت نمي كند، در ايام حج ايشان را از ميان بردارند. تنها نقل طريحي نيست، ديگران هم نقل كرده اند كه امام از اين قضيه آگاه شد كه اگر در ايام حج در مكه بماند، ممكن است در همان حال احرام كه قاعدتا كسي مسلخ نيست، مأمورين مسلخ بني اميه خون او را بريزند، هتك خانه ي كعبه شود، هتك حج و هتك اسلام شود (دو هتك؛ هم فرزند پيغمبر در حال عبادت در حريم خانه ي خدا كشته شود، و هم خونش هدر رود) بعد شايع كنند كه حسين بن علي با فلان شخص اختلاف جزئي داشت و او حضرت را كشت و قاتل هم خودش را مخفي كرد، و در نتيجه خون امام به هدر رود. امام در فرمايشات خود به اين موضوع اشاره كرده اند. در بين راه كه مي رفتند، شخصي از امام پرسيد: چرا


بيرون آمدي؟ معني سخنش اين بود كه تو در مدينه جاي امني داشتي، آنجا در حرم جدت كنار قبر پيغمبر كسي متعرض نمي شد، يا در مكه كنار بيت الله الحرام مي ماندي.

اكنون كه بيرون آمدي براي خودت خطر ايجاد كردي. فرمود: اشتباه مي كني؛ من اگر در سوراخ يك حيوان هم پنهان شوم، آنها مرا رها نخواهند كرد تا اين خون را از قلب من بيرون بريزند. اختلاف من با آنها اختلاف آشتي پذيري نيست. آنها از من چيزي مي خواهند كه من به هيچ وجه حاضر نيستم زير بار آن بروم. من هم چيزي مي خواهم كه آنها به هيچ وجه قبول نمي كنند.


پاورقي

[1] در کشور اسلامي آن روز دو مرکز نيرو وجود داشت: کوفه و شام.