بازگشت

تثبيت خلافت موروثي


همه شنيده ايم كه معاوية بن ابي سفيان با چه وضعي به حكومت و خلافت رسيد. بعد از آنكه اصحاب امام حسن عليه السلام آنقدر سستي نشان دادند، امام حسن يك قرارداد موقت با معاويه امضا مي كند نه بر اساس خلافت و حكومت معاويه، بلكه بر اين اساس كه معاويه اگر مي خواهد حكومت كند براي مدت محدودي حكومت كند و بعد از آن مسلمين باشند و اختيار خودشان، و آن كسي را كه صلاح مي دانند به خلافت انتخاب كنند، و به عبارت ديگر به دنبال آن كسي كه تشخيص مي دهند و از طرف پيغمبر اكرم منصوب شده است بروند. تا زمان معاويه مسأله ي حكومت و خلافت يك مسأله ي


موروثي نبود؛ مسأله اي بوده كه درباره ي آن تنها دو طرز فكر وجود داشت: يكي طرز فكر اين بود كه خلافت فقط و فقط شايسته ي كسي است كه پيغمبر به امر خدا او را منصوب كرده باشد، و فكر ديگر اين بود كه مردم حق دارند خليفه اي براي خودشان انتخاب كنند. به هر حال اين مسأله در ميان نبود كه يك خليفه تكليف مردم را براي خليفه ي بعدي معين كند، براي خود جانشين معين كند، او هم براي خود جانشين معين كند و.... ديگر مسأله ي خلافت نه داير مدار نص پيغمبر باشد و نه مسلمين در انتخاب او دخالتي داشته باشند.

يكي از شرايطي كه امام حسين در آن صلحنامه گنجاند ولي معاويه صريحا به آن عمل نكرد (مانند همه ي شرايط ديگر) بلكه امام حسن را مخصوصا با مسموميت كشت و از بين برد كه ديگر موضوعي براي اين ادعا باقي نماند و به اصطلاح مدعي در كار نباشد، همين بود كه معاويه حق ندارد تصميمي براي مسلمين بعد از خودش بگيرد؛ خودش هر مصيبتي براي دنياي اسلام هست هست، بعد ديگر اختيار با مسلمين باشد و به هر حال اختيار با معاويه نباشد. اما تصميم معاويه از همان روزهاي اول اين بود كه نگذارد خلافت از خاندانش خارج شود و به قول مورخين كاري كند كه خلافت را به شكل سلطنت در آورد. ولي خود او احساس مي كرد كه اين كار فعلا زمينه ي مساعدي ندارد. درباره ي اين مطلب زياد مي انديشيد و با دوستان خاص خود در ميان مي گذاشت ولي جرأت اظهار آن را نداشت و فكر نمي كرد كه اين مطلب عملي شود.

آن طوري كه مورخين نوشته اند كسي كه او را به اين كار تشجيع كرد و مطمئن ساخت كه اين كار عملي است، مغيرة بن شعبه بود، آنهم به خاطر طمعي كه به حكومت كوفه بسته بود. قبلا حاكم و والي كوفه بود؛ از اينكه معاويه او را معزول كرده بود ناراحت بود. او از نقشه كش ها و زيركها و به اصطلاح از دهاة عرب است. براي اينكه دو مرتبه به حكومت كوفه برگردد، نقشه اي كشيد به اين صورت كه به شام رفت و به يزيد بن معاويه گفت: نمي دانم چرا معاويه درباره ي تو كوتاهي مي كند، ديگر معطل چيست؟ چرا تو را به عنوان جانشين خودش به مردم معرفي نمي كند؟ يزيد گفت: پدرم فكر مي كند كه اين قضيه عملي نيست. گفت: نه، عملي است. شما از كجا بيم داريد؟ فكر مي كنيد مردم كجا عمل نخواهند كرد؟ هر چه معاويه بگويد، مردم شام اطاعت مي كنند و از آنها نگراني نيست. اما مردم مدينه، اگر فلان كس را به آنجا بفرستيد او اين وظيفه را انجام مي دهد. از همه جا مهمتر و خطرناكتر عراق (كوفه) است، اين هم به


عهده ي من.

يزيد نزد معاويه مي رود و مي گويد: مغيره چنين سخني گفته است. معاويه مغيره را مي خواهد. او با چرب زباني و با منطق قويي كه داشت توانست معاويه را قانع كند كه زمينه آماده است و كار كوفه را كه از همه سخت تر و مشكلتر است خودم انجام مي دهم.معاويه هم دو مرتبه براي او ابلاغ صادر كرد كه به كوفه برگردد. (البته اين جريان بعد از وفات امام مجتبي عليه السلام و در سالهاي آخر عمر معاويه است.) جريانهايي دارد. مردم كوفه و مدينه قبول نكردند. معاويه مجبور شد به مدينه برود. رؤساي اهل مدينه يعني كساني كه مورد احترام مردم بودند، حضرت امام حسين عليه السلام، عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر را خواست. با چرب زباني كوشيد تا به عنوان اينكه مصلحت فعلا اين طور ايجاب مي كند كه حكومت ظاهري در دست يزيد باشد ولي كار در دست شما تا اختلافي ميان مردم رخ ندهد، شما بياييد فعلا بيعت كنيد، عملا زمام امور در دست شما باشد، آنها را قانع كند. ولي آنها قبول نكردند و اين كار آن طور كه معاويه مي خواست عملي نشد. بعد با نيرنگي در مسجد مدينه مي خواست به مردم چنين وانمود كند كه آنها حاضر شدند و قبول كردند، كه آن نيرنگ هم نگرفت.

معاويه هنگام مردن، سخت نگران وضع پسرش يزيد بود و نصايحي به او كرد. گفت: تو براي بيعت گرفتن، با عبدالله بن زبير اين طور رفتار كن. با عبدالله بن عمر آن طور رفتار كن، با حسين بن علي عليه السلام اين گونه رفتار كن. مخصوصا دستور داد با امام حسين عليه السلام با رفق و نرمي زيادي رفتار كند. او فرزند پيغمبر است، مكانت عظيمي در ميان مسلمين دارد، و بترس از اينكه با حسين بن علي با خشونت رفتار كني. معاويه كاملا پيش بيني مي كرد كه اگر يزيد با امام حسين با خشونت رفتار كند و دست خود را به خون او آلوده سازد، ديگر نخواهد توانست خلافت كند و خلافت از خاندان ابوسفيان بيرون خواهد رفت. معاويه مرد بسيار زيركي بود، پيش بيني هاي او مانند پيش بيني هاي هر سياستمدار ديگري غالبا خوب از آب در مي آمد؛ يعني خوب مي فهميد و خوب مي توانست پيش بيني كند.

برعكس، يزيد اولا جوان بود و ثانيا مردي بود كه از اول در زي بزرگزادگي و اشرافزادگي و شاهزادگي بزرگ شده بود، با لهو و لعب انس فراواني داشت، سياست را واقعا درك نمي كرد، غرور جواني و رياست داشت، غرور ثروت و شهوت داشت؛


كاري كرد كه در درجه ي اول به زيان خاندان ابوسفيان تمام شد و اين خاندان بيش از همه دراين قضيه باخت. اينها كه هدف معنوي نداشتند و جز به حكومت و سلطنت به چيز ديگري فكر نمي كردند، آن را هم از دست دادند. حسين بن علي عليه السلام كشته شد ولي به هدفهاي معنوي خودش رسيد، در حالي كه خاندان ابوسفيان به هيچ شكل به هدفهاي خودشان نرسيدند.

بعد از اينكه معاويه در نيمه ي ماه رجب سال شصتم مي ميرد، يزيد به حاكم مدينه كه از بني اميه بود نامه اي مي نويسد و طي آن موت معاويه را اعلام مي كند و مي گويد: از مردم براي من بيعت بگير. او مي دانست كه مدينه مركز است و چشم همه به مدينه دوخته شده. در نامه ي خصوصي دستور شديد خودش را صادر مي كند، مي گويد، حسين بن علي را بخواه و از او بيعت بگير، و اگر بيعت نكرد سرش را براي من بفرست.

بنابراين يكي از چيزهايي كه امام حسين با آن مواجه بود تقاضاي بيعت با يزيد بن معاويه ي اينچنيني بود كه گذشته از همه ي مفاسد ديگر، دو مفسده در بيعت با اين آدم بود كه حتي در مورد معاويه وجود نداشت: يكي اينكه بيعت با يزيد، تثبيت خلافت موروثي از طرف امام حسين بود؛ يعني مسأله ي خلافت يك فرد مطرح نبود، مسأله ي خلافت موروثي مطرح بود.